تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۱۲/۰۴ - ۱۷:۳۰ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 171089

سینماسینما، ابراهیم عمران 

سیل چند سال پیش جنوب ایران و داستان سه جوان که برای شرکت در مسابقه غیر رسمی موسیقی راهی تهران خواهند شد، جان مایه اصلی فیلم «بندربند» ساخته منیژه حکمت است. فیلمی که می‌توان آن‌را به مثابه ادای دینی به سیل‌زده‌های آن سال دانست. بندربند به باورم فیلم به معنای واقعی آن نیست. قصه واحدی ندارد. در پلان‌هایی سینمایی است. در سکانس‌هایی هم در ورطه دیالوگ ِ صرف می‌افتد. هنر کارگردان آن است که هم مصائب سیل‌زدگان را به نوعی نشان دهد و هم گوشه چشمی به سه جوانی داشته باشد که با آواز و ترانه و موزیک، وقت می‌گذارند. فیلم در دقایقی بسیار خواستنی می‌شود. عمده نماها باز است. گویی وسعت دیدی می‌خواهد به مخاطب عطا کند. فیلمبرداری آن‌چنان دل‌نشین است که با کمترین دیالوگ می‌توان به کنه آن سکانس پی برد. موسیقی جایگاه ویژه‌ای دارد در این فیلم. و می‌توان آن‌را نوعی دل‌بستگی حکمت به جوانان این دیار و بخصوص جنوب تفسیر کرد.

فیلم عامدانه میزان خرابی‌ها را آن‌چنان گل درشت نشان نمی‌دهد. نه اینکه نباشد و یا نخواهد؛ بلکه هدف کارگردان به باورم نشان دادن وسعت خرابی در سطح کلان است. هر جا که ماشین این سه جوان می‌رود، به در بسته می‌خورد. و با سختی زیاد راه جدید می‌یابد. ولی مهم هم پیدا کردن راه است. که به هر طریق ممکن‌ میسور می‌شود. نمی‌دانم از کدام سکانس بنویسم که با مخاطب درد دل می‌کند؟ سکانسی که دو جوان خواننده و آهنگساز برای افسر پلیس می‌نوازند و می‌خوانند تا ماشین‌شان نخوابد و توقیف نشود؟ یا سکانس دردآوری که زن داستان به منزل خواهرش می‌رود با آن همه گل‌ولای و میزان خرابی و یا تک پلان زیبای مویه زن جنوبی و یا بهت‌زدگی خواننده گروه، وقتی به خانه و محل خود می‌رود . همه و همه می‌تواند پازلی باشد برای درک بهتر فیلم. آن‌چه اما شدت و حدت بیشتری دارد، امید است و امید است و امید. در اوج خرابی‌ها و سیل‌زدگی، این سه جوان کماکان به موسیقی باور دارند. در حقیقت به روح زندگی که از دریچه موسیقی و ساز می‌گذرد. خانه‌شان ویران شده است؛ اما دلشان کماکان استوار می‌ماند. هجرتشان حتی اگر موقتی باشد به تهران، اما دل‌بستگی‌شان نمی‌تواند دائمی باشد. ماشین‌هایی که در آمد و شد هستند؛ معنایی جز ترک موطن ندارد. موطنی که حالیه سیل ویرانش کرد. راه‌های بسته، نشان از بن‌بست زندگی در این دیار دارد. بن‌بستی که شاید با موسیقی بتوان بازش کرد. یا گره از آن گشود. سه جوان فیلم که نقش‌شان را با دقت فراوان بازی کرده‌اند، قصد آن دارند به مخاطب یاد آور شوند که زندگی همچنان می‌تواند ادامه داشته باشد. این سرزمین به قول دیالوگی در فیلم سالی دو سیل و زلزله و افتادن هواپیما دارد. یعنی چه خواستمان باشد و چه نباشد، محکوم به داشتن این آزگارهای محیطی هستیم. بندربند به تهران می‌رسد، گروه روی استیج می‌رود و برنامه‌اش را اجرا می‌کند. سیل آنها را به تهران می‌رساند. گویی این روندگی سیال زندگی است که آنها را روانه زندگی جدیدی می‌کند. نمی‌دانم چرا در ذهنم این نکته جریان دارد که این سه نفر، دلبسته موطن و دیارشان هستند با همه آنچه در فیلم دیده می‌شود که دل از آنجا کنده‌اند؟! این سه تن در بند آن نیستند که در بروند از مشکلات و تن به تقدیر بسپارند. هیچ مانعی اجازه نداد راهشان به تهران مسدود شود. گردش فرمان ماشین آنچنان دربرخی پلانها زیباست که گردش روزگار از آن معنا می‌یابد. فیلم منیژه حکمت؛ حکمتی دارد نهفته در خود و شاید برداشت‌های ذهنی متفاوتی از آن صورت پذیرد. هر چه هست آن مینی‌بوس رونده، به هر راهی که رفت، بازگشتش حتمی است به مبدا اصلی‌اش.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها