تاریخ انتشار:1400/07/17 - 19:13 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 162451

محمد تاجیک : مستند باد صبا ساخته تحسین شده آلبر لاموریس از فیلمهایی است که در برنامه نمایش فیلمهای قدیمی در موزه سینما به نمایش گذاشته شد .

به گزارش سینماسینما ،باد صبا (به انگلیسی: The Lovers’ Wind) یا باد عاشقان فیلم مستندی است دربارهٔ طبیعت و مردم ایران ساخته آلبر لاموریس در سال ۱۹۶۹ (۱۳۴۷ خورشیدی) است. فیلمی بسیار نوستالژیک با گویندگی منوچهر انور و مدّت آن ۷۰ دقیقه است.

فیلم ، ایران را از آسمان با بالگرد نشان می‌دهد. موسیقی فیلم آثار سنتی موسیقی ایران و ساختهٔ حسین دهلوی و ابوالحسن صبا هستند. فیلم به سفارش وزارت فرهنگ و هنر دولت ایران ساخته شد.

پس از پایان فیلم‌برداری و ارائه اثر به دولت ایران به درخواست آنان تصمیم به اضافه کردن جلوه‌های صنعتی ایران گرفته شد. در حین فیلم‌برداری از سد کرج در اطراف تهران به دلیل نقص فنی بالگرد، آلبرت لاموریس، کارگردان فیلم کشته شد. این فیلم در سال ۱۹۷۸ نامزد جایزه اسکار بهترین مستند شد. حدود ۸۵ درصد از فیلم از بالگرد فیلمبرداری شده‌است.

بالگرد گروه، هنگام فیلمبرداری از سد کرج به کابل‌های مخصوص تمرین تکاوران برخورد کرد و سقوط کرد که منجر به کشته شدن کارگردان فیلم آلبرت لاموریس و گروهش شد. فیلم بردار ایرانی فیلم محمود نوربخش به همراه پسر لاموریس از هلی کوپتر پیاده شدند و از مرگ نجات یافتند.

 

/درباره آلبر لاموریس /

 

بر اساس گزارش ایرنا ،آلبر لاموریس ، فعالیت سینمایی‌ خود را با فیلمبرداری آغاز کرد و در اواخر دهه چهل میلادی با ساخت فیلم‌های کوتاه و مستند ادامه داد. او مستند «ژبرا» (Djerba) را در سال ۱۹۴۷ ساخت و سه‌سال بعد به سراغِ فیلم کوتاه «بیم» (Bim) رفت. او در سال ۱۹۵۳ با فیلم کوتاه «سپید یال» (Crin-Blanc) جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره کن را به خانه برد. «جذاب‌ترین نکته تکنیکی این فیلم در این بود که نمادهای آن از آسمان و با هلی‌کوپتر گرفته شده بود.» روشی که در سال ۱۹۵۶، در فیلم کوتاه «بادکنک قرمز» (Le Ballon rouge) هم تکرار شد. این اثر ۳۴ دقیقه‌ای، در سال ۱۹۵۶ برنده اسکار بهترین فیلم‌نامه غیراقتباسی و نامزد اسکار بهترین فیلم مستند و همچنین نخل طلای کن برای بهترین فیلم کوتاه در جشنواره کن در همان سال و جایزه ویژه بَفتا در سال ۱۹۵۷ شد. دو اثر محبوب که «هنوز از پرافتخارترین و مشهورترین فیلم‌های کودک دنیا به‌حساب می‌آیند» و با این فیلم‌ها بود که «شاعرِ سینما» لقب گرفت. این‌گونه فیلم‌سازی، او را کمک کرد تا در سال ۱۹۶۰، فیلم بلند «سفر با بالن» (Le Voyage en ballon) را ساخت و شیر طلایی جشنواره ونیز را کسب کرد. او پنج‌سال بعد، اثر بلند «فی‌فی لاپلوم» (Fifi la plume) را ساخت و باز هم نخل طلای جشنواره کن را به‌دست آورد. تجربه دیگر لاموریس، که حالا دیگر تجربه‌ای جهانی به‌دست آورده بود، «ورسای» (Versailles) در سال ۱۹۶۷ بود که اثری مستندگونه درباره کاخ ورسای بود که بهترین فیلم کوتاهِ جشنواره کن شد. در همان سال، مستند «پاریس شهری که دیده نمی‌شود» (Paris jamais vu) را هم به روی پرده برد.

آلبر لاموریس

او که به‌عنوان مبتکر تعبیه دوربین فیلمبرداری در هلی‌کوپتر و فیلمبرداری در هلی‌کوپتر از مناظر در هنگام فیلمبردار شناخته می‌شد، به توصیه مشاوران شاه و به دعوت و سفارش وزارت فرهنگ و هنر ایران، راهی ایران شد تا از پسِ پژوهشی درباره این سرزمین، به ساخت فیلمی درباره ایران و جذابیت‌هایش دست زند و نوشته‌اند که پیتر چلکوفسکی، ایران‌شناس لهستانی‌تبارِ آمریکایی هم یاری‌اش کرد اما روایت او، عاشقانه‌ای درباره ایران بود که سرِ روی زمین راه رفتن نداشت. گویی خیال پرواز داشت. او مُصرّ بود تا پرواز کند. می‌خواست پرنده خیال خود درباره وطنِ ما را تا بسیارجاها پرواز دهد. پس با بادی وزان و ملایم همراه شد. راویِ این روایت را باد گذاشت؛ باد صبا که نماد زمزمه‌های عاشقان است و «در سفرهای خود با بادهای دیگری چون باد شرطه، باد سرخ و باد دیو هم‌صحبت می‌شود.»

او آنچه به دلش و در دلش بود را در سال ۱۹۶۹ با عنوان «باد صبا» ساخت و متن روایی روژه گلاشان او را به آن مقصود و منظور که می‌خواست رساند اما انگار در نظر سفارش‌دهنده زیادی شاعرانه بود. حتی موسیقی متنش هم وام‌گرفته از آثار ابوالحسن خان صبا و حسین دهلوی بود. شاه به‌دنبال به تصویر کشیدن جوانب مدرن ایران و ظواهری بود که حاکی از صنعتی شدنِ ایران بود. کوه و بیابان و جنگل و دریا و دشت و دمن راضی‌اش نمی‌کرد. می‌خواست ایران را کشوری پیشرو و پیشرفته نشان دهد.

از تصاویر فیلم

پس، دولت ایران او را دوباره فراخواند تا آنچه می‌خواهند هم در فیلم گنجانده شود. سفری که خلاف میلش بود و برایش سفرِ مرگ شد و خوابی که دیده بود در دریای مازندران غرق می‌شود، البته در دریاچه سد کرج تعبیر شد. او حین پرواز، در دوم ژوئن ۱۹۷۰ (۱۳ خرداد ۱۳۴۹)، وقتی تنها چهل‌وهشت سال داشت، به دلیل نقص فنی و برخورد با کابل‌های مخصوص تمرین تکاوران هنگام فیلم‌برداری از سد کرج سقوط کرد، آن هم در شرایطی‌که حدود ۸۵ درصد از فیلم فیلم‌برداری شده‌است. البته دستبار ایرانی فیلم‌برداری، محمود نوربخش به همراه پسر لاموریس، پاسکال، همان که چهارده سال پیش، نقش اصلی فیلم بادکنک قرمزش را بازی کرده بود، از مرگ نجات یافتند اما لاموریس، یکی از فیلم‌بردارانش، گی تابری و خلبان، ژیلبر شوما کشته شدند. او را در قبرستان مون‌پارناس (Montparnasse) پاریس به خاک سپردند اما آخرین اثر او، یعنی همین باد صبا، به مدت ۷۱ دقیقه، با تدوین دنیس دکازابیانکا، و به همت همسر لاموریس، کلود، نمایش داده و در سال ۱۹۷۹، بهترین مستند بلند در اسکارِ آن سال شد.

اما، گفتار متن این اثر، خود حکایتی دگر است؛ صدای حیرت‌انگیز منوچهر انور که در آن زمان، به‌تازگی چهل ساله شده بود، بر فیلم نشست. لاموریس البته دوست داشت، اورسن ولز، گفتار فیلمش را بخواند اما محو صدای انور شد و او هم در نسخه فارسی و هم در نسخه انگلیسی، فیلم را خواند. او که در جایی از فیلم می‌گفت «آسمانی‌ترین مائده‌های زمینی را در اصفهان می‌توان یافت» یا در جایی دیگر، «این تپه که نامش شوش است بازمانده شهرهایی است که دست‌نشانده کردیم. این اواخر عده‌ای به یاد این شهرها افتادند. برای این که بیابندشان ناچار شدند گودهای عمیق بکنند چرا که ما در کارمان سنگ تمام گذاشتیم. هزاران سال پیش نخستین شهر در همین‌جا بود و نسل‌های پی‌درپی زحمت کشیدند و خوش زیستند و ما همه چیز را دفن کردیم و کوچیان آمدند و روی شهرها چادر زدند و شهر بار دیگر بر پا شد و بار دیگر ویرانی بر آن تاخت و ما همه چیز را دوباره دفن کردیم. در برهه‌های بلند و کوتاه زمان، پانزده شهر در اینجا بر آمده و در خاک شده هر یک از آن‌ها خود عالمان بزرگ زعیمان بزرگ و جنگاورهای بزرگ و هنرمندان بزرگ خود را داشته. زیباترین بلکه قادرترین و کامل‌ترین می‌دانسته ما پانزده بار این شهرها را در خاک و شن کردیم.»

از تصاویر فیلم

ماجرای آن خوانش، از زبان خودِ او شاید جذاب‌تر باشد. او ۱۸ آذر ۱۳۹۸ در افتتاحیه سیزدهمین جشنواره سینماحقیقت گفته بود: «کارگردان باد صبا دچار مصیبت‌های زیادی شده بود. اینجا آمده و گفته بود می‌خواهم نریشن انگلیسی داشته باشم. گفته بودند ما کسی را داریم که می‌تواند این کار را انجام دهد. او پیش دوست مشترکی می‌رود که استاد نقاشی در دانشکده هنرهای زیبا بود و من به او معرفی شدم. لاموریس بعد از دیدن یکی از فیلم‌های من، با من احساس نزدیکی کرد.لاموریس هنرمند بزرگی بود و اصرار داشت در گویندگیِ انگلیسی، کار دراماتیک شود. سپس فیلم را به زبان فارسی ترجمه کردیم. چیزی به نام عشق که اگر در فرهنگ ما معنی داشته باشد به من انرژی می‌دهد.» و پیشتر، ۲۱ مهر ۱۳۹۸ در آیین نکوداشت هفتاد سال فعالیت فرهنگی و هنری‌اش، هم، گفته بود: «الآن که آن فیلم را نگاه می‌کنم، عیب‌ها و ضعف‌هایی در گفتار خودم می‌بینم که باید درست شود. لاموریس با اصرار از من خواست که گفتار متن فرانسوی را نیز بخوانم که نپذیرفتم چون توانایی انجام آن را نداشتم. او از من پرسید تلقی‌ات از فیلم «باد صبا» چیست؟ به لاموریس گفتم بسیار فیلم زیبایی‌ست اما دل و روده ندارد؛ در واقع باید می‌گفتم دل و روده‌اش کافی نیست. به نظر من «باد صبا» باید به درون خانه‌های قدیمی چندصد ساله می‌رفت که آن زمان هنوز وجود داشتند. در این خانه‌ها چیزهای اعلایی پیدا می‌شد و رازهای درون این خانه‌ها فراوان بود. او با پیشنهاد من موافقت کرد و قرار شد به ابرقو برویم و کار را شروع کنیم. دو روز بعد خبر درگذشت لاموریس را شنیدم. باید بگویم شنیدن خبر مرگ آلبر لاموریس بیش از مرگ مادرم من را شوکه کرد.»

آن صدای جادویی همراه با متنی دلربا و تصاویری بدیع، «باد صبا» را ساخت که از آن به‌عنوان یک نوستالژی بصری برای هر ایرانی یاد می‌شود و «آلبر لاموریس»، تا همیشه در جایگاه سازنده یکی از مهم‌ترین آثار مستند در حوزه ایران‌شناسی ضبط شد.

 

/ابداع «هلی‌‌ویزیون» توسط لاموریس/

آلبر لاموریس اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰ سیستمی را به نام «هلی‌‌ویزیون» ابداع کرد که برای او این امکان را فراهم کرد تا با هلی‌کوپتر از سوژه‌های متحرک فیلم‌برداری کند. سیستمی که با امکانات پنجاه سال پیش چیزی در حد معجزه بوده است.». «لاموریس پس از ابداع این سیستم به جای آن که به فکر ایده‌های تازه‌ای باشد تلاش کرد تا ایده‌های ذهنی‌اش را در قالب چنین سیستمی پیاده کند و هر موضوعی را با نماهای هوایی بسازد.»(نشست نقدو بررسی فیلم در خانه سینما در سال ۹۷)

/ماجرای دعوت از لاموریس /

 نامزدی و درخشش فیلم «ورسای» در جشنواره‌ی کن ۱۹۶۷ باعث شد «در جریان این دوره از جشنواره‌ی کن یک ایرانی این فیلم درخشان (که با همین تکنیک درباره‌ی کاخ ورسای در پاریس ساخته شده) را دید و ضمن طرح ایده‌ی ساخت فیلمی به همین شکل درباره‌ی ایران، موضوع دعوت رسمی وزارت فرهنگ و هنر از این فیلم‌ساز فرانسوی را با دربار شاه در میان گذاشت. اعضای دربار هم که همواره نسبت به این کشور علاقه‌ی خاصی داشتند به صورت رسمی از این فیلم‌ساز فرانسوی دعوت کردند تا به ایران بیاید و فیلم بسازد.»«در زمان حضور لاموریس در ایران یکی از مسئولان وقت وزارت فرهنگ و هنر، پیتر چلکوفسکی (ایران‌شناس آمریکایی‌تبار که برای گذراندن تز دکترای خود در کشور ما به سر می‌بُرد) را به او معرفی کرد تا به عنوان مشاور فرهنگی با لاموریس همکاری داشته باشد.»

/چگونه باد جایگزین پرنده شد ؟/

به گفته فراهانی منتقد سینما : «ظاهراً لاموریس در مشاوره با چلکوفسکی گفته قصد دارد از یک پرنده به عنوان راوی این فیلم استفاده کند اما چلکوفسکی که ایران را خیلی خوب می‌شناخته به او گفته در بیابان‌ها و کویرهای مناسب فیلم‌برداری این فیلم، پرنده– آن‌هم پرنده‌ای که بتواند در سراسر ایران سفر کند– وجود ندارد. طبق این روایت، چلکوفسکی کتابی به نام «قصه‌ی چهار باد» را در اختیار لاموریس گذاشته که از تکنیک «سرگردانی» برای روایت داستان خود بهره برده و در نهایت، الهام‌بخش انتخاب بادی به نام صبا به‌عنوان نماد عشق و البته راوی نهایی فیلم شده است.»

/چگونه منوچهر انور انتخاب شد؟/

 «یک نقاش فرانسوی به نام ایوان اتونن‌ژیرار که آن زمان استاد دانشگاه هنرهای تزیینی بوده به لاموریس پیشنهاد می‌دهد ابتدا نسخه‌ی انگلیسی فیلم «بوم سیمین» و هم‌چنین فیلم‌های انگلیسی‌زبان منوچهر انور را بازبینی کند و سپس در این‌باره تصمیم بگیرد. لاموریس پس از تماشای این فیلم‌ها و مشاوره با تعدادی از دوستان خود در فرانسه به این نتیجه می‌رسد که از این گوینده و فیلم‌ساز ایرانی برای اجرای گفتار متن «باد صبا» استفاده کند.»

/ارسال به اسکار /

 به گفته مهرداد فراهانی  «با وجود این که «باد صبا» نمایش عمومی گسترده‌ای نداشته اما در سال ۱۳۵۷ از سوی وزارت فرهنگ و هنر به آکادمی علوم و هنرهای تصویری آمریکایی (اسکار) ارسال شده و در نهایت تعجب، با وجود یکی از شرایط این آکادمی برای اکران فیلم در کشور سازنده، فیلم مورد بحث در بخش بهترین مستندهای سال پذیرفته شده و حتی یکی از پنج نامزد دریافت این جایزه‌ بوده است.»

 

/روایت هوشنگ گلمکانی از باد صبا/

هوشنگ گلمکانی چند سال پیش به بهانه نسخه باز سازی شده مستند «بادصبا»در جشنواره بین المللی فیلم فجر در یادداشتی نوشته بود   : تماشای باد صبا دراین روزها و سالها ,جدا از ارزشهای هنری اش برای ما معنای دیگری هم دارد و آن بازنمایی و یادآوری دنیایی است که دارد نابود می شود و نشانه های اندکی از آن باقی مانده است .وقتی که تصویرهای شفافی از حال وهوای بیش از ۴۵ سال پیش یزد و اصفهان و شمال کشور به خصوص تهران خلوت که هنوز به تسخیر ماشین ها و برج ها نیامده بود ,بر پرده آمد،آشکارا می شد آه حسرتی را که از سینه تماشاگران بر آمد در سالن شنید ،حسرتی بابت طبیعتی که رو به نابودی می رود و شهرهایی که مثلا مدرن وتجهیز می شونداما در واقع هویت و اصالت خود را از دست می دهند.طبیعت ودنیایی که زمانی در خدمت آدمها بود و حالا همه چیز در خدمت ماشین (مثلا مدرنیته )قرار گرفته است .(ماهنامه فیلم خرداد ۹۵)

 

/روایت منوچهر انور از همکاری با آلبر لاموریس /

منوچهر انور  در مراسم افتتاحیه جشنواره سینماحقیقت در سال ۹۸، درباره نمایش تصاویر دیده‌نشده‌ای از راش‌ها و پشت‌صحنه فیلم «باد صبا» ساخته آلبر لاموریس گفته است : شنیدن نام این فیلم همیشه مرا متاثر می کند چرا که با کارگردان این مستند رابطه بسیار نزدیک و دوستی داشتم و مرگ او مانند مرگ مادرم مرا سخت رنجاند و درهم شکست.

منوچهر انور گوینده این مستند است که سال ۱۹۷۸ نامزد جایزه اسکار بهترین مستند شد، انور، لاموریس را کارگردانی شریف دانست که سختی های زیادی در زندگی اش برای ساخت مستند متحمل شده بود و گفت: لاموریس می خواست اورسن ولز نریشن را بگوید اما در ایران با مخالفت روبرو شده بود و بسیار ناراحت و عصبانی بود تا اینکه یکی از دوستان مشترک من را به او معرفی کرد.

این کارگردان و نویسنده پیشکسوت توضیح داد: ایشان اصرار داشت نحوه گویندگی بسیار ملودراماتیک باشد که چندان موردپسند من نبود اما به خاطر احترامی که برایشان قائل بودم انجام دادم. در نسخه فارسی از این شیوه فاصله گرفتم و گویندگی آزادانه تری داشتم. متاسفانه زمانی کار به پایان رسید که ایشان جان خودش را از دست داده بود.

 

/روایت امیر شهاب رضویان از مستند باد صبا/

امیر شهاب رضویان در یادداشتی درباره این مستند در سال ۸۳ در روزنامه شرق نوشته است :

۱٫ ایران چقدر زیباست. آن هم با تصاویری که از بالا فیلمبرداری شده است: شالیزارهای شمال که انعکاس آبی آسمان و ابرهای متراکم را آینه گونه نشان می‏داد… مرداب انزلی با نیلوفرهای آبی‏اش و قایقرانانی که مشغول جمع‏آوری گل بودند… لک لکی نشسته بر مناره‏ای در شهری و

یاد مرداب انزلی افتادم و آلودگی بی حد و حصر آن و ورود فاضلابهای شهری و صنعتی به این اکوسیستم ارزشمند وطن که در آستانه نابودی است و معلوم نیست کمکهای جهانی برای حفظ این میراث طبیعی ارزشمند در کجای آن هزینه می‏شود که تالاب انزلی هر روز بیش از گذشته، آلوده می‏شود و از دست سازمان حفاظت محیط زیست هم کاری بر نمی‏آید.
اگر دوباره پس از حدود ۳۰ سال، دوربین سیال مرحوم لاموریس بر بالای این تالاب پرواز می‏کرد و تصاویر را در کنار هم به مقایسه می‏گذاشتیم، روشن می‏شد که چه فاجعه‏ ای بر محیط زیست رفته است؟

۲٫ دوربین لاموریس از دشتها که می‏گذشت، جاده‏ها را که نشان می‏داد همه چیز سرشار از زندگی بود، طبیعی و با حداقل تأثیر مخرب انسان و صنعت وارداتی بر آن. امروز که به شمال می‏روی در کناره جاده‏ها، حاشیه جنگلها و ساحل دریا، کمتر جایی را می‏بینی که با کیسه‏ های پلاستیک، بطریهای نوشابه و دیگر ضایعات، آلوده نشده باشد. انگار همه دست به دست هم داده ‏اند برای ویران کردن محیط زیست و این فقط مختص شمال کشور نیست، کافی است کمی به غروب مانده، در هر یک از جاده ‏های کشور، در نزدیکی یکی از واحدهای پذیرایی، توقف کنید و به دشتهای اطراف نگاه کنید، از پراکنده شدن زباله‏ های پلاستیکی مورد استفاده واحد مزبور، کشتزاری می‏بینید مملو از پلاستیک که نور افقی آفتاب هر یک را به شکل بوته‏ای درآورده است.
معلوم نیست چه کسی مسوول پیشگیری از پراکنده شدن این گونه ضایعات است، سازمان ایرانگردی و جهانگردی، سازمان حفاظت محیط زیست، صاحبان واحدهای پذیرایی و یا مسافران؟
در نگاهی دقیقتر باید گفت مقصر کسانی هستند که در طول این همه سال به جای فرهنگ سازی در مدارس و جامعه، فقط توانسته ‏اند از مزایای اقتصادی وطن استفاده کنند و فراموش کرده‏اند که حفظ محیط زیست آن هم وظیفه آنهاست. باز هم خدا را شکر که پس از ۲۵ سال، آموزش و پرورش ما به این نتیجه رسیده است که در مدارس چیزی هم از حفظ محیط زیست گفته شود و مسوولان محترم امور تربیتی فقط نگران چند تار موی بیرون افتاده دخترکان و رنگ مانتو و شلوار و کفش آنها نباشند، به هر حال ضرر را از هر جایش که برگردی منفعت است.

۳٫ در جای جای فیلم قایقهای بادبانی دیده می‏شود: در آبراه ه‏ای کم عرض یک قایق باریک مسافری با کمک بادبان در حرکت است، در جایی دیگر دو ماهیگیر که ماهی‏های خاویار درشتی را در دست دارند، سوار بر یک قایق بادبانی برای دوربین دست تکان می‏دهند، در جایی باد هلی‏کوپتر گروه فیلمبرداری، باعث سرنگون شدن یک قایق بادبانی کوچک می‏شود (به این مورد از زاویه‏ ای دیگر هم خواهم پرداخت).
از تصاویر قایقها به این نتیجه منطقی می‏توان رسید که پیش از واردات گسترده موتورهای بنزینی و گازوئیلی از خارج، تا حدود ۳۰ سال پیش، استفاده از انرژی پاک و کاربردی باد، در قایقرانی کشور رایج بوده، اما امروز نه در شمال و نه در جنوب کشور دیدن قایقهای بادبانی ممکن نیست. یعنی همه چیز وابسته است به سوختهای فسیلی، که آلوده کننده طبیعت هستند.
حدود پانزده سال پیش که فیلم کشتی آنجلیکا ساخته می‏شد، امیر اثباتی طراح صحنه فیلم با انجام تغییراتی در یک لنج ماهیگیری و نصب دکل و بادبان، در آن یک لنج بادبانی ساخت و آن گونه که شاهدان می‏گفتند برای اهالی بندر لنگه دیدن یک لنج بادبانی پس از سالها، جالب و خاطره‏انگیز بوده، چرا که از سالها پیش استفاده از بادبان در لنجها منسوخ شده بوده است.
این قاعده کشور ماست که هر پدیده جدیدی که وارد کشور می‏شود، انگار قرار است تمامی اشکال سنتی آن فراموش شود، با ورود موتورهای خارجی، بادبان و سنت دریانوردی بادبانی فراموش می‏شود، با ورود سیمان و آهن، معماری با آجر فراموش می‏شود، تکنولوژی چاه عمیق باعث ویرانی سنت قنات سازی می‏شود. بلندمرتبه سازی و آپارتمان نشینی بیش از آن که به رفاه جامعه کمک کند دردسرساز می‏شود و معماری سنتی شهرها را از بین می‏برد. ارجاعتان می‏دهم به تصویر بی نظیر فیلم باد صبا که دوربین از پشت کوه صفه، وارد اصفهان می‏شود. معماری سنتی در همه جای شهر حاکم است، خانه ‏های حیاط دار با ایوانها و ستونها و طاقهای ضربی، منظم و زیبا، شهر اصفهان، این نگین معماری مشرق زمین را پدید آورده است. دوربین بر فراز شهر پرواز می‏کند و آنچه در نگاه کلی مشهود است، هماهنگی و همخوانی عناصر معماری و شهرسازی در این شهر است. اگر لاموریس زنده بود و دگرباره بر فراز اصفهان پرواز می‏کرد، اگر شانس می‏آورد و پره‏های هلیکوپترش به برج ناموزون جهان نما برخورد نمی‏کرد، قطعاً از دیدن این هیولای زشت که بر میدان نقش جهان سایه افکنده، دچار سکته قلبی می‏شد و نرسیده به زمین جان به جان آفرین تسلیم می‏کرد!
اصفهان امروز، اصفهان ۳۰ سال پیش نیست، ساختمانهای ناموزون سیمانی،جای جای شهر را اشغال کرده‏اند و معلوم نیست که تا چند سال دیگر آیا چیزی از شهرسازی سنتی این شهر باقی خواهد ماند یا نه؟
البته باز هم جای شکر باقی است که میدان نقش جهان سالم مانده است. سال ۱۳۵۸ بود که بزرگی از بزرگان شهر، کم مانده بود با بولدوزر به ویران ساختن این مظهر ستم کاری شاهان تاریخ ایران بپردازد. خدا پدر فرهنگ دوستانی ر بیامرزد که در همان سال جلوی تخریب نقش جهان را گرفتند و به یاد بیاوریم زمزمه‏های ضرورت محو و نابودی تخت جمشید را که همان سالها در شیراز شنیده می‏شد، پس خدا را شاکر باشیم که حداقل این آثار باقی مانده است: سر خم می سلامت شکند اگر صبویی….
۴٫ موسیقی فیلم جالب و تأثیرگذار است. از بخش موسیقی زورخانه‏ای آن و ترکیب زیبای آن با خطوط لوله نفت می‏گذرم چرا که بارها درباره آن توسط همکاران سینمایی بحث شده است و فقط ادای احترام می‏کنم به استاد ارجمند موسیقی ایران آقای حسین دهلوی که بخشی از آثار ایشان در این فیلم مورد استفاده قرار گرفته است و درخشان‏ترین آنها، قطعه شوشتری است که بر روی تصاویر تهران استفاده شده است و تکنوازی ویلون آن از تأثیرگذارترین بخش‏های موسیقایی این فیلم است.
و آرزومند سلامتی بانوی ارجمند، خانم پری زنگنه هستم که لالایی زیبای او بر تصاویری از فیلم بسیار زیبا نشسته بود.
و باز هم باید شاکر بود که در آن سالها هنوز سینتی سایزر و کی‏برد رواج عام نیافته بود و آهنگساز، بزرگمردی بود که می‏توانست قطعه ای را برای ارکستری بزرگ بنویسد و این کارآنچنان نیازمند سواد و دانش بود که هر از راه رسیده‏ای نمی‏توانست ادعای آهنگسازی کند. توجهتان می‏دهم به خیل عظیم آهنگسازان و آهنگهایی که با صداهای مصنوعی سینتی سایزر ساخته می‏شود و فاقد تأثیرگذاری موسیقی ارکسترال است.
منکر توانمندیهای این دستگاه نیستم اما معتقدم که استفاده از آن نیازمند دانش موسیقایی است و تنها گسترش یک ملودی و ترکیب آن با چند ساز متنوع الکترونیک، آهنگسازی نیست. خدا استاد دهلوی و دیگر بزرگان موسیقی این دیار را سلامت بدارد.

۵٫ دوربین لاموریس با پرواز بر فراز مسجد سپهسالار وارد تهران می‏شود و چرخی می زند و به ساختمان مجلس شورای ملی می‏رسد، توازن این دو ساختمان با هم و محوطه اطراف آن، که مجالی برای تنفس یک بنا می‏دهد، بسیار جالب است. مسجد سپهسالار حیاطی وسیع و زیبا دارد و مجلس را هم باغی زیبا و هوشمندانه تزئین شده، احاطه کرده است. اما امروز که به مجلس نگاه می‏کنی بخش شمالی آن حیاط و محوطه وسیع، بوسیله دو ساختمان اشغال شده است. اولی ساختمان مدرن و هرمی شکل مجلس جدید است که به تازگی اتمام یافته و دومی ساختمانی چند طبقه است که از سالهای پیش از انقلاب، احداث آن احتمالاً برای تلویزیون آموزشی آغاز شد و چند سال است که اتمام یافته و به عنوان دفتر نمایندگان مجلس مورد استفاده است. سه ساختمان بدون کمترین فاصله‏ای به هم چسبیده‏اند و برای بیننده‏ای که از خیابان بهارستان به این مجموعه نگاه می‏کند تفکیک این سه ساختمان ناممکن است. انگار قرار بوده هرطور که ممکن است ساختمان هرمی مجلس جدید را وسط این دو ساختمان جای بدهند و به هیچ فضای سبز یا محوطه بازی، اطراف آن نیاز نبوده است.
حکایت خیاطی را به خاطر بیاوریم که قرار بود از یک ذرع و نیم پارچه، کت و شلوار و جلیقه و پالتو بدوزد و نهایتاً نصیب مشتری، لباسهایی در قطع مینیاتوری شد. حکایت زمینهای دولتی و ساخت و ساز فشرده در آنها، بی شباهت به قصه خیاط نیست. مدیران ارجمند فکر می‏کنند در هر جای مجموعه تحت امرشان، اگر زمینی خالی وجود دارد باید در آنجا ساختمان بسازند که مبادا کفران نعمت شود و انگار نه انگار که میرزا حسین خان سپهسالار هم به زمان خود شعوری داشته که برای مجموعه‏اش حیاط و فضای باز طراحی کرده است و یا معماران صدر مشروطیت که مجلس را ساخته‏اند، سفیه و نادان بوده‏اند که برای این مجموعه حیاط و باغ در نظر گرفته‏اند.
بگذریم، اما تهرانی که لاموریس نشان می‏دهد برای آنانی که پیش از انقلاب را به یاد می‏آورند خاطره‏انگیز است و جدا از این، جنبه اسنادی دارد، شهر به مراتب خلوت‏تر از امروز است، خیابانها تقریباً تمیزتر و شهرسازی به سامان تر.
دوربین روی شب تهران که حرکت می‏کند، بیش از هر چیز چراغهای نئون و تبلیغات چشمک زن، جلب نظر می‏کند. خیابان لاله زار، سینما انیورسال (تهران فعلی)، سینما کاپری (بهمن فعلی) و از همه زیباتر تابلوی نئون بزرگی که تا ده پانزده سال پیش هنوز در ضلع جنوب شرقی میدان فردوسی پابرجا بود. یک بطری بزرگ کانادا توسط نی‏هایی که به دهان بچه‏هایی از ملیتهای مختلف وصل بود پر و خالی می‏شد، بچه‏هایی با چهره اسکیموها، چینی‏ها، سرخپوستها، سیاهپوستها و ….
در کودکی دیدن این تابلو برایم بسیار جالب بود و محو تماشایش می‏شدم. در فیلم لاموریس با دوباره دیدن این تابلو، بسیاری از حسهای دوره کودکی‏ام زنده شد و می‏دانم که این فیلم بر خیل عظیمی از هموطنان همین تأثیر را گذاشته است.
سند منحصر به فرد لاموریس از تهران، تصویری است بدیع از شهری رو به توسعه، که در قیاس با دیگر بخشهای فیلم که در بلوچستان یا ترکمن صحرا گرفته شده بود، جذاب تر می‏شود. اوبه‏های ترکمن یا توتن‏های (قایقهای نی‏ای) بلوچها در هامون، در کنار هتل هیلتون (استقلال فعلی) و هتل کنتینانتال (لاله فعلی) معنای غریبی از فقر و غنا و در شکل خوش بینانه اش، معنای زیبایی از تنوع زندگی در کشور ایران را باز می‏نمایاند.
فیلم به رغم این که گویا قرار بوده اثری توریستی و تبلیغاتی باشد، بیشتر اثری شاعرانه و اسنادی است و وجه تبیلغاتی در آن در آخرین درجه قرار می‏گیرد. تنها بخش تبلیغاتی آن که البته در نسخه نمایش داده از تلویزیون نبود، مربوط به سفر باد صبا به داخل کاخ گلستان است که در آن عکس محمدرضا شاه و فرح پهلوی به دیوار است و باد صبا از صاحبان خانه می‏گوید که حضور ندارند و در چهره‏اشان مهربانی مشهود است و این بخش به نظر می‏آید که چندان با بقیه فیلم تناسبی ندارد. لاموریس هم زنده نیست که بگوید آیا به میل خودش آن را در فیلم گذاشته و یا به او تحمیل شده است. به هر حال باد صبا سفری بلند درباره ایران است که اکنون پس از سالها به نمایش در می‏آید و برای همه ایرانیان جذاب و ارزشمند است.
پس از باد صبا تنها اثری که این چنین توانسته به گوشه و کنار ایران برود و در قالب یک فیلم مستند عرضه شود، ساخته ارزشمند مصطفی رزاق‏کریمی و فرهاد ورهرام به نام «یاد و یادگار» است که برخلاف باد صبا، از سطح زمین به ایران نزدیک شده است و اثری در خور اعتنا و قابل احترام است.

۶٫ اما چند سوال:
آیا مستندساز یا فیلمساز مجاز است برای زیبا شدن تصاویر فیلمش آدمهای عادی‏ای را که در مسیرش قرار می‏گیرند بصورتی کاربردی (و احتمالاً بدون اجازه) مورد استفاده قرار بدهد؟

همانطور که در ابتدا نوشتم در جایی از فیلم، باد هلی‏کوپتر باعث سرنگون شدن یک قایق بادبانی و پریدن قایقرانان به داخل آب می‏شود، یعنی مستندساز باعث تغییری در زندگی عادی مردم مورد نظرش شده است. در واقعیت دست برده و احتمالاً باعث زحمت آنها شده است. آیا او مجاز به این کار بوده است؟ آیا ضرر و آسیب رسیده به ایشان، را جبران کرده است؟ یا مثل خیل عظیم فیلمسازان هموطن، صحنه را با مجموعه‏ای خاطره تلخ که برای بومیان گذاشته، ترک کرده است. در بین اهالی سینما مرسوم است که به جایی که قبلاً یک گروه فیلمسازی کار کرده است نمی‏روند، چرا که افراد بومی بسیار شکاک تر به گروه نگاه می‏کنند و احتمالاً خساراتی متحمل شده‏اند که جبران نشده است و این از پای بند نبودن بعضی گروههای فیلمسازی به حداقل اخلاقیات ناشی می‏شود که مواجهه خود را با آدمهای آن منطقه فقط «یک بار» می‏دانند.
در جایی دیگر هلی‏کوپتر گروه فیلمبرداری بر بالای بامهای شهری کویری، حرکت می‏کند و باد پره های آن، گرد و خاکی عظیم برپا می‏کند که باعث فرار و احتمالاً وحشت اهالی ایستاده به تماشای آنان می‏شود و دوربین آنها را تعقیب می‏کند.
سوال باز هم اینجاست که آیا مستندساز مجاز است برای دخل و تصرف در واقعیت به صورت مصنوعی گرد و خاک به راه بیندازد و آدمهای ساده را بازیچه دست خود کند و همچون عقابی که در پی شکار است ایشان را دنبال کند؟
لاموریس زنده نیست که پاسخ بدهد، شاید قبلاً با اهالی هماهنگ کرده بوده‏اند و من هم اگر به این موضوع می‏پردازم بیشتر برای خودم و همکاران سینمایی‏ام است که بدانیم یا فکر کنیم که تا چه حد مجاز به ورود به حریمهای شخصی انسانها هستیم و حقوق فردی آدمها و رضایت ایشان از بودن تصاویرشان در یک فیلم تا چه حد اساسی است؟ و بسیاری سوالهای دیگر که باید در قانون سینما که امیدواریم به گونه‏ای منطقی تدوین شود، باید گنجانده شود.
در جایی دیگر باد هلی‏کوپتر، فرشهای شسته و پهن شده بر روی یک تپه را که در معرض آفتاب قرار دارند، پراکنده می‏کند. تصویر بسیار زیباست، گاه قالیچه‏ای در اثر باد هلی‏کوپتر، همچون قالیچه حضرت سلیمان، چند متری به پرواز در می‏آید و مچاله شده بر خاک می‏افتد. حضور گروه فیلمبرداری باعث آشفته شدن ساز و کار خشک شدن قالی‏ها می‏شود و باز هم معلوم نیست که آیا مردم عادی، صاحبان و شویندگان قالیها، راضی به این امر بوده‏اند یا خیر؟ حیف که لاموریس زنده نیست که پاسخ دهد.

۷٫ می‏دانیم که این فیلم به سفارش وزارت فرهنگ و هنر (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فعلی) ساخته شده است و نگاتیو آن هم در لابراتوار اداره کل تولید پشتیبانی معاونت امور سینمایی این وزارتخانه موجود است، اما دریغ که نسخه‏ای که تلویزیون نمایش می‏دهد، نسخه‏ای است که به مرور زمان رنگ پریده ‏تر شده و رنگ قرمز در زمینه آن حاکم شده است. انگار از همان نسخه‏ه ایی که پیش از انقلاب چاپ شده کپی شده است که علاوه بر از بین رفتن رنگها، پر از خش و خراشیدگی است. چاپ یک کپی ۹۰ دقیقه‏ ای از این فیلم حتی با گرانترین قیمت از پانزده میلیون ریال تجاوز نمی‏کند و جا داشت که صدا و سیما به احترام بینندگان این رسانه، نسخه ‏ای جدید و خوش رنگ از این فیلم تهیه می‏کرد و این اثر درخشان را با کیفیتی بالاتر عرضه می‏کرد. هرچند که همت صدا و سیما در همین حد هم ستودنی است که اثری نام آشنا برای تماشاگر را در یکی از شبهای پر بیننده از شبکه اول سیما پخش کرد.

 

لینک کوتاه

نظرات شما

  1. دانیال
    ۱۰, شهریور, ۱۴۰۲ ۱۰:۱۶ ب٫ظ

    سلام باد صبا نقطه ابتدایی تصویری ایران ، معرف قدمت ایران سنتی و ورود به ایران مدرنه . کاشیکه امثال مستند سازی جواد قهرایی از ایران با عنوان ایرانگرد ، حداقل ۲سه دهه قبل شروع میشد. در هر حال هنوز میشه جاذبه های بی تکرار با تنوع وسعت ، ایران راه بر روی تصویر آورد.

نظر شما


آخرین ها