تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۸/۱۵ - ۲۳:۰۸ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 191602

سینماسینما، شادی حاجی مشهدی

بی‌شک فیلمسازان اندکی قادرند همچون مارتین اسکورسیزی،کارگردان بی‌همتای سینما، هنوز هم در سن هشتاد سالگی این چنین با عشق و جنونی مثال زدنی فیلم بسازند.
بیست و ششمین فیلم بلند سینمایی این کارگردان کهنه کار، به نام «قاتلان ماه گل» (Killers of the Flower Moon) ، یک درام جنایی است که ساختاری حماسی و ضد وسترن دارد و در قالب اثری تاریخ کا‌وانه، شرح و جزییات بسیاری را از گوشه‌های تاریک و تحریف شده زندگی سرخ پوستان بومی آمریکا روایت می‌کند.

قاتلان ماه گل که در فارسی به «قاتلان ماه کامل» نیز ترجمه شده، با مدت زمان سه ساعته و نیمه خود حتی می‌تواند به یک مینی سریال چند قسمتی تبدیل شود.
این فیلم که از سوی اپل تی وی پخش شده، به واقع یکی از پروداکشن‌های پر سر و صدای هالیوودی است که اتفاقا خلاف کلیشه‌های رایج در هالیوود عمل می‌کند و رویکردی ضد نژادپرستانه دارد.
با فیلمنامه‌ مشترکی از «اسکورسیزی» و «اریک راث» بر اساس کتابی به همین نام از «دیوید گرن»؛ این متن غنی و البته پر طمطراق، تایید دوباره‌ای بر مهارت داستان گویی اسکورسیزی و ادای دینی است به مردمان قبایل سرخ پوست اوسیجِ اوکلاهما.

پلان‌ها و دیالوگ‌های متعدد فیلم و ریتم سیال و متلاطم آن در کنار قاب بندی و نورپردازی خاص اسکورسیزی آنهم بر پرده عریض سینما و با فرمت آی مکس برای دوستداران فیلم‌های او کماکان جذاب است. با این حال همچون فیلم  پیشین این کارگردان، یعنی «مرد ایرلندی »، سکانس‌هایی در فصل میانی فیلم وجود دارد که پر گو، طولانی و کم رمق است و برای لحظاتی بیننده را با تاکید بر جزییات کمتر ضروری، از افت و‌خیز درام اصلی بازمی‌دارد.

اسکورسیزی با پرداختن به رشته قتل‌هایی که در دهه ۱۹۲۰ در قبایل بومی اوسیج به جهت سلب دسترسی سرخ پوستان از حقوق  استخراج نفت از زمین‌هایشان، رخ داده، یک درام ناب می‌سازد. ساختار طبیعت گرایانه و اصرار کارگردان برای ارائه تصاویری همسان با تاریخ کهن منطقه، که بر اساس محتوای اصیلی از رخدادها و کاراکترها، کنار هم چیده شده، نیز غافلگیر کننده است.

بی شک، جذابیت عمده این فیلم مدیون سه عامل مهم است؛ اولی حرکت بر اساس یک فیلمنامه غنی و دقیق، بعدی فیلمبرداری «رودریگو پریتوی» مکزیکی است که با کادربندی و حرکت‌های به جا، در بستر صحنه آرایی‌های مو به مو، به سمت بازسازی درست فضا و بافت زندگی مردمان اوسیج حرکت کرده و وجوه طبیعی، فرهنگی و تاریخ نگارانه آنان را ملموس تر می‌کند.
و سومین و مهم‌ترین عامل، بازی‌های درخشان بازیگران منتخب اسکورسیزی است. تقریبا همه بازیگران حرفه‌ای، فراتر از کلیشه‌ها و‌ توانمندی مورد انتظار ظاهر می‌شوند و بسیاری از آنان حتی برای بازی در فیلم، زبان اوسیجی را فرا گرفتند. نابازیگران غیر حرفه‌ای فیلم هم که اتفاقا، اغلب از بازماندگان سرخ پوستان همین منطقه انتخاب شده‌اند به اصالت و باورپذیری وقایع کمک می‌کنند.

اسکورسیزی با بازسازی و یادآوری رشته جنایات واقعی و مستندی که به خانواده‌های بسیاری از بومیان اوسیج، به طور سیستماتیک آسیب وارد کرده بود، از غفلتی همگانی و طولانی مدت، پرده بر می‌دارد.
او نقابِ زشت‌ِ سفید پوستانِ طمع‌کار و کَفتار صفت را که عامدانه سال‌ها به تحریف و فراموشی چنین کشتار وسیعی، دامن زده بودند، کنار می‌زند.

نکته مهم اما این است که فیلمساز در این اثر، آگاهانه تصمیم گرفته که داستان را از دیدگاه هیچ یک از افراد درگیر در اوسیج روایت نکند. با چنین محدودیتی، او روایت درستی را از زوایایی تازه به تصویر می‌کشد.
بخش ابتدایی فیلم، ساختاری مستندگونه در شناخت موقعیت و شرایط اجتماعی و فرهنگی مردم بومی اوسیج دارد. با بازسازی فوتج‌هایی سیاه و‌ سفید، به گذشته فلاش بک زده می‌شود تا مخاطب دریابد که بومیان سرزمین‌های غرب میانه، چگونه به اوکلاهما کوچ داده شده و چگونه زندگی می‌گذرانند.

اصطلاح “Osage” یک لغت فرانسوی از نام این قبیله است که تقریباً می‌تواند به معنای “آب‌های میانه یا آب‌های آرام” ترجمه شود. مردم اوسیج در قرن نوزدهم، مجبور شدند به دستور دولت  ایالات متحده از کانزاس به اوکلاهامای کنونی کوچ کنند. اما در اوایل قرن بیستم در این زمین‌ها که تصور می‌شد خشک و بی‌حاصلند، نفت کشف شد.
روسای قبایل بزرگتر در قراردادی با دولت توانستند حقوق مواد زیرزمینی مناطقی که در آن می‌زیستند را در طول فرایند تخصیص حفظ کنند و بسیاری از اوسیج‌ها پس از کشف نفت در این مناطق ثروتمند شدند، اما بهره برداری از این ثروت و استفاده از آن منوط به داشتن یک قیّم سفید پوست بود و برای دریافت پول از بانک تایید نماینده رسمی دولت لازم بود.

با این حال، در طول دهه ۱۹۲۰ و آنچه به عنوان عصر وحشت شناخته می‌شد، بومیان اوسیج از سوی سفیدپوستانی که مشتاق به تصرف ثروت آن‌ها بودند، متحمل انواع خرابکاری ، کلاه برداری و قتل‌های متعدد شدند.
داستان فیلم با محوریت خانواده مالی بورکهارت (لیلی گلدستون)، زندگی زنی از اوسیج را به تصویر می‌کشد که خانواده‌اش مرموزانه و یک به یک کشته می‌شوند تا اطمینان حاصل شود که حقوق نفتی‌ آنان به خانواده ویلیام کینگ هیل (رابرت دنیرو) ملّاک ثروتمند منطقه منتقل می‌شود.

کینگ، برادرزاده‌اش ارنست بوکهارت (لئوناردو دی کاپریو)، را که به تازگی از خدمت در آشپزخانه ارتش برگشته، برای دسترسی به ثروت خانواده ترغیب می‌کند تا با مالی ازدواج کند. اما مالی دیابت دارد و پس از ازدواج با ارنست، به دلیل دستکاری داروهایش توسط کینگ، رفته رفته بیمارتر می‌شود.
بومیان ثروتمند، یک به یک به قتل می‌رسند و مردم بیشتر و بیشتر از زندگی خود در منطقه وحشت می‌کنند، در نهایت FBI که تا پیش از این ماجرا، اغلب منفعل و آشفته عمل می‌کرد، حالا با سازماندهی و مدیریت جدید وارد عمل می‌شود و دنیایی را کشف می‌کند که در آن کشتن چنان عادی شده که تقریباً سر رشته‌ای به بزرگی صنعت نفتِ منطقه دارد.

برای اسکورسیزی که همواره مجذوب ناتوانی‌ها و نقاط ضعف انسانی بوده، نکته جالب در شخصیت پردازی‌ها این است که، کاراکتر ارنست بورکهارت (دی کاپریو) شاید کوئن ترین قهرمان داستان او باشد.
مردی که تحت کنترل و آلتِ دست عمو کینگ است، ترسویی که طمع بیش از حد او برای پول، از او یک سارق بالفطره و نفرت انگیز ساخته و با اینکه مغز متفکر شیطانی و اصلی او نیست، اما در راه فرمانبرداری از عمو، می‌تواند بسیار حیله‌گر و دروغگو باشد.
در این فیلم، شاهد یکی از بهترین بازی‌های دی کاپریو هستیم؛ او فیزیک و میمیک چهره خود را به خوبی می‌شناسد و با حالتی که به فک و صورتش می‌دهد، شمایلی چروکیده و نافرم از یک شخصیت بی‌ثبات و  فریبکار که اتفاقا بسیار عادی، قابل تشخیص و آشناست خلق می‌کند. مردی که هیچ  احساس گناه یا نهیب اخلاقی ندارد و به راحتی توسط کینگ تحریک می‌شود. ارنست ادعا می‌کند که حقیقتا مالی را دوست دارد، اما در برابر توطئه‌های کینگ نمی‌تواند از خانواده‌اش مراقبت کند.
ویلیام کینگ هال (رابرت دنیرو) اما، یک عضو قدیمی ماسون‌های اوکلاهما و پیشکار رسمی در توسعه ساخت و سازهای منطقه است، او باطنا مغز متفکر بسیاری از این قتل‌هاست؛ گرگی در لباس بره، که فریبکارانه شرِّ خود را پشت نقاب خیرخواهی و بشردوستی پنهان می‌کند تا در نهایت همه چیز فقط و فقط به خدمت خودش در‌آید.
دنیرو در این نقش به خوبی روباه صفتی و دورویی این کاراکتر را به تصویر می‌کشد و به دلیل همکاری قدیمی و ارتباط دوستانه‌ای که با اسکورسیزی دارد به درک عمیق و مشترکی درباره این شخصیت رسیده است.
انتخاب لیلی گلدستون با آن چهره آرام و صبور و فیزیک خاص نزدیک به زنان اوسیجی، برای بازی در نقش مالی نیز نکته مثبت دیگری است که شیمی درستی بین مالی و ارنست را شکل می‌دهد.
مالی نقش زن بیمار، رنجدیده و داغداری را بازی می‌کند که مادر، خواهران و فرزندش را از دست داده و تکیه‌گاهی جز همسرش ندارد.
برای مردم اوسیج که ذاتا با طبیعت ارتباطی درونی و نزدیک داشته و با ستایش ماه، خورشید، آتش و آب با واکاندا یا خدای خود در ارتباطند و از او‌ نیرو می‌گیرند، مرگ یک امر طبیعی و جزیی از سرنوشت آدمی است. اما با تکرار این مرگ‌های پی در پی و ناگهانی، کم کم مردم قبیله به وحشت افتاده و به فکر چاره می‌افتند. درک این واقعیت که معمای قتل‌ها آنقدر پیچیده و مرموز شده که حتی بومی‌ها نمی‌توانند با به کار گرفتن کلانتر یا کارآگاهان محلی به حل آن کمک کنند، پای پلیس دولت فدرال یا FBI را به منطقه باز می‌کند.
با مرگ تدریجی مالکان حقیقی چاه‌های نفت، قتلِ اجیر شده به یک تجارت عادی تبدیل می‌شود، که با ثروت واقعی اما دریغ شده از ملت اوسیج تامین می‌شود.

فصل ابتدایی و‌ پایانی فیلم، مختصات یک درام پر کشش و جذاب دارد و دوربین هم بسیار سیال و پیوسته حرکت می‌کند. در تدوین برش‌ها کمتر شده و ریتم تند است. اما در فصل میانی که اتفاقا زمان زیادی از فیلم را به خود اختصاص داده، با تصاویر ثابت و پلان‌هایی طولانی‌تر روبرو می‌شویم که اغلب پر از دیالوگ‌هایی با لهجه انگلیسی خاص مردم اوکلاهاماست. در این بخش بیشتر به جزییات قتل‌ها و  توطئه چینی‌های کینگ و نوچه‌هایش پرداخته می‌شود و به همین جهت، ریتم آهسته‌تر و درام کم رمق‌تر است.

موسیقی جادویی فیلم، که از تلفیق ضرباهنگ موسیقی کانتری همراه با تمپوی راک و نواهای بومی سرخ پوستان منطقه تشکیل شده نکته مثبت دیگری است که در ذهن می‌ماند.

سکانس پایانی فیلم در عین خلاقیت، در حکم یک گزارش شفاهی گروتسک‌ است؛ اسکورسیزی، دقایقی جلوی دوربین می‌رود و فرجام تلخ شخصیت‌های قصه را در قالب یک نمایشنامه رادیوییِ زنده اجرا می‌کند. به این ترتیب در پایان بندی فیلم، وضعیت شخصیت‌های قصه با سرنوشت واقعی همان آدم‌ها در تاریخ پیوند می‌خورد.

پی نوشت:
معنی« قاتلان ماه گل»:
در طول ماه مه در تپه‌های اوکلاهاما، گل‌های شکوفه‌دار زمانی که گیاهان بلندتر، آن‌ها را از بین می‌برند، می‌میرند، بنابراین اوسیج ها آن ماه را به عنوان «زمان ماه گُل‌کُش» یاد می‌کند.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها