تاریخ انتشار:1404/10/09 - 14:28 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 214664

سینماسینما،مسعود ارجمندفر

پیش‌درآمد: یافتنِ حلقه مفقوده در کلاس‌های رضاقلی

سال‌ها پیش، زمانی که در جلسات و کلاس‌های درس زنده‌یاد علی رضاقلی حضور می‌یافتم، دغدغه‌ی مشترک همه ما یک پرسش سهمگین و تاریخی بود: «چرا درجا می‌زنیم؟» ما با راهنمایی استاد، در واکاوی ریشه‌های استبداد و توسعه‌نیافتگی در لایه‌های زیرین متون ادبی و تاریخی سعی داشتیم. رضاقلی با «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی» و «جامعه‌شناسی خودکامگی» به ما آموخت که استبداد در ایران، نه یک اتفاق سیاسی گذرا، بلکه یک «ساختارِ فرهنگی تداوم‌یافته» است.

اما در میانه‌ی آن بحث‌های داغ درباره ساختار ایلات، نظام و اقتصاد غارتی، دریافتم که برای لمسِ عینیِ این مفاهیم انتزاعی، به چیزی بیش از بررسی تاریخ نیاز داریم. من متوجه شدم که کلید درک بهتر شاهنامه فردوسی و فهم عمیق‌تر نظریات رضاقلی، نه در کتب تاریخی صرف، بلکه در نمایشنامه‌های بهرام بیضایی نهفته است.

بیضایی با «سفیدخوانی» تاریخ و تشریح مفاهیمِ پنهان در بین خطوط اساطیر، ما را به درک بهتری از مفاهیم جامعه‌شناختی فرهنگی می‌رساند. او آنجایی که تاریخ سکوت کرده، سخن می‌گوید و آنجایی که اسطوره تقدس یافته، تردید می‌کند. نوشتار پیش رو، بازنویسی  یادداشت‌هایی است که در آن دوران، با الهام از کلاس‌های آقای رضاقلی، بر حاشیه‌ی آثار بیضایی نوشتم تا مفاهیمِ «استبداد»، «نخبه‌کشی» و «انفعال اجتماعی» را نه فقط با عقل، که با جان و دل درک کنم.

یک : بیضایی و رضاقلی؛ دو جراح بر بالین یک بیمار

اگر علی رضاقلی را «جامعه‌شناسِ درد» بنامیم، بیضایی بی‌شک «تصویرگرِ آن درد» است. هر دو به یک بیماری مزمن در تاریخ ایران می‌نگرند: چرخه بازتولید استبداد». تفاوت در اینجاست که رضاقلی با تیغِ «آمار و تحلیل نهادی» به جنگ جهل تاریخی می‌رود، و بیضایی با تیغِ «درام و اسطوره‌زدایی». بیضایی متون کهن (به‌ویژه شاهنامه) را شالوده‌شکنی می‌کند تا نشان دهد آنچه ما به‌عنوان «سرنوشت محتوم» پذیرفته‌ایم، حاصلِ انتخاب‌های غلطِ جمعی و ساختارهای معیوبِ قدرت بوده است.

در ادامه، کارنامه نمایشی بیضایی را به عنوان اسنادی برای اثبات نظریات جامعه‌شناسی خودکامگی بررسی می‌کنیم.

دو : دموکراتیزه کردن استبداد؛ نقشِ «توده» در تولید «ظالم»

یکی از تکان‌دهنده‌ترین آموزه‌های کلاس‌های جامعه‌شناسی این بود که «دیکتاتور، علتِ بدبختی نیست، بلکه معلولِ شرایط اجتماعی است.» بیضایی در دو اثر درخشان، این مفهوم را به نمایش می‌گذارد.

۱. اژدهاک؛ ما ضحاک را ساختیم

در خوانش رسمی شاهنامه، ضحاک بیگانه‌ای است که توسط اهریمن فریفته شده. اما در «اژدهاک» بیضایی، ضحاک پادشاهی است که مارهایی بر دوش دارد؛ مارهایی که نماد «رنج‌های مسکوت‌مانده» و «عقده‌های فروخفته» جامعه‌اند.

  • تحلیل یادداشت‌ها: در حاشیه این نمایشنامه نوشته بودم: «مردم در جنایت شریک‌اند.» بیضایی نشان می‌دهد که مارهای ضحاک برای زنده ماندن نیاز به مغز جوانان دارند و این جامعه (یامان و دیگران) است که این خوراک را تأمین می‌کند تا خودشان در امان بمانند.
  • تطبیق با نظریه: این دقیقاً همان مفهوم «استبداد از پایین» است. بیضایی فریاد می‌زند که تا وقتی «فرهنگِ بندگی» و «ترسِ از آزادی» در تک‌تکِ افراد جامعه وجود دارد، هر فریدونی که بر تخت بنشیند، پتانسیل تبدیل شدن به ضحاک را دارد. ضحاکِ بیضایی، قربانیِ ساختاری است که برای بقای خود نیاز به یک هیولا دارد.

۲. آرش؛ نقدِ قهرمان‌پروریِ منفعلانه

چرا ما ایرانیان همواره منتظر یک «منجی» هستیم؟ بیضایی در «آرش»، روایتی متفاوت ارائه می‌دهد. آرشِ او پهلوان نیست؛ یک «ستوربان» (اسطبل‌دار) ساده است که لشکریان و سردارانِ مدعی، او را به بالای کوه می‌فرستند تا جانش را فدای بی‌کفایتی آن‌ها کند.

  • تحلیل یادداشت‌ها: آرشِ بیضایی می‌گوید: «من نمی‌خواستم قهرمان باشم، شما مرا به این راه کشاندید.» این جمله، ادعانامه‌ای علیه جامعه‌ای است که خودش حرکت نمی‌کند و هزینه‌ی بقای ملی را بر دوشِ فرودست‌ترین طبقات (مردم عادی) می‌اندازد.
  • تطبیق با نظریه: این اثر نقدِ صریحِ «فرهنگِ مسئولیت‌گریزی» است. جامعه‌ای که نخواهد هزینه آزادی و امنیتش را با مشارکت جمعی بپردازد، اسیرِ اسطوره‌سازی می‌شود. بیضایی قهرمانی را از انحصارِ نخبگانِ نظامی درمی‌آورد و به توده‌ها بازمی‌گرداند تا بگوید: «نجات‌دهنده در گور خفته است، خودتان باید کاری کنید.»

 سوم: جامعه‌شناسی نخبه‌کشی؛ تراژدی دانایی و قدرت

محوری‌ترین بحث علی رضاقلی، «نخبه‌کشی» بود؛ اینکه چگونه نظام سیاسی و اجتماعی ایران، قائم‌مقام‌ها و امیرکبیرها را می‌بلعد. بیضایی این مکانیسم را با دقتی جراح‌گونه در دو اثر به تصویر می‌کشد.

۳. کارنامه بندار بیدخش؛ علم در مسلخِ امنیت

بندار، دانشمندی است که «جام جهان‌بین» را می‌سازد. جمشید شاه به واسطه این جام (تکنولوژی/دانش) بر جهان مسلط می‌شود. اما پاداش بندار چیست؟ زندان و مرگ.

  • تحلیل یادداشت‌ها: جمشید می‌گوید: «آنچه تو می‌دانی، خطری برای تاج و تخت من است.» این جوهره‌ی استبداد ایرانی است. حاکمیت، دانش را می‌خواهد اما دانشمند را نه.
  • تطبیق با نظریه: رضاقلی توضیح می‌داد که در جامعه کوته بین، حاکم امنیتِ خود را بر توسعه‌ی کشور ترجیح می‌دهد. بیضایی در اینجا نشان می‌دهد که «دانایی» در ساختار استبدادی، جرم است. بندار بیدخش نماد تمام تکنوکرات‌ها و اندیشمندان ایرانی است که ابزار قدرت را ساختند اما توسط همان قدرت حذف شدند تا مبادا روزی مدعی شوند.

۴. طومار شیخ شرزین؛ اتحادِ شمشیر و تکفیر

شرزین دبیری است که طوماری از حقایق نوشته است. او نه علیه خداست و نه علیه خلق، اما سیستمِ حاکم (ترکیبی از امیران نظامی و مفتیان درباری) او را برنمی‌تابد.

  • تحلیل یادداشت‌ها: شرزین باید انتخاب کند: یا دستش را ببرند (ناتوانی در نوشتن) یا زبانش را (ناتوانی در گفتن). بیضایی نشان می‌دهد که استبداد چگونه «امتناعِ تفکر» را سیستماتیک می‌کند.
  • تطبیق با نظریه: این اثر مکمل بحث نخبه‌کشی است. بیضایی نشان می‌دهد که روشنفکر ایرانی همواره در منگنه «عوام‌زدگی» و «استبداد سیاسی» گیر کرده است. حذف شرزین، یعنی حذف امکانِ اصلاح و نقد؛ و جامعه‌ای که نقد نشود، فاسد می‌شود.

 چهارم: پسرکشی؛ هراسِ سنت از آینده

در روانکاوی تاریخی، غرب با «پدرکشی» (اسطوره اودیپ) وارد مدرنیته شد، اما ایران در «پسرکشی» (تراژدی رستم و سهراب) درجا زد. بیضایی این بن‌بست را استادانه تحلیل می‌کند.

۵. سهراب‌کشی؛ قربانی کردنِ فردا برایِ دیروز

در سهراب‌کشی، بیضایی بر لحظه‌ی عدمِ شناخت تمرکز می‌کند. چرا رستم پسرش را نمی‌شناسد؟ چون نمی‌خواهد بشناسد.

  • تحلیل یادداشت‌ها: رستم نماد «نظمِ کهن، سنت و قدرتِ مستقر» است. سهراب نماد «تغییر، جوانی و نیروی نو» است. در ساختارِ صلبِ جامعه ایران، نظم کهن حاضر به گفتگو با نیروی جدید نیست.
  • تطبیق با نظریه: استبداد ذاتاً محافظه‌کار است. هر تغییری برای او تهدید است. پس سیستم (رستم) ترجیح می‌دهد آینده (سهراب) را بکشد تا ثباتِ خودش حفظ شود. بیضایی به ما می‌فهماند که «بحرانِ تداوم» در ایران، ریشه در این ناتوانی در پذیرش نسل نو و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت دارد.

۶. سیاوش‌خوانی؛ پاک‌ دستی به مثابه ناهنجاری

سیاوش در دربارِ کاووس، زیادی «پاک» است. او تن به دروغ سودابه و مصلحت‌بینی کاووس نمی‌دهد. پس باید برود و در غربت سر بریده شود.

  • تحلیل یادداشت‌ها: بیضایی نشان می‌دهد که در یک ساختارِ فاسد (دربار کاووس)، «سلامتِ نفس» یک بیماری تلقی می‌شود که باید دفع شود.
  • تطبیق با نظریه: این همان مکانیسمِ «دفعِ نخبگان اخلاقی» است. جامعه‌ای که بر مدارِ تملق و دروغ می‌چرخد، نمی‌تواند سیاوش را تحمل کند. مرگ سیاوش، مرگِ اخلاق در پایِ سیاست است.

 پنجم: مرگ یزدگرد؛ فروپاشی مشروعیت

و سرانجام، پایان شاهنامه. جایی که استبداد با تمامِ دبدبه و کبکبه‌اش، در آسیابی متروک فرو می‌ریزد.

۷. مرگ یزدگرد؛ وقتی شاه لخت است

یزدگرد فراری است. آسیابان و زنش او را نمی‌شناسند یا نمی‌خواهند بشناسند. آن‌ها پادشاه را محاکمه می‌کنند.

  • تحلیل یادداشت‌ها: دیالوگ درخشان آسیابان: «پادشاه کیست؟ آنکه نان می‌دهد یا آنکه جان می‌ستاند؟» نشان‌دهنده گسست کاملِ ملت از دولت است.
  • تطبیق با نظریه: رضاقلی بر «مشروعیت» تأکید داشت. بیضایی نشان می‌دهد که حمله اعراب علت سقوط ساسانیان نبود، بلکه ضربه آخر بر پیکر پوسیده‌ای بود که از درون خالی شده بود. وقتی مردمی (آسیابان) پادشاهشان را دشمن خود بدانند، آن حکومت پیشاپیش سقوط کرده است. این نمایشنامه، «کالبدشکافیِ یک سقوط» است.

فرجام‌سخن: بیضایی، آموزگارِ مسئولیت

بازخوانی این یادداشت‌ها پس از سال‌ها، حقیقتی بزرگتر را برایم آشکار کرد. بهرام بیضایی تنها یک نمایشنامه‌نویس نیست؛ او یک فیلسوفِ تاریخ است که با زبان هنر، همان هشدارهایی را می‌دهد که رضاقلی با زبان جامعه‌شناسی داد.

بیضایی در تمامی این آثار، یک پیامِ محوری دارد که جان‌مایه‌ی درکِ شاهنامه و تاریخ ماست: «استبداد یک نفر نیست؛ استبداد یک شیوه زیستن است

  • ما در آرش می‌آموزیم که نباید منتظر منجی باشیم.
  • در اژدهاک می‌فهمیم که سکوت ما، غذای مارهای دوشِ ضحاک است.
  • در بندار بیدخش و شرزین می‌بینیم که بهای حذف نخبگان، تاریکی ابدی است.
  • و در سهراب‌کشی درمی‌یابیم که تا با نسل نو گفتگو نکنیم، آینده را خواهیم کشت.

وظیفه هنرمند از دیدگاه بیضایی، «آگاهی‌بخشیِ تلخ» است. او آینه‌ای در برابر ما می‌گیرد تا زشتی‌های تاریخی‌مان را ببینیم؛ نه برای آنکه ناامید شویم، بلکه برای آنکه چرخه را بشکنیم. شاهنامه در دستان بیضایی، از کتابِ «فخر و مباهات» به کتابِ «عبرت و حکمت» تبدیل می‌شود؛ و این دقیقاً همان جایی است که هنر و جامعه‌شناسی برای ساختن فردای ایران به هم می‌رسند.

لینک کوتاه

 

آخرین ها