تاریخ انتشار:1400/10/12 - 09:57 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 167099

سینماسینما، ندا قوسی

نمایش «هم‌هوایی»، به کارگردانی افسانه ماهیان

در دوران اجرای این نمایش این یادداشت از کارگردان در بروشور مرقوم شده بود: «ما به آدم‌های حاضر و غایب این نمایش نگریستیم. نه قاضی شدیم که حکمی صادر کنیم، نه جانب‌داری کردیم که مشفقانه دل‌سوزی کنیم، نه نفی‌شان کردیم و نه قهرمان ساختیم. ما فقط به زندگی‌شان سَرَک کشیدیم.» 

 «…چیزی که برای صعود به قلل مرتفع باید در نظر داشت، نیازی است که به تطابق با ارتفاع یا هم هوایی acclimatization لازم است تا در ابتدا خود را از لحاظ جسمانی به حدی مطلوب رساند، که این افزایش آمادگی جسمانی از طریق تطابق با ارتفاع یا هم هوایی اتفاق می افتد.»

سه زن: یکی نرگس دلیری‌فر(الهام کردا) همسرِ سرداری شهید، دومی چهره‌ی جنجالیِ چند سال پیش شهلا جاهد (ستاره اسکندری) و سومی کوهنورد معروف و مرحوم لیلا اسفندیاری (باران کوثری). این سه، کاراکترهای نمایش هم‌هوایی هستند.

متن نمایشنامه با اشاره به گذشته‌ی شخصیت‌ها، می‌کوشد ریشه‌ی آنچه در روزهای سپری شده‌ی حیات‌شان، بر ایشان واقع‌شده را بیابد و از این طریق با ظرافت و کاملاً غیرمستقیم وقایعی از دهه‌های اخیرِ سرزمین‌مان (به‌خصوص دوران جنگ) را نیز مرور می‌کند. 

نمایش از سه اپیزود تشکیل شده که هم‌زمان و درهم تنیده روایت می‌شوند، گاه روایت‌ها با هم تداخل می‌یابند و بازیگران -باوجود این‌که هیچ ربطی به هم ندارند- نسبت به هم واکنش نشان می‌دهند. تمام این‌ها در حالتی صورت می‌گیرند که سه‌ اپیزود به یک اندازه منسجم و مدون هستند. 

اصلی‌ترین جذابیت نمایش ریشه در واقعی بودن شخصیت‌ها دارد، این راستین و حقیقی بودن، تخیل و حس مخاطب را بیشتر برمی‌انگیزد و او را در مسیر ماجراهای نرگس، شهلا و لیلا قرار می‌دهد  و رفته‌رفته هر چه قصه‌ی پرغصه‌ی کاراکترها جلوتر می‌رود بر نقطه‌ای مشخص و مطلوب تمرکز می‌یابد. 

تماشاگر هر چند تئاتر را برصحنه نمی‌بیند و نظاره‌گر آن بر صفحه‌ی نمایش (تلوزیون، لپ‌تاپ یا گوشی موبایل) است باز هم متوجه ویژه و خاص بودنِ دکورِ برجسته و ناب این کار می‌شود؛ آنچه عمدتاً پوشیده در رنگ‌های خاکستری است. در صحنه‌ی مینیمال و کمینه‌گرای نمایش می‌شود به‌وضوح محدوده‌هایی بر کف صحنه دید به رنگ‌های خاکستری کم‌رنگ و خاکستری پررنگ که این‌ محدوده‌ها در قسمت‌های نرسیده به انتهای صحنه به سه پیش‌خوان می‌رسند: سه پیش‌خوان یکی مجهز به یک اجاق گاز، یکی با یک تخته‌ی خردکن و دیگری سینک ظرفشویی. مجموعاً در لباس‌ها و صحنه از هیچ عنصرِ رنگی گل‌درشت و پرجلوه‌ای استفاده نشده و تنها رنگ‌های کمی شاد، شامل وسایل و جزئیات کوچک در صحنه است که آن‌ها نیز در پایان توسط خود بازیگران جمع‌آوری می‌شوند. 

اجرا با مونولوگ نرگس آغاز می‌شود، او که در بخش میانی، یعنی بر پیش‌خوان وسط در حال آشپزی است، در طول نمایش با لهجه‌ی درست و به اندازه‌ی شیرازی داستان آشنایی و عشق خود به همسر و بخشی از فراز و نشیب‌های طی‌شده در طول زندگی مشترک را رودررو توصیف می‌کند. وی در حین شرح و تفسیرات دلنشین و خوش‌لحنی که دارد به طور هم‌زمان در حال انجام یک سری امور آشپزی نیز است، از شکستن گردو گرفته تا الک‌کردن آرد. در قسمت‌های انتهایی نرگس حلوایی را که به مرور زمان برای خیرات همسرش پخته آماده کرده و تزئین می‌کند. 

در پیش‌خوان سمت چپ، کاراکتر شهلا جاهد حضور دارد؛ او نیز داستان تلخ زندگی خود را هم‌زمان با پخت غذای موردِ علاقه‌ی همسر-بی‌وفایش-، برای تماشاگران نقل می‌کند. در مونولوگ‌های او نیز به وفور ریزپردازی‌ها و ظرافت تامل‌برانگیز وجود دارد؛ بازیگر این نقش به خوبی نوسانات و بحران‌های عصبی که از سرگذرانده، توهمات و پنداشت‌های غریب که در جریان توصیفِ واقعی یا مجعول از قتل همسر فقید فوتبالیست معروف داشته و بعد زندان و در نهایت اعدام خود را براساس فضایی که در اختیار دارد، تجسم می‌بخشد. 

پیش‌خوان سمت راست، متعلق به کاراکتر لیلا اسفندیاری است، او نیز هم‌زمان با پختن کیک داستان‌های جسته‌وگریخته‌ای از زندگی خود را برای مخاطب بازگو می‌کند. شرح ترس‌ها و بیم‌هایش در کودکی و نوجوانی و مسیری که طی کرد تا تبدیل به کوهنوردی جسور و شجاع شد، همه را به شکلی دلپذیر و شنیدنی ارائه می‌‌دهد.

متن چنان دقیق و جزئیات‌پردازانه نگارش یافته و با تبحر تمام به اجرا درآمده که بسیاری از وقایع و مکان‌ها و زمان‌ها به‌صورت ذهنی برای مخاطب قابل درک می‌شوند به‌گونه‌ای که بخش هایی از کودکی، نوجوانی، جوانی و…. کاراکترها با رنگ‌ها و تصاویر بدیع در ذهن مخاطب شکل می‌گیرند.

برای مثال: چهره‌ی کاراکترِ لیلا اسفندیاری در سن بلوغ و موهای روی صورتش، یا محل آشنایی‌اش با همسرش (همسری که زندگی‌شان با هم به انتها نمی‌پاید.)‌ جزئیات‌پردازی خلاقانه‌ی توصیفاتِ کاراکتر نرگس از محل زندگی‌شان در جنوب ایران، تصاویر گل‌های زیبای شکفته در آن محل در کنار عناصرخشنی چون بمب و موشک، روسری نرگس در هنگام وداع آخرش با همسر و عدم تمایل او به داشتن روسری آبی (اشاره به فیلم «خلبان» ساخته‌ی «جمال شورجه»، که گفته می‌شود اشتباهات زیادی در روایت داستان زندگی این سردار بزرگ دارد). یا تفاصیل و ریزگویی‌های کاراکتر شهلا جاهد از شیوه‌ی آشنایی‌اش با فوتبالیست معروف در اتومبیل آن مرد تا خریدن لباس نوزادی برای فرزندی که آرزویش تا ابد بردل او ماند. همه‌ی این امور و بیشتر تصاویری هستند که مخاطب آن‌ها را نمی‌بیند ولی به واسطه‌ی دقت نویسنده‌ی نمایشنامه، فراست کارگردان، بازی خوب و به اندازه‌ی بازیگران، طراحی صحنه‌ی فکرشده و استفاده‌ از فضای رئال برای آشپزی، تمام آن‌ها را مُجسم و ادراک می‌کند. 

در انتهای نمایش تمام کاراکترها که پخت‌وپز خود را همراه با اوج داستان‌های‌شان به پایان رسانده‌اند، اسباب ریز صحنه را جمع‌آوری کرده و تنها در بشقاب‌های سفیدی که مقابل صحنه می‌گذارند و حلقه‌های ازدواج را در آن قرار می‌دهند، پیغام خود را به تماشاگر می‌رسانند و در نهایت شمع‌هایی روشن می‌کنند برای ازدست‌رفته‌ها. 

خلاقیت کارگردان در استفاده از موسیقی، ترانه، صدای آژیر و رادیو در موقعیت‌های دهه‌ها‌ی ۶۰ و ۷۰ که بخش‌هایی از قصه‌ها در آن‌ ادوار می‌گذرند به خوبی تداعی‌گر وقایعی است که کاراکترها در حال توصیف و حتی تصویرسازی آن هستند اما این‌طور نیست که فضا صرفاً رئال و واقع‌گرایانه باشد بلکه دنیای ذهنی کاراکترها با وسایل و آکسسوار اندک چنان در مقابل تماشاگر قرار می‌گیرد که همانند فیلم‌های سینمایی امپرسیونیستی با جریان سیالِ ذهن نقش‌ها همراه می‌شویم و گویی همه را با چشم می‌بینیم و از آن فراتر با تمام وجود لمس می‌کنیم.

تاثیر متقابلی که در این نمایش برای مخاطب ایجاد می‌شود به گونه‌ای است که، توجه به جنسیت‌گرایی، یعنی زنانگی در آن پررنگ شده و از طرفی مردان بدون حضور فیزیکی در کار تاثیرات خود را بر روی نقش‌ها و حتی ذهن مخاطب -بیش از آن چه متصور هستیم-، می‌گذارند. برای نمونه در نقش لیلا اسفندیاری، عدم تمایلش به تحت کنترل قرار گرفتن از سوی فردی دیگر که با اشاره به ترس‌های او در نوجوانی با این ذهنیت که از سوی کسی تعقیب می‌شود یا جای دیگر که ماجرای جدایی‌اش را تعریف می‌کند، حاکی از همین امر است. کاراکترِ خانم دلیری‌فر، همسر شهید دوران، به شکل مثبت‌گرایانه و پوزیتیویستی به این امر می‌پردازد، چرا که وابستگی او به همسر وفادار و وطن‌دوستش در جای‌جای نمایش مورد تجلیل قرار می‌گیرد. پُرواضح است که نقش شهلا جاهد هم در این امر ویژگی‌هایی مثال‌زدنی دارد، تن دادن به ازدواج موقت، نیاز به جایگاهی امن به نام خانه‌ی شوهر، همگی نمود قابل‌فهم از زنانی شبیه اوست. اگرچه بامشاهده‌ی نام بازیگران که هر سه زن هستند متوجه می‌شویم، با نمایشی با فضای کاملا زنانه روبرو هستیم ولی نحوه‌ی داستان‌گویی به‌شکلی است که نه رقت‌انگیز می‌شود، نه سانتی‌مانتال و نه لوس و حوصله‌سربر بلکه جامعیتی مثال‌زدنی دارد که تجربه‌ی تماشای آن را مطلوب و خوشایند می‌کند. 

مجموعاً همه‌‌ی عناصر در این شاهکارِ نمایشیِ مدرن دست‌به‌دست هم داده‌اند وتاثیری متقابل و مثال‌زدنی ایجاد کرده‌اند. این چنین جهانی که هم‌هوایی برای مخاطبش خلق می‌کند، پر است از خاطره‌های باورکردنی، قصه‌های پذیرفتنی و دلتنگی‌های قریب برای گذشته.

[این متن برداشتی کلی است از مجموعه‌ی مطالبی که نگارنده در مورد این نمایش در پایان‌نامه‌‌ی دوره‌ی کارشناسی ارشد خود (در سال ۱۳۹۵) ارائه داده.)

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها