تاریخ انتشار:1399/06/12 - 12:16 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 141563

سینماسینما، همایون امامی

سال ۵۸ است، مهر ماه ۵۸ و من پا گذاشته ام به دانشکده هنرهای دراماتیک، چهار راه آبسردار. پس از دست کم ۶ سال مفارقت از حضور در یک دانشکده سینمایی، به عنوان دانشجوی سینما. طبیعی است شور و شر خاصی آن روزها در دانشکده باشد. چند ماهی بیشتر از پیروزی انقلاب نگذشته و فضای سیاسی، دانشجویی پر شور و شری بر دانشکده حاکم است. همه با شور و حدت می گویند، بحث می کنند، مناقشه و تمسخر و گاه درگیری فیزیکی. در برخی کلاسها اما عشق به سینما و نمایش فیلم و شکل دیگری از مباحثه جریان دارد. چهره ها مختلف اند. رفتارهایشان هم مختلف. ولی به رغم حاکمیت فضایی هیجانی و پرشور در حوزه مسایل سیاسی، هنری و فیلمسازی. برخی را می بینی آرامند. آرام و بی سرو صدا می بینیشان. تو گویی چند سال جلوتر را می بینند، تو گویی اندیشه اشان از عمق بیشتری برخوردار است. نوعی پختگی شاید. یکی از این سال بالایی های ما که متانتش جذبت می کند مسعود است. مسعود مهرابی، ساده و صمیمی و تا دلت بخواهد متین و محجوب و کم حرف، و همین او را متمایز می کند. به چشم می کشد و برای من و حافظه غبار گرفته امروزم تصویری با سیمایی مهربان و ماندگار می سازد.

 نمی دانم بین آن همه سال بالایی که بعضا با ذهنیت سوء استفاده از شور و شوق سینمایی ما سال پایینی ها و گرفتن بیگاری در فیلمهای دانشجویی و تلویزیونی اشان پیش می آیند؛ برخی دیگر نه. می توانی دوستی، محبت و بی ریایی را در سیما و رفتارشان به راحتی و آشکارا ببینی. مسعود از این قماش آدم ها بود، تمایل چندانی هم به فیلمسازی از خود نشان نمی داد. به نظر می رسید بیشتر به حوزه های نظری – تاریخی سینما فکر می کند. شاید اگر آن زمان کمی با فراست نگاه می کردی می توانستی ببینی که او از همان سالها به جای فیلم سازی به فکر راه اندازی یک مجله سینمایی است. به فکر ایجاد فضایی برای رشد و آموزش و پرورش دیگران. نکته ای که با توجه به سابقه مطبوعاتی قبلی او به عنوان کارتونیست چندان هم دور از ذهن نیست. 

دانشگاه ها را انقلاب فرهنگی سال ۵۹  تعطیل کرد. وقتی هم که در سال ۶۲ بازگشایی شد من و بسیاری دیگر را با اتهاماتی از حضور در کلاسها و ادامه تحصیل محروم کردند، محرومیتی که تا سال ۶۶ طول کشید؛ ولی مسعود و شمار دیگری که در سالهای آخر بوده و بیشتر واحدها را پاس کرده بودند، مشمول این پاکسازی قرار نگرفتند و در همان روزها راهشان دادند. دفاعشان هم برگزار شد و زدند بیرون. من وقتی فهمیدم که با شماره های اول و دوم مجله فیلم که تنها مجله سینمایی بعد از انقلاب بود آشنا شدم. سالهای اوایل دهه شصت. سری به او زدم و پس از سالها دیداری تازه کردیم. سالها گذشت و مجله فیلم به اتکای سه ریشه سطبر بالید و بالید و بالید و پیوستگی انتشارش را حفظ کرد و در عمل از حد و اندازه های یک نشریه سینمایی فراتر رفت و تبدیل به مرجعی در ثبت رخدادهای سینمایی ایران و افت و خیزهای سیاست گذاری آن شد. منبع معتبری شد برای سنجش بیلان و خروجی سینمای ایران. سنجه معتبری در آسیب شناسی بیش از چهل سال سینمای انقلاب و به موازات آن زمینه پرباری شد برای پرورش سلیقه خوانندگان پرشمارش که در آغاز هر ماه انتشارش را انتظار می کشیدند. و در کنار این فرهنگ سازی که مدیریت سینمایی کشور به واسطه ملاحظه های سیاسی و تنگ نظری ها و ممیزی ها و باید و نبایدهای تمامیت خواهانه اش از انجام آن عاجز بود، پرورش چند نسل از منتقدان سینمایی را نیز وجهه همت خود قرار داد. منتقدانی نام آشنا و معتبر امروز که نخستین نقدهایشان را در مجله فیلم منتشر کردند و با بالیدن «فیلم» آنها هم بالیدند و منتقدان سرشناسی شدند که حتما امروز هویت خود را به عنوان یک منتقد سرشناس سینمایی، وام دار مجله فیلم و مسعود مهرابی اند.اگر چه دور از انصاف است در این میان و در شکل گیری این فرهنگ سازی ها نام دو تن دیگر پس از مسعود نیاید: هوشنگ گلمکانی( سردبیر مجله) و عباس یاری( مدیر اجرایی مجله)که در بالا به عنوان ریشه های سطبر ماهنامه سینمایی فیلم مورد اشاره قرار گرفتند. 

می رسیم به روز چهارم شهریور ۹۹، یعنی همین چند روز پیش، ساعت حوالی پنج عصر.تلفن زنگ می خورد.شماره آشنا نیست.از وقتی گوشی ام را دزد زده در گوشی جدید خیلی از شماره های آشنا غریبه می نمایند. پاسخ می دهم. مسعود است.با عذرخواهی از این که او را به جا نیاوردم احوالپرسی می کنیم. از دستانش می گوید که دیگر قادر به تایپ نیستند و این که چهارماه است مجله نرفته است و در خانه کار رتق و فتق «فیلم» را پیش می برد.با خنده می گوید دورکاری. کمی در مورد اهمیت خودش و کتابهایش به عنوان نخستین تلاش در تدوین کتابهای مرجع برای سینمای ایران گپ می زنیم. کتابهایی چون: «فرهنگ فیلم های مستند»،  «فرهنگ فیلمهای داستانی کوتاه»،  «فرهنگ فیلمهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان»،  «کتابشناسی سینمای ایران» و «تاریخ سینمای ایران» که رساله پایانی دوره لیسانسش بود و …..

 از من می خواهد به مناسبت سوگ منوچهر طیاب مقاله ای بنویسم.در ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ کلمه و موظفم می کند که حداکثر تا سیزدهم برایش ایمیل کنم.می پرسم تلگرام یا واتسپ بهتر نیست؟ تاکید می کند نه ایمیل و آدرس را هم برایم می فرستد.

چند روز می گذرد و من وقتی در فیس بوک گلگشت می زنم به متنی می رسم که دوست عزیزم امیر عزتی نوشته است.نوشته ای که مانند خبر اسعد نقشبندی پتکی می شود و بر سرم فرود می آید.عکس مسعود هم هست.و بعد نوشته های دیگران

نوشته ها حاکی از آنند که او تا ساعت ۱۱ شب قبل در واتسپ می چرخیده و بعد به بستر رفته و …. دیگر  برنخاسته. حوالی ظهر هم خبر منتشر  می شود که گویا ساعت ده صبح با ایست قلبی ما را تنها گذاشته و رفته است. البته ساعت ایست قلبی دقیقا قید نشده که اهمیت چندانی هم ندارد.مهم جای خالی مسعود است، با مرگی غبطه انگیز. مرگ در خواب.

در دلم می گویم چی میشد اگر کمی لوطی گری به خرج می دادی و این حمله را هم رد می کردی و می ماندی؟

روانش شاد و یاد و خاطره اش گرامی.

منبع: صفحه فیس‌بوک همایون امامی

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها