تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۲۷ - ۲۳:۱۴ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 173361

محمد علی سجادی در اعتماد نوشت :

«در آغاز دو گوهر همزاد در اندیشه و گفتار و کردار نیک و بد پدیدار شدند. در این میان ، نیک اندیشان گوهر راستین را برگزیدند و بداندیشان گوهر دورغین را. »

این بنیان هستی شناسیِ ایرانی است. نور و ظلمت ، اهورا و اهریمن و انبیا و اشقیا و … نگرشی که هنوز وجودیِ ماست و به انواع و اشکال گونه گون در طول زیست ما با ما نفس می‌کشد.
زروان ـ خدای زمان ـ آفرینش‌گر اهورا و اهریمن است در دوران مینویی . اهورا تبلور اندیشه و خرد و نور است و اهریمن زاده تردید زمان . اهریمن ـ شیطان بیرون از اراده زروان تمامی شر را به گردن می‌گیرد , یا به گمانی به گردن او می‌اندازند ـ می‌اندازیم . جدل نیرو‌ی شر و نیکی ، اساس حیات را می‌سازد برای رسیدن به انجام کار و پیروزی نور بر تاریکی آن هم به یاری قهرمان یا قهرمانان !
این اندیشه و باور در قوالب بسیاری رخ نشان داده. در ادیان ما و چارچوب‌های عقیدتی و حزبی و … از این رو هم نظر با استاد شاهرخ مسکوب باید گفت هستی شناسی ما ذاتاً اخلاقی است .
در این جهان پُر شگِفت ، این باور ، سیاه و سفید کردن پدیده‌ها و رخدادها ـ ساده اندیشانه به نظر می‌رسد ، اما می‌توان داستانِ ثنویت را در دوران خودش فهمید ، ولی حالا چه‌طور؟!
از صدر مشروطیت تا اکنون ، در جدال حذف یا اصلاح این نگاه ثنوی دست و پا می‌زنیم . فراتر از نیک و بد رفتن ، درک خاکستری و تلون رنگ‌ها و صداها … به سوختن‌مان وا داشته تا خاکسترمان در باد بپراکند !
( در دو فیلم « جنایت » و تمرین برای اجرا , رمان حیرانی به نقد این نگره پرداخته‌ام. حضورشخصیت اسطوره‌ای سیاوش در واقعیتِ کنونی مثلاً )
شاید « بوف کور هدایت » از این منظر بهینه‌ترین تصویرگر این کائوس ، یعنی بحران هویتی ماست . راوی که میان همستگان ـ برزخ ـ زن اثیری و لکاته دست و پا می‌زند ، میان نیک و بد ، ازل و ابد مانده . جدالی پیجیده‌تر این کشاکش در افسانه نیما البته قابل ذکر است.
کوشش ادبیات و هنر و جامعه در تجربه زیسته‌اش بدلیل ضرورت‌های زیستی ، رشد صنعتی و گسترش شهر نشینی و مدرنیسم و … به ویژه در سینمای ما هم درنگ پذیراست.
بی آن‌که بخواهیم در ریشه‌ها و شکل‌گیری این نگره دو بنی طی طریق بکنم که کارِکارستان پژوهشگران است که در این راه بسیار کوشیدند، اما نظری بدان شاید ما را به نقاط زیرین درد رهنمون کند.
جهان پُر شِگفِت است چون بنگری
کسی کو ندارد همی آلت داوری
که جانت شگفت است و تن هم شگفت
نخست از خود اندازه باید گرفت
این ابیات حکیم فردوسی را بارها بر می‌خوانم . برای خود ، برای دیگران . او که خود در این راه رنج بسیار برده ؛ این اندیشه را به صُوَر گوناگون در اثر سترگش به بار نشانده. البته برداشتی خلاقانه و منطبق بر دورانش داشته .
هرچند در خوانش از سرِ شتاب ، توران ( انیران ) و ایران تبلور آن نگاه دو بنی باشند ، که در اوستا و کتب کهنِ نخستین چنین است . اما فردوسی بزرگ آگاه است که به طورمثال، دیو سمبل مردم بد است که از یزدان روی گردانده .
تو این را دروغ و فسانه مخوان
به یکسان روشن زمانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد
این آگاهی و خردمندی در کار با اساطیر ایرانی در جای جای شاهنامه جاری است . تا آن‌جا که حکیم بزرگ توس در داستان فریدون ، رستم و سهراب ، و … در شاهنامه از درهم آمیختگی و پیچیدگی انسانی ـ درقالب حماسی اسطوره ای ـ سخن می‌گوید.
استاد مهرداد بهار به درستی گفته که نگرش ایرانی دو بنی است و شاهنامه اما در داستانی یگانه ، این نگرش را پشت سر می‌گذارد.داستان رستم واسفندیار نبرد دو نیک‌مرد است . داستانی به نظر متاثر از نگرش یونانی .
****
قهرمان یا ضد قهرمان :
قهرمان مثالیِ داستان ما اما در حال حاضر، از صدر مشروطیت تا به اکنون ، با اما و اگر روبه روست. حضور استبداد مستمر، نبودِ حزب یا احزاب و آزادی اندیشه ، ساختار دیگری در این جدل باستانی تبار به وجود آورده است.
تجربه انقلاب اجتماعی و بازتاب شکست آن و دگردیسی‌های احتمالی در این باور البته جای پرسه و پرسش ‌دارد. این وارونگی یا استحاله یافتن قهرمانان گاه حماسی در تن پوش امروزین ، در فیلم‌های این چهار دهه آشکار است. گویی قهرمان به طور کامل از جایگاه حماسی و تاریخی به زیر آمده و نه در قالب فرد بل جمع ساده مردمان دیدنی است ، فارع از دیداری حماسی به سبک فیلم‌های کلاسیک !
این جا شاعر و نویسنده و حالا فیلمساز باید ـ بناچار ـ چنان رسالتی را بر دوش بکشد . حاصل آن‌که هنر و ادبیات ما دچار چنین شائبه اخلاقی در نبرد با دیو ـ دشمن ـ ظلم و … می‌شود. فیلمساز به جای فیلم ساختن ، مبدل به فیلم‌نسازی می‌شود که باید درفش کاویانی برپا دارد یا قربانی این راه شود. این دیگر به قول تقوایی جزویی از ساختار هنر و ادبیات و فرهنگ اجتماعی ما شده.

در این مسیر دوغ و دوشاب گاه با هم می‌آمیزد. هنر و هنرمند در دایره اخلاق سیاسی یا اجتماعیش تعریف می‌شود. هنرکاربردی بیش از آن که استوار به خود باشند ، ملزم به تعهدات دیگرـ دیگری است !
این مبحث در بوته گذاشتن نظریه نخ نما شده هنر برای هنر و هنر متعهد است که جای دیگر به آن می‌شود پرداخت ، که برخی پرداخته‌اند و خود نیز چنین کردم . ( کناب گفت و شنود با بزرگ علوی و … نشر اوجا ۶۹ )
***
فیلم « قهرمان » اصغر فرهادی ، به نقد این جهان دوقطبی نزدیک می شود قصد نقد فیلم را به طور گسترده ندارم. اما کلیت آن را در نظز دارم . بله ، توجه به حاشیه که متن را بلعیده است !
فیلم قهرمان ، علی‌رغم کمی مطول بودن، و یا خدشه در فیلمنوشته‌اش ، از دوفیلم اخیر او به گمان من سرپاتراست . ( نه به خوبی درباره الی و فیلم‌های اولیه‌اش ) کارگردانی یکدست ، کار با جزئیات و روابط ، بازی‌های باورپذیر ، و یک روایت ساده از موقعیت یک قهرمان که بدل به ضد قهرمان می‌شود یا بهتر آن است بنویسیم شکستن قهرمان ، یا گمانه قهرمان سازی .
مرزی بین خوب و بد نیست ، ( شاید از همین رو با واکنش بسیاری روبه رو شده) دو قطبی شدن که البته از همین دو بنی بودن نظرگاه ها سخن می‌گوید و طرح آن در این برهه البته با روند ملتهب اجتماعی ما گویی همخوان نیست. ( خلاف مثلاً زمان تاریخی جدایی نادر از سیمین )
حاکمیت دشمنی تراشیده ( گاه بیهوده ) و مردم برابر آن چنین واکنش نشان می‌دهند . به طنز در خلوت خویش از این که ما مردمی هستیم صبح زنده باد سر می‌دهیم و شب مرده باد ! اما در تصویر عمومی دیدن و شنیدن این قول و گمان را خوش نداریم .
در فیلم قهرمان هم آن زندانبان نه شاخ دارد ، نه از کره مریخ آمده و در زمان خودش درونش را هویدا می‌کند. همین‌طور باقی شخصیت‌ها . کس یا کسانی که اهرم همین نظم و نسخ و شرایط سخت‌اند از این دایره بیرون نیستند . با آن‌که بناچار شاید ـ خود چرخی در این چرخه هستند اما خود را از این ورطه بیرون می‌کشند. در طول این نیم قرن و سیر جامعه ما ، به ویژه با تربیت ایدئولوژیکی حاکم ، این سیاه و سفید کردن افزون شده است .
فرهادی در فیلم قهرمانش با طرح این مضمون نه‌چندان تازه و البته مهم ، فراسوی نیک و بد ، خود قربانی شرایط شد. نگاه به حواشی پدپد آمده در اکناف او موید این گمانه هست. آنان که قهرمانت می‌کنند ، از تو آن می‌خواهند که باور دارند . عدم همسویی یا همگرا شدن با شرایط چنین سرکوبی در پی دارد.
هم در گسترده مسائل اجتماعی و هم روانشتاختی فردی ، موضوع آن دیگری مهم است. در فیلم « رنگ شب » ( ۷۹)این را تجربه کردم که بیننده ایرانی چندان خوش ندارد خودش را روی پرده ببیند !
می‌بینید که هرچه هست به گردن آن دیگری است. دشمن، مترسک ، یا مقصر اصلی اوست . باقربانی کردن او خود مبرا می‌شود. حاکمیت هم چنین می‌کند . مردم هم . از کوزه همان تراود که دراوست !
در این موضوع البته نفی بستر شرایط اجتماعی و تاریخی خطاست ، ولی تقلیل همه‌ی مسائل و مصائب ما به این گرانیگاه هم دور از واقعیت نیست ؟
ما که خود را پرچم‌دار چنین نظریه‌ای می‌دانیم که سینما حقیقت ، سینما واقعیت و … چه‌قدر به واقعیت وجودی‌مان نگاه می‌کنیم ؟
در گسترده ادب پارسی ، بازتاب چنین نگرشی قابل درک است . تلاطمات اجتماعی و تاریخی را ببینید . از متون کهن تا اکنون ، هرگاه مورد تهاجم قرار گرفتیم به درون پناه بردیم و هرگاه فتح و فتوحی کردیم درفش حماسه سرودیم . . این واقعیت ما و شاید انسانی است .
حذف طبیعت ، حذف متاسبات بنیانی و … در فهم اکنون‌مان ماندگی در پی ندارد؟ ما که به قول داریوش شایگان در حاشیه جهان نشو و نما داریم ، آینه‌ای برابر خود نمی‌گیریم چون سخت است نگاه به خود.
این آن دیگری ، این دشمن ، این دیو ، این استکبار ، این … کیست؟ آیا نباید در جهان مدرن ، که سهمی جز از مصرف عواید آن نداریم ، همگی ، به غیر معدودی ، گرفتار همان سنت بنیانی هستیم و کارخانه دیو و فرشته بافی ما همچنان کار می‌کند.

پس از تحریر
« این یادداشت را نوشته بودم . اما می خواستم درنگی باشد تا دوباره پس نگاهی به آن داشته باشم. در این بین مسئله فیلم لامینور و مهرجویی هم پیش آمد. مصداق بارز همین مطلع ؟! »

 

 

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها