تاریخ انتشار:1397/02/29 - 03:43 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 86815


باشگاه خبرنگاران جوان نوشت : تهیه‌کنندگان و دست اندرکاران تولیدات سینمایی در ایران، مانند هر پیشه و هر صنف دیگر، هنگام تصمیم گیری هایشان بر تاریخ و گذشته‌ی حرفه‌ی خود سوار می‌شوند، مانند دیگر نقاط دنیا.

یک نویسنده برای شروع نوشتن فیلم نامه، قطعا نمونه های نزدیک به ایده‌ی خود را بررسی می‌کند، مانند تهیه کننده ای که هنگام سبک-سنگین کردن پیشنهاد های خود، نمونه های مشابه‌ را بررسی می‌کند تا میزان برگشت مالی و فروش گیشه را حدس بزند.

مدیریت چند سال اخیر سینمای ایران برای کارگردان و سینماگری که صرفاً به سود مالی خود می اندیشد، یک الگو روی میز می گذارد که سود بالا را برای جیب آن ها تضمین می‌کند؛ با تابوها بازی کن.

با تابوها بازی کن
فیلم «من سالوادور نیستم» در سال اکران خود با فروش عجیبی همراه بوده است؛ ۱۴ میلیارد رکورد فروش یک فیلم طنز است که دوربین را به خارج از ایران برد و داستان خود را در فضایی غیر داخلی روایت ‌کرد. در همان سال فیلم «پنجاه کیلو آلبالو» فروش ۱۳ میلیاردی داشت و فیلم‌هایی مانند «خوب، بد، جلف» ، «گشت ارشاد۲»، «نهنگ عنبر۲» و «اکسیدان» در سال بعد به ترتیب ۱۶، ۲۰، ۱۹ و ۱۰ میلیارد فروش داشته‌اند. با دست به دست شدن رکورد فروش بین فیلم های طنز مشخص می‌شود که تهیه کننده سود محور باید پیکان انتخابش را روی گونه‌ی طنز بچرخاند.

طنز های موجود همه یک ویژگی مشخص داشته اند:

قرار به گفتن داستانی خاص و مفهومی جدی نیست، این طنز ها صرفا با تابوهای عرفی بازی کرده اند.

صحنه‌هایی که گفتنشان یا نشان دادنشان امری رایج نیست و همین تک بودن توانسته است برای عده‌ای که علاقه مند این صحنه ها هستند و سالها آن ها را در رسانه ی رسمی کشور ندیده اند، جذابیت ایجاد کند.

شوخی های مکرر جنسی، صحنه های رقاصی، آواز خوانی زن، شوخی با مذهب (مثلا مسیحیت به عنوان یک اقلیت مذهبی که تا به حال فیلم چندانی به نمایندگی نداشته است)، پخش موسیقی هایی از خواننده های بدنام غربی، نمایش حالات همجنس گرایانه و … . بین تابوهایی که نام برده شد، کنایه پراکنی های سیاسی قطعا در ردیف آخر جای دارد و باید گفت تابوهای فرهنگی محور اصلی هستند.

بردن دوربین به خارج از کشور با اینکه هزینه ها را بالا می برد، اما خود به تنهایی عامل جذابیت است و یکی دیگر از الگوهای تضمین فروش چند سال اخیر به حساب می آید.

بعد از فروش «من سالوادور نیستم» و «سلام بمبئی»، این روزها طنز «تگزاس» روی پرده است که در کشور برزیل فیلمبرداری شده و مسعود اطیابی کارگردان نه چندان مطرح و موفقی که دو سال گذشته فیلم «ماه گرفتگی» را در جشنواره فجر به اکران درآورد، کارگردانی این فیلم (تگزاس) را بر عهده داشته است.

اطیابی سعی کرده الگوی فروش سال های گذشته را محور کار خود قرار دهد. مجدد قرار به گفتن قصه ای خاص و یا پیچیده و حرفی ژرف نیست؛ صرفا قصه ای سر راست به همراه بازی با تابوها.

تصویر کشوری دیگر نیز به کمک تابوها آمده تا احتمال موفقیت اکران این فیلم را بیشتر کند.

کارگردانی که دوسال گذشته برخلاف آثار تجاری خود، بر مسند قضاوت حوادث ۸۸ نشسته بود، امسال خواسته است از رقص مایکل جکسون و… فروش فیلمش را بالا ببرد. فرمول ساده چند رقص، پخش چند آهنگ تند به همراه نماهایی جذاب از کشوری دیگر.

این خارج کردن دوربین از کشور برای کارگردان هایی که پول بیشتری خرج کرده اند، یک امتیاز دیگر برای بالا بردن فروش به همراه دارد:

استفاده و حضور زنی زیبارو در فیلم که کارگردان خواسته است قبل از نمایش و از روی همان پوسترهای فیلم، کارکرد ابزاری و تبلیغاتی اش را شروع کند.

تگزارس و کلیشه تضمینی فروش این روزها

گویی چراغ سبز مدیریت این سالهای سینما، تایید استفاده ابزاری از زن و به تعبیری جذابیت جنسی برای بالا بردن فروش آمار گیشه است.

به دلیل نبود حرفی جدی و داستانی خاص، حذف مولفه‌ی «زن زیبارو» از این دسته فیلم ها، لطمه‌ی جدی به آنها خواهد زد، و وجود این مولفه یکی از الگوهای مهم جذابیت و فروش آنها محسوب می‌شود.

در «من سالوادور نیستم» تعلیق و کشش داستانی بر تضاد مرد معتقد و زن غیر مسلمان می چرخد؛ که رفتار اغراق شده مرد فیلم، در نهایت تصویری مضحک و گاه احمقانه را از مرد مذکور به نمایش گذاشته است تا تحفظی دیندارانه را.

سلام بمبئی نیز به غیر از آهنگ و رقص گروهی و تصاویری از هند که جزو همان الگوی تضمینی است، قصه اش را بر روی داستانی بسیار ساده و با تعریفی غلط، عاشقانه سوار کرده است که در نبود بازیگر زن، مزیت خاص رقابتی برای فروش بیشتر را ندارد. در نقدی برای این فیلم نوشته شده است:

«ظاهر مزوِّر سیاست گذاری سینما خبرهای دبیرخانه جشنواره فجر در دوره گذشته است که هدف جشنواره را ” تحکیم بنیان خانواده ” اعلام می کند اما باطن صادقش سلام بمبئی!

و متاسفانه باید گفت که ویترین تبلیغی و هنجار ساز سینما، نه سیاست های اعلامی روی خبرگزاری ها، که ۹۰ دقیقه‌ی خلوت مخاطب و نمایش روی پرده است.

به اسم فیلم مفرح مدیران فرهنگی مردم را به سینما دعوت کرده اند تا اوقاتی را کنار خانواده بگذرانند. سفره ای پهن است تا مرد متاهل یا زوج جوانی که خبر میلیاردی شدن فیلم را شنیده و کنجکاو به سینما رفته است، در طول فیلم در حالی که کنار همسرش نشسته است، در خلوت تاریک سالن، خود و فیلم، دلش غنج برود برای دختر خوش سیمای گندم پوست گیسو قهوه ای.»

در «تگزاس» نیز همین الگوی ثابت سینمایی تکرار می‌شود.

متاسفانه باید گفت که این دسته از عوامل سینما، ظاهراً در بهترین حالت اعتقادشان را از مذهبشان می‎گیرند اما می‌خواهند پولشان را از چشم آبی و موی بلوند بازیگر زن فیلم و رقص مایکل جکسون در بیاورند.

آیا جز این است؟

این دسته از فیلم های تایید شده مدیران سینمایی، اعترافی است که میگوید: ما نمیتوانیم در فضای گفتمانی خود حرف جذابمان را بزنیم، این طرف میز حرفی نیست و اینها اجبار اقتضائات سینمای امروز است.

نکته تلخ این سینمای پرفروش بینافرهنگی، نبود حرفی جدی برای مخاطب غیر ایرانی است.

این فیلم ها چه مزیتی برای سینمای همان کشورها دارند؟ مگر چه چیزی را به نمایش می گذارند که در سینمای همان کشور به نمایش در نمی آمده است؟ چه چهره ای از مردم ایران و هویت این روز های آن به رخ می‌کشند؟

نکند چهره‌ی یک لاتِ عشق دعوای ناموسیِ نازی آباد را؟(اشاره به شخصیت حمید فرخ نژاد در تگزاس)

یادداشت از محمد حسین تیرآور

انتهای پیام/

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها