تاریخ انتشار:1404/10/07 - 14:53 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 214637

سینماسینما، نیروان غنی‌پور؛

در پنجم دی‌ماه به مناسبت زادروزش، با تأثیر از نوع نوشتار گیرای جناب عطّار در صفحه‌ام نوشتم:«آن شهبازِ آسمان هنر، آن دارندۀ هزاران گوهر، آن مظهر شرافت، آن نمونۀ نِفاست، آن مُبدعِ تاریخ علامت تعجب، آن بَری از تباهی و تعصب، آن نَهیب‌زن در فرهنگ ایرانی، آن صیقل‌زنِ ادب پارسی، آن جستجوگر در اساطیر، آن راویِ آرش کمان‌گیر، آن آینۀ شفافِ مسافران، آن نبوغ را چشمه‌ای جوشان، آن توانا در شناختِ ژرفنایِ فرهنگِ ایرانی، آن استاد چیره‌دستِ هنرها و ادبیاتِ نمایشی، عالیجناب بهرام بیضایی» و در ادامه بیکران شادباش و درود برای این روز گرامی فرستادم اما روز بعد آن خبر تلخ‌تر از زهر و شَرَنگ آمد. استاد به سفر ابدی رفت همچون هشتمین سفر سندباد. و چنین است رسم بیرحمِ سَرایِ دُرُشت. ما ماندیم و جهانی بی او اما مملو از یادگارهای رشک‌برانگیزش. و چه میراث گوهرباری. مرگِ یزدگرد [مجلس شاه‌کُشی] یکی از آن‌هاست. با آن امضای یکّه‌اش در ابتدای متن و فیلم. با گذاشتن تنها و تنها یک علامت تعجب در برابر تاریخ!. و برپا نمودن جهانی مملو از پرسش در کشمکش میان شخصیت‌ها. جهانی که هنوز پویا و چالاک است و راه به تحلیل و مداقه می‌گشاید.

آن چه در نگاه اول متن مرگِ یزدگرد (چه به عنوان نمایشنامه و چه بعدها به عنوان فیلم) در کنار ویژگی‌های خاص زبانِ برساخته و نوع روایتِ تو در تو ، در ادبیات نمایشی ایران مطرح می‌کند، نگاه تیزبینانه نویسنده اثر به مفهوم تاریخ و گذر از واقعیت آن است. گویی با متنی رو در روی هستیم که از دل تاریخ برآمده ولی در عین حال تاریخی نیست و از چنبرۀ زمان‌مَندی بیرون جَسته و در هر دوره‌ای می‌توان خوانش متفاوتی از آن داشت.

از این منظر نگاه بیضایی با موضع است. در دل اسطوره‌ها و تاریخ همواره در جستجوی شکاف‌های فرهنگ و اخلاق و آداب جامعه‌اش بوده و نه تقدیس و تکریم تعصب‌وارِ آن. بیضایی در ابتدای مرگِ یزدگرد نوشته: «…پس یزدگرد به سوی مرو گریخت و به آسیایی درآمد. آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بِکُشت. تاریخ!» و این علامت تعجب تبدیل به نشانه می‌شود، نشانه‌ای بر استهزاء تاریخ. به سُخره گرفتن استیلای آن. عبور از وفاداری به تاریخ. و آغازی می‌شود بر جهان برساخته نویسنده با نوع نگاه و روایت شخصی نه زیر و رو کردن تاریخ بلکه ایجاد پرسشی مهم در ذهن مخاطب که حقیقت و واقعیت کدام است؟راستی و حقیقت در دلِ تاریخ هویداست؟ اینجاست که این پرسش بیش از پیش به چشم می‌آید که درام‌نویس آیا تاریخ‌نگار است؟پاسخ صحیح یا غلط برای این پرسش وجود ندارد چون تاریخ خود یکی از آن موضوعات کاذب است. تاریخ آن چیزی است که ما ساخته‌ایم هرگز از تغییر بازنایستاده است و افقی ابدی را در برنمی‌گیرد. آنچه تاریخ می‌نامیم معمولا یکی از رشته‌های تحقیق و یکی از اَشکال دانش تلقی می‌شود. آنچه روایت می نامیم معمولا یکی از وجوه گفتمان و یکی از ژانرهای ادبی تلقی می‌شود. رابطۀ بین روایت و تاریخ، بارها و بارها هم در نظریه‌های روایت و هم در نظریه‌های تاریخ، بررسی شده. به تعبیری روایت، اعمال کلامی‌ای است که در آن ها فردی به فرد دیگر می‌گوید که چیزی اتفاق افتاده است. این که «چیزی اتفاق افتاده است» به خودیِ خود تاریخ است، این که «کسی به کس دیگر می‌گوید که چیزی اتفاق افتاده است» روایت است. خاستگاهِ تاریخ مندی بر خلاف آنچه تواریخ تاریخ‌نگاری نشان می‌دهند، خاستگاه یا تنها خاستگاهِ تاریخ‌نویسی نیست، خاستگاهِ امکانِ تاریخ‌مندی، امکانِ بودنِ در تاریخ است که بخشی حیاتی از خلق بشریت یا همان انسان‌گرایی بوده به صورتی که در فرهنگ تجلی یافته است.

در دهه شصت میلادی، در محافل علمى و فلسفى اروپا، جنبشى با عنوان جنبش پسامدرن مطرح شد که تغییرات بنیادینى در شیوه تفکر مدرن حوزه هاى مختلف دانش ازجمله تاریخ به وجود آورد. نتیجه این دگرگونى درقلمرو تاریخ، کشیدن خط بطلان بر مفهوم مدرن آن و ارائه خوانشى یکسره متفاوت از تاریخ‌نگارى عصر روشن‌گرى بود. درپى این تغییر بنیادین در مفهوم تاریخ در محافل پسامدرن، ادبیات نیز به عنوان حوزه‌اى که در آن وقایع تاریخى همواره بازتاب چشم‌گیرى یافته ، در شیوه ارائه خود از تاریخ، تغییر شگرفى پدید آورد که نمونه برجسته آن، گونه ادبى جایگزین تاریخ است. در این گونۀ ادبی، نویسنده، تاریخ را آنچنان که خود مى‌خواهد، مى‌نویسد و از این طریق، کلان روایت‌هاى تاریخى را به زیر سؤال می‌برد.

در مرگِ یزدگرد، نویسنده، سرشت تاریخ را به چالش مى‌کشد با همان رویکرد و نگاه پسامدرن به تاریخ.

برای نمونه در تاریخ بلعمی در جایگاه نماینده تاریخ رسمی آمده:«پس چون شب آمد، ماهویه مَلِک خراسان، سپاه تَرک را بفرمود تا به درِ کوشک فرود آمدند که چون بامداد شود، ایشان در شوند و یزدگرد را بکشند. یزدگرد آگاه شد. کنیزکان را بفرمود تا او را از دیوار فرو گذاشتند. هم به آن جامۀ زربَفت که در بر داشت. پس او در شب از شهر بیرون شد پیاده. چون پاره‌ای راه برفت، مانده شد. بر دَرِ آسیایی رسید. آسیابان را گفت:«جایی داری تا بِخُسبم که مانده‌ام!». آسیابان او را نشناخت. گلیمی بِگُستَرد تا یزدگرد بر آن بخوابید. چون روز شد، آسیابان نگاه کرد. جامۀ زربَفت در او بِدید. به طمع آن جامه، تبری بر سر او زد و هم در خواب او را بِکُشت.»

از همین جا تفاوت نگاه بیضایی درام‌پرداز با یک تاریخ‌نگار آشکارا روشن می‌شود. در این رهگذر، همراهی با کُنش ها و انگیزه‌های شخصیت‌ها در بستر پیچشِ روایی، مخاطب را به منزل پایانی می‌رساند. نقطه‌ای که در جستجوی پاسخی برای این پرسش‌هاست و می‌باید کشمکش میان دِرَفش‌داران سپید و سیاه را در ذهن به کارزاری ازلی و ابدی تبدیل کند. پایان متن یا فیلم همانا بازگشت به آن علامت تعجب است. علامتی که در آن زن، آسیابان، دختر، سردار، موبد، سرکرده و سرباز حضور یافته و هر کدام صدایی می شوند. هرکدام طنینی در تاریخ و در وَرای آن، صدای نهیب و هشدار بیضایی. آن هم در بزنگاه تاریخ معاصر ایران. در انتقال قدرت از گروهی به گروه دیگر. پس در آن بستر نمایشی، بازی در بازی می سازد. نقاب در پیِ نقاب. و در این چین و بازچین، کاری می‌کند کارستان که می‌شود مرگِ یزدگرد. هنوز اثری زنده و پویا که اذهان را به تکاپو انداخته و غبار زمان خدشه ای به او وارد نکرده است.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها