حسین دهباشی در برنامه «خشت خام» که به گفت وگوهای صریح و بی پرده با چهره های مهم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی معاصر اختصاص دارد، این هفته به سراغ مسعود کیمیایی رفت، اما این گفتوگو تبدیل به اتفاقی عجیب شد و در دو شب متفاوت پیش رفت. در شب اول مسعود کیمیایی بخش هایی از موارد سانسور شده عجیب فیلم «رد پای گرگ» را در اختیار دهباشی قرار داد و حرف های جالبی زد.
به گزارش سینماسینما، آغاز این گفت وگو از اینجا شروع میشود که دهباشی به کیمیایی میگوید دوست دارد بداند وقتی «سفر سنگ»، «قیصر»، «رضا موتوری» را میساخته پس ذهنش چه میگذشته است چرا که از این منظر میتواند دلایل تاثیر او و فیلمهایش بر جامعه در سالهای دور را واکاوی کند. به این ترتیب موضع دهباشی در این گفتوگو میشود شناخت از درونیات ذهنی کارگردان تاثیرگذاری کیمیایی که در اکثر گفت و گوهایش در این سال ها با محافظه کاری مثال زدنیاش از کلی گویی درباره جهان بینی اش فراتر نرفته، اما این مستندساز که در ۹ گفتوگوی پیشین خود کار چندان سختی برای بیرون کشیدن برخی نکات گفته نشده چهرههای سرشناس نداشت این بار با مقاومت جدی مسعود کیمیایی در بیان مسائلی که مد نظرش مواجه شد.
کیمیایی با اشاره به اینکه برخی چیزها در درون اوست به دهباشی می گوید زندگی او مثل هر انسان دیگری دو وجه دارد، یکی بیرونی و یکی درونی و وجه درونی به او اجازه نمیدهد برخی چیزها را بگوید و در حالت عادی او یک زندگی خیلی معمولی داشته :«از خانوادهای زیر متوسط هستم، خیلی زود و در ۲۲ سالگی ازدواج کردم، با یک خانم بسیار خوب که خانم خونه بود، از آن خانم یک دختر دارم به نام گیلدا که سالهاست آلمان زندگی میکند و خیلی هم دوستش دارم و دلم برایش تنگ است، آن خانمم رفتند به زندگیشان ادامه دادند، همسر بعدیام مادر پسرم پولاد است که فوت شد و خیلی هم غم انگیز بود، ازدواج سومم با خانمی بود که در زندگی خصوصیاش با من بسیار بسیار بزرگوار بودند و پاکیزه، اصلا زندگی دیگرش را نمی شناسم و دربارهاش نمی دانم ولی آن در زمانی که ما با هم زندگی میکردیم انسان فوق العاده ای بودند و حالا هم که من هستم و پولاد و تمام.»
در ادامه دهباشی میگوید تصمیم دارد در مورد سیاست با کیمیایی صحبت کند که او پاسخ میدهد نمیشود، دهباشی میگوید چرا و او برگههایی در اختیارش قرار میدهد که در آنها برخی ممیزیهای وزارت ارشاد پس از ساخت فیلم «رد پای گرگ» در سال ۱۳۷۰ است که کیمیایی مجبور بوده آنها را تمام و کمال اصلاح کند. دهباشی برخی از آنها را بلند میخواند: «خندههای اولیه فیلم کم شود تا فیلم جلف نباشد، عبارت:«طلعت زودتر یک پسر تو بغل بگذار» حذف شود، نگاههای زننده ای وجود دارد که حذف شود، صحنههای حمام مختصر شود، یکی دو جا زن رضا در خیال اوست و حرکتهای جلف میکند که باید حذف شود، در ترمینال موزیک خیلی بدی دارد خیلی کم شود، در مکالمه تلفنی صادق و رضا این عبارت است که این روزها روز هفت تیر و کلت است، نشانه عدم امنیت است، حذف شود.» دهباشی با تعجب میگوید اینها را به من بدهند دیگر فیلم نمیسازم. و کیمیایی میگوید به همین دلایل است که خیلی چیزها را نمیتواند بگوید.
در ۵۰ دقیقه دوم این گفتوگو کیمیایی حاضر میشود به بیان ناگفتههای دیگری بپردازد و از چرایی ساخت چندین فیلم با وجود همه سختیها در طول عمر کارگردانی خود میگوید: «فیلم ساختم چون طاقت آوردم. چون جای دیگری نمیتوانم زندگی کنم و کار و تفریح دیگری بلد نیستم. نه بیمه دارم و نه بازنشستگی، نه ارثی دارم و نه دریافت پولی. در سن ۷۶ سالگی باید کار کنم. پنج سال پیش آپارتمان محل زندگیام را خانمی که در دفترم کار میکرد به همراه پولاد و دیگرانم برایم خریدند آخرش که کم آوردم فیلمهایم را تلویزیون با مبلغ ۱۳۰ هزارتومان خرید. من در ۵۰ سال ۳۰ فیلم ساختم. اگر آنها را در ماه تقسیم کنید، ماهی چقدر میشود؟! شریف زندگی کردن تاوان سنگینی دارد. معرفت و رفاقت بعد این همه سال در من ماند. اینکه میگویند «اگر بیست بار دست رفیقی را گرفتی و نارفیقی کرد دیگر دست کسی را نگیر» جملههای بوتیکی است. هیچوقت نمیتوانی به خودت بگویی عاشق نشو چون اگر عاشق باشی نمیتوانی از عشق دست بکشی. چون میدانی درست است. چه کسی هست که بگوید خانواده درست نیست؟ عشق درست نیست؟»
سپس ادامه این گفتوگو به دلایلی که مشخص نیست به شب دیگری موکول می شود و دوباره کیمیایی مقابل دهباشی می نشیند و حرفهای تازهای می زند که این بار جنبه تاریخی دارد. گزیدهای از حرفهای جالب این کارگردان مشهور در بخش دوم مصاحبه اش را در ادامه بخوانید:
-من در خیابان چراغ برق و کوچه سراج الملک به دنیا آمدم و وقتی دو ساله بودم پدرم در کوچه سیدابراهیم خانه خرید که به آنجا نقل مکان کردیم.بعد از آنجا به کوچه دردار آمدیم که آنجا با اسفند (اسفندیار منفردزاده) رفیق شدم. بعد به کوچه سقاباشی رفتیم و چند سال بعد دوباره پدرم توانست در خیابان بهار خانهای بخرد که هنوز هم هست و خواهرم در آن ساکن است.
-۱۸ ساله بودم که وارد دنیای سینما شدم. در سال ۱۳۳۸ با ساموئل خاچیکیان آشنا شدم که به خواسته او و با همراهی اسفندیار منفرزاده و فرامرز قریبیان در یک اتاق به فیلمها افکت میدادیم. دو سال بعد یعنی در ۲۰ سالگی، خاچیکیان از من خواست روی خانهای که خودش در برف دیده بود، یک سناریو بنویسم و بعد هم در فیلم «خداحافظ تهران» دستیارش شدم.
-کانون فیلمی بود که مرحوم فرخ غفاری، ابراهیم گلستان و هژیر داریوش آن را راهاندازی کرده بودند که به آنجا میرفتیم و فیلمهای متفاوت سینمای اروپا را میدیدیم. در آن مدت فیلمهای عجیبی دیدیم که موقع برگشت از تاثیر آنها، راه خانه را گم میکردیم.
-تم فیلمهایی مثل «قیصر» را از دستم درآوردند. من میخواستم آن تم را ادامه دهم چون فیلمی مانند قیصر موج جدیدی را با خود به همراه آورد البته یادم هست در آن زمان کسانی چون مرحوم هژیر داریوش، دکتر کاووسی، پرویز دوایی و پرویز نوری شروع کردند با حرفهایشان در تلویزیون به این فیلم بها ندادن.
-بهروز وثوقی بازیگر بسیار خوبی است. من در فیلم «خداحافظ تهران» متوجه شدم که او چقدر بر هندسه بدنش حاکم است و علمش چیزی بیشتر از زبان بدن است. بهروز چون در عرصه دوبله هم کار میکرد در گویش خیلی خوب بود.
-دستمزد بهروز وثوقی برای قیصر ۱۸ هزارتومان بود. وقتی برای «قیصر» انتخابش کردم فقط من و اسفندیار منفردزاده از موفقیت این فیلم و بهروز وثوقی مطمئن بودیم. حتی چند باری بهروز به دلیل حرف هایی که شنید تصمیم گرفت دیگر در فیلم شریک نباشد و فقط دستمزدش را بگیرد اما بعد که چند نفر تعریف کردند تصمیمش را عوض کرد. ناصر ملک مطیعی در قیصر خیلی خوب بود و در آن زمان ابراهیم گلستان هم برای بازیاش یک نقد مثبت نوشته بود.
-اسفندیار منفردزاده و بهروز وثوقی با من شروع کردند. بهمن مفید در فیلمی مثل «داش آکل» درخشید. هدیه تهرانی و فریبرز عربنیا زمانی با من شروع کردند که قبل از آن هیچ فیلمی بازی نکرده بودند اما اینکه چرا دیگر در فیلمهایم نیستند نه بخاطر اینکه بازیگران بدی باشند بلکه بخاطر این است که دیگر با هم ادامه ندادیم و شاید دیگر رفاقتی مطرح نباشد.
-برخی بازیگران به محض اینکه کمی بیشتر بازی میکنند و بالا میروند آدم دیگری میشوند. دیگر آن شوری که در بازیگران و عوامل آثار قبلم بود، نیست. به نوعی دیگر در آن زمان ارزشها مدال بود و آن را بر گردن هم میدیدیدم و انکارش نمیکردیم. امروز این اتوبوس در جادهای افتاده که پر از دستانداز است و مدام از این دستاندازها ضربه میبینیم.
-اگر اصغر فرهادی خوب فیلم میسازد چون به این دستاندازها عادت دارد و به نوعی بچه همین دستاندازهاست. من نمیتوانم به راحتی خودم را با این دستاندازها منطبق کنم چون اگر بخواهم این کار را بکنم نیمی از من از بین خواهد رفت.
-زبان برایم خیلی اهمیت دارد و این مسئله را در نوشتن کتابهایم هم رعایت میکنم. در فیلمهایم هرکسی به جای خودش صحبت میکند و کسی جای شخص دیگری را نمیگیرد. زبان بازاری حتی در داخل و خارج خانه هم با هم متفاوت است و به نوعی قواعد خاص خودش را دارد. سعی کردم این قواعد زبانی را در «قیصر» و در رمان «جسدهای شیشهای» رعایت کنم.
-«داش آکل» را که ساختم از لحاظ معنا فاصله کمی با داستان «داش آکل» صادق هدایت دارد چون همیشه آثار اقتباسی من جزو اقتباسهای آزاد بوده است. باید قبول کرد فیلمساز مستخدم نویسنده نیست چون او شکل خودش را در قصه نویسنده دیگری میبیند و باید با کوچه و پس کوچه خودش قصهای را فیلم کند.
-مرحوم اخوان تعبیرش از «گوزنها» ادامه «قیصر» بود و همیشه به من میگفت روزگار چه بر سر قیصر آورد! شاید درست باشد که فیلمهایم در شکل به یکدیگر وابسته است اما در مفهوم نه.
-یک آوازهخوان با صدای دیگری نمیتواند آواز بخواند و نوع فیلمسازی من هم از نظر خیلیها به تکرار رسیده است اما دوربین من همیشه یک جا ثابت است و من دنیای فیلم را از آن میبینم. اینکه مفهوم چقدر میتواند متفاوت باشد چیزی است که دنیا بر سر ما میآورد. من همیشه واقعیت زندگی را نگاه میکنم و واقعیت خودم را در آن بازسازی میکنم.
-ما در گذشته زنده، زندگی کردیم. شاخکهایمان برای تحلیل مسائل کار میکرد و راجع به آنها فکر میکردیم. موافق یا مخالف داشتیم و در زمانی که فیلم میساختیم، کنار هم عاشقانه زندگی میکردیم.
-من تا وقتی که نگاهم به جامعه ملتهب است نمیتوانم تغییر عقیده بدهم و از عنصر اعتراض در فیلمهایم کم کنم. میترسم از اینکه در این التهاب، اثر هنرمند ملتهب نباشد. من در تهران زندگی میکنم، روزنامه هر صبح من «شرق» است، تلویزیونی که نگاه میکنم و گاهی از شدت عصبانیت آن را خاموش میکنم جزیی از صبحانه من است و وقتی در کنار همه اینها هستیم دلمان میخواهد که از آنها دوری کنیم و مسلما به این شرایط اعتراض داریم.
-من در خلأ فیلم نمیسازم به طور مثال آن خانوادهای که در «اعتراض» به تصویر کشیدم خانوادهای است که به جرات میتوانم بگویم نیمی از شهر مانند آنها زندگی میکنند. من مانند برخی فکر نمیکنم که دوره بعضی چیزها تمام شده باشد. یک سری چیزها جز اخلاقهای پایهای ماست که از بین نمیرود. مگر خشونت، عشق، زیبایی از بین رفتنی است؟! شاید شکل همه اینها عوض شده باشد که آن را هم به رسمیت میشناسم. بهتر است عاشقانه من در «متروپل» را ببینید، درست همان عاشقانهای است که در فیلم «غزل» و «دندان مار» به تصویر کشیدم. به نظرم وقتی چیزی که ارزش ماست در حال از بین رفتن است پس باید پای آن ارزش بایستیم. نگوییم ارزش کهنه شده، چون نشده است.
-من راجع به همه چیز طاقت میآورم. در تمام مدتی که زندگی کردم (فائقه آتشین) انسانترین کسی بوده که در این مدت زندگیام دیدهام و راجع به حرف دیگران طاقت آوردم. وقتی مادر پولاد موسیقی فیلم «سرب»، «گروهبان» و «تیغ و ابریشم» را نوشت حتی اطرافیانش هم که با موسیقی آشنا بودند به پچ پچ کردن افتادند که چه کسی کمکش کرده؟! من فقط طاقت آوردم. بعضیها با نیش زدن و با زهر زدن یک عاشقانه محض دارند.
منبع: آی سینما
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- رونمایی از فیلم مستند ساموئل خاچیکیان با پیام مسعود کیمیایی
- تحولات سیاسی و جریان موسوم به موج نو در سینمای ملی/ بهمناسبت روز ملی سینما
- بهمناسبت سالمرگ بهمن مفید/ جاهل جاودانه سینمای ایران
- پولاد کیمیایی برای «گالیله» میخواند
- عدالت به سبک قیصر مسعود کیمیایی/یادداشتی از کامبیز نوروزی
- از پخش پیام صوتی کیمیایی تا حضور گلچهره سجادیه در نمایش «دندان مار»
- نسخه اصلاح و مرمت شده «دندان مار» در موزه سینما نمایش داده میشود
- بیتا فرهی به خانه ابدی بدرقه شد
- تشویق طولانی مسعود کیمیایی در «بازنمایش قصه ترانههای ماندگار»/ کیمیایی از غم نبود مهرجویی گفت
- «بازنمایش قصه ترانههای ماندگار» با حضور بازیگران جدید در تالار وحدت/ آغاز بلیتفروشی از امروز + تیزر
- بدرقه پیکرهای داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر به خانه ابدی
- به بهانه «خائنکشی»؛ کیمیایی از دریچه «قیصر»
- یک فرصت طلایی برای خائن کشی/ به بهانه پخش مینیسریال «خائنکشی»
- منتقد سینما: مسعود کیمیایی نزدیکترین فیلمساز ایرانی به جهان ملویل است
- بدرقه احمدرضا احمدی به خانه ابدی
نظر شما
پربازدیدترین ها
- وقتی زن تبدیل به «ناموس» میشود/ نگاهی به فیلم «خورشید آن ماه»
- چهره تلخ عشق یک سویه/ نگاهی به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»
- اختصاص سینماسینما/ سه فیلم ایرانی در جشنواره فیلمهای برتر سال ۲۰۲۴ مجله تله راما
- گفتوگو با محمد مقدم درباره سینمای مستند/ فیلم مستند، جهانی است ساختگی؟
- تاریخچه سریالهای ماه رمضان از ابتدا تاکنون/ در دهه هشتاد ۴۰ سریال روی آنتن رفت
آخرین ها
- حضورهای بین المللی فیلم کوتاه تامینا
- گلدن گلوب اعلام کرد؛ وایولا دیویس جایزه سیسیل بی دمیل ۲۰۲۵ را میگیرد
- درباره «قهوه پدری»؛ قهوه بیمزه پدری
- «کارون – اهواز» در راه مصر
- اختتامیه جشنواره «دیدار» ۱۷ دی برگزار خواهد شد
- اختصاص سینماسینما/ سه فیلم ایرانی در جشنواره فیلمهای برتر سال ۲۰۲۴ مجله تله راما
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ «مجمع کاردینالها»؛ موفقیت غیرمنتظره در گیشه و جذب مخاطبان مسنتر
- مدیر شبکه نسیم توضیح داد؛ مهران مدیری، جنابخان، فرزاد حسنی و چند برنامه دیگر
- تاکید بر سمزدایی از سینما و جشنواره فجر/ علیرضا شجاع نوری: ادغام جشنوارهی ملی و جهانی فجر سیاسیکاری بود
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ جادوی «شرور»؛ داستانی از دوستی، تفاوتها و مبارزه با تبعیض
- برای پخش در سال ۲۰۲۵؛ پسر شاهرخ خان برای نتفلیکس سریال میسازد
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ «گلادیاتور ۲»؛ بازگشتی باشکوه به کُلُسیوم و سنت حماسههای سینمایی
- اعلام نامزدهای چهلمین دوره جوایز انجمن بینالمللی مستند/ محصول مشترک ایران و انگلیس در شاخه بهترین مستند کوتاه
- اصغر افضلی و انیمیشن «رابینهود» در تازهترین قسمت «صداهای ابریشمی»
- جایزه جشنواره آمریکایی به پگاه آهنگرانی رسید
- چهل و سومین جشنواره فیلم فجر؛ از فرصت ثبت نام فیلمها تا داوری عوامل بخش نگاه نو
- نمایش بچه / گزارش تصویری
- اهمیت «باغ کیانوش» در سینمای کمدی زدهی این روزها
- برای بازی در فیلم «ماریا»؛ نخل صحرای پالم اسپرینگز به آنجلینا جولی اهدا میشود
- اکران فیلم علی زرنگار از اواخر آذر؛ «علت مرگ: نامعلوم» رفع توقیف شد
- مانور آمادگی همراه اول برای رویارویی با بحران؛ تمرینی برای پایداری ارتباطات
- بررسی هزینه و درآمد تولیدات ۳ سال اخیر؛ حساب کتاب فارابی جور است؟
- در اولین روزهای اکران بینالمللی؛ «گلادیاتور۲»، ۸۷ میلیون دلار فروخت
- اعضای شورای سیاستگذاری جشنواره فیلم فجر معرفی شدند
- نامزدی ۲ جایزه آمریکایی برای «دوربین فرانسوی»
- «شهر خاموش» بهترین فیلم جشنواره نوستالژیا شد
- فروغ قجابگلی بهترین بازیگر جشنواره ریچموند شد
- «تگزاس ۳»؛ کمدی از نفس افتاده یا موفقیت تکراری؟
- روایتی از سه نمایشنامه از محمد مساوات روی صحنه میرود
- «کارون – اهواز» در مراکش