تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۰۶ - ۱۰:۱۸ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 67411
روزنامه جوان یادداشتی در واکنش به نظر یکی از منتقدان نوشت: «چند روز قبل یکی از منتقدان سینمایی در یکی از روزنامه‌های کثیرالانتشار کشورمان مقاله‌ای به چاپ رساند با نام «جواهرات بدلی» و با موضوع اینکه چرا مقلدان فرهادی نمی‌توانند موفقیت‌های فیلم‌های او را تکرار کنند؟

از قدیم گفته‌اند خشت اول را نهد معمار کج تا ثریا می‌رود دیوار کج. یکی از مشخصه‌های ملموس و هویدای سینمای ایران قدم برداشتن در مسیری به نام سینمای فرهادی است؛ مسیری که پیمودن آن چندان دشوار نیست و فقط کمی صبر و حوصله برای به نتیجه رسیدن آن لازم است.

سینمای فرهادی و تمرکز روی طبقه متوسط

اگر بخواهیم صریح‌تر سخن بگوییم باید به این نکته اذعان کرد که اغلب فیلمسازان کشورمان در این چهار دهه به خصوص از اواخر دهه ۸۰ که دلیل عمده آن ظهور اصغر فرهادی بود، بیشتر بر اساس تمایلات شخصی و اعتراض خود به وضع جامعه و ساختار آن دست به تولید فیلم زده‌اند نه بر اساس ایدئولوژی و پیشبرد اهداف و منافع ملی. منتقد مذکور با اشاره به متمرکز شدن فرهادی و مقلدانش بر طبقه متوسط جامعه، روی آوردن به کاراکتر‌های خاکستری و کاویدن لایه‌های پنهان زندگی زوج‌های جوان این امر را بدیهی و ضامن موفقیت دانسته و مغرورانه و با اعتماد به نفسی سرشار از درو کردن جوایز جشنواره‌های خارجی نظیر خرس نقره‌ای جشنواره برلین، گلدن گلوب و سر آمد آنها اسکار ابراز خوشحالی و شعف می‌کند.

چرا فیلم‌های فرهادی جایزه می‌گیرند؟

اما نکته‌ای مهم در این میان است که این جوایز خارجی یاد شده به چه علتی به آثار فرهادی تعلق گرفت که حالا انتظار داریم سبک و سیاق فرهادی در سینمای ایران ادامه پیدا کند چراکه تضمین‌کننده موفقیت یک فیلم است.

فرهادی در اکثر فیلم‌هایش از «رقص در غبار گرفته» تا «فروشنده» اصرار بر گفتن این نکته دارد که طبقه متوسط جامعه ایرانی بسیار ظلم دیده و جورکش است و مدام خانواده‌های این طبقه در حال فروپاشی هستند اما در عین حال افرادی روشنفکر این طبقه را تشکیل می‌دهند.

طبقه متوسط که فرهادی روایتگر آن است، افرادی غربزده، بیزار شده از وطن، داشتن سوءظن به افراد محیط خود، دروغگو و در عین حال لائیک به لحاظ مذهبی و سکولار مسلک تشکیل می‌دهند. در این نکته که افرادی با این شرایط گفته شده که از قضا کم هم نیستند در جامعه ما وجود دارند اما سؤال اینجاست که طبقه مورد علاقه آقای فرهادی همه قشر متوسط ایرانی را تشکیل می‌دهند؟ قشری که بیش از نیمی از جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند را می‌توان اینگونه قلمداد کرد و به تصویر کشید؟

اگر تنها هدف از ساخت این فیلم‌ها کسب جوایز خارجی باشد که مراد حاصل شده و اگر اعتراض یک فیلمساز به شکلی صحیح به اوضاع اجتماعی و فرهنگی جامعه خود باشد، این فیلم‌ها نه تنها مسیر را اشتباه رفته بلکه در جهت پیشبرد اهداف دشمن نیز قدم برداشته‌اند.

فیلمسازان بزرگی که منافع ملی کشورشان اولویت داشت بر جایزه  

در باب اعتراض به وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه فیلم‌های زیادی ساخته شده که از نمونه‌های بارز آن می‌توان به فیلم مالنا اثر جسورانه جوزپه تورناتوره اشاره کرد. مالنا، فیلمی که سراسر علیه سیاست‌های جنگ‌طلبانه بنیتو موسولینی، دیکتاتور وقت ایتالیا ساخته شده بود.

مالنا با بازی مونیکا بلوچی در لایه زیرین خود به وضع موجود اعتراض می‌کند، چنانکه در نگاه اول مالنا فیلمی در حوزه صنعت پورنو دیده می‌شود اما با گذشت مدتی از فیلم به این نتیجه می‌رسیم که مالنا نه تنها پورنوگرافیک نیست بلکه به شدت سیاسی است و جالب است که این فیلم سیاسی‌ترین فیلم سال ۲۰۰۰ سینمای ایتالیا لقب گرفت. در واقع مالنا روی دیگر سکه و اعتراضی به فیلم «زندگی زیباست» روبرتو بنینی بود که کشور امریکا را مورد تمجید قرار داده بود. پر واضح است که در هر جامعه‌ای مشکلات و معضلات فرهنگی ، اجتماعی و… وجود دارد و یک کارگردان و فیلمساز متعهد ضمن به نمایش گذاشتن این مشکلات و معضلات در عین حال به فکر منافع ملی و آبروی کشورش هم خواهد بود ولی متأسفانه روندی که از چندین سال قبل در کشورمان ایجاد شده که فیلم‌ها به گونه‌ای ساخته شوند که صرفاً موفق به جایزه چه از جشنواره‌های داخلی و چه خارجی شوند و بهای این جایزه‌ها هم نشان دادن ایران به عنوان جهنمی است که باید دست خانواده خود را گرفت و از آن فرار کرد. فضای چرک‌آلود با کادر‌هایی بسته و دوربین روی دست‌های متعدد هم میزانسن اغلب این آثار جشنواره‌ای است.

کشور و ملت ایران از معدود کشورهایی است که تاریخ و تمدنی غنی و در نتیجه قصه‌های تاریخی و مذهبی جذاب فراوانی دارد که هر کدام می‌تواند سوژه ساخت یک فیلم بلند باشند اما این داستان‌ها و قصه‌ها در کجای سینما و فیلم‌های ما هویدا شدند؟ چرا فیلمسازان ما به ساخت درام و ملودرام‌هایی با قصه‌های مشابه و فیلمنامه‌های ناقص و شخصیت‌پردازی‌های ضعیف روی می‌آورند و بر آن اصرار دارند؟
پاسخ را زمانی پیدا می‌کنیم که به محتوای آثار موفق در جشنواره‌های خارجی کمی دقت کنیم. خیانت، سوءظن، غربزدگی، دروغگویی، اهانت به ائمه معصومین و… از جمله نقاط مشترک در بعضی از این آثار است.

فیلم‌هایی که به جشنواره‌های خارجی می‌روند رنگ و بویی از انقلاب ندارند

نکته مهم اینجاست که کسی مخالف شرکت آثار سینمایی کشورمان در جشنواره‌های خارجی نیست. به قول شهیدآوینی «آنچه اصلاً در شأن ما نیست مقهوریت و مرعوبیت در برابر سینمای غرب است. سینمای ایران باید در جهت دستیابی به یک هویت مستقل حرکت کند و خود را در آینه صیقلی وجود مردم ببیند نه در سراب روشنفکری و روشنفکر نمایی.» همانطور که در تاریخ سیاسی ایران انقلاب به نام انقلاب شکوهمند اسلامی رخ داد، سینمای ما هم لاجرم باید انقلابی در خود به وجود آورد و هویتی مستقل از شرق و غرب برای خود ایجاد کند. پس همانطور که گفته شد کسی مخالف شرکت در جشنواره‌های خارجی نیست اما آیا نباید فیلم‌هایی که به جشنواره‌های خارجی می‌روند رنگ و بویی از هویت و پیام انقلاب اسلامی و اعتقادات ما داشته باشد؟

در حقیقت سینمای ما باید پا به پای انقلاب اسلامی حرکت کند و مکمل آن باشد اما متأسفانه نه تنها اینطور نیست بلکه با ساخت و تولید آثار ضعیفی در حوزه درام اجتماعی ضربه مهلکی بر پیکره انقلاب به خصوص در حوزه فرهنگ زده می‌شود. با این نکات گفته شده می‌توان نتیجه گرفت که جشنواره‌های خارجی زمانی به آثار سینمایی ما جایزه می‌دهند و برای آنها کف وسوت می‌زنند که در مسیر خواسته‌ها و سیاست‌های آنها حرکت کنیم. چطور ممکن است فستیوالی مانند اسکار که از اساس با سیاست‌های شوم صهیونیسم و امریکا نهاده شده به فیلمی سراسر تحریف و ضدایرانی آرگو ساخته بن‌افلک جایزه دهد و همین فستیوال فیلمی از ایران را شایسته دریافت جایزه بداند.

کدام عقل سلیمی این جایزه را یک افتخار ملی تلقی می‌کند؟  

این منتقد سینما تلویحاً موفقیت فیلم‌ها و کارگردانان را کسب جوایز متعدد خارجی عنوان می‌کند اما با این منطق می‌توان گفت که کارگردانان بزرگی چون هیچکاک، استنلی کوبریک، سیدنی لومت و… که هرگز به جایزه اسکار دست پیدا نکردند، کارگردانانی ضعیف با آثار شکست خورده‌ای هستند؟

فیلمسازان امریکایی و وطن‌پرستی

ای کاش بعضی از این فیلمسازانی که غرب را الگوی خود قرار داده‌اند جنبه مثبت هالیوود را الگوبرداری می‌کردند. به طور مثال کاش کمی از کلینت ایستوود و الیور استون درس بگیرند. ایستوود در فیلم تک‌تیرانداز امریکایی شخصیتی خونخوار و سفاکی چون کریس کایل را که در جنگ ویتنام و عراق و در قامت یک تک‌تیرانداز ارتش امریکا جان صد‌ها انسان بیگناه را گرفته، فردی مهربان و خوش‌قلب و وطن‌دوست معرفی می‌کند و اینگونه القا می‌کند که او چاره‌ای جز کشتن انسان‌ها نداشته است یا اولیور استون که در فیلم «اسکندر» بازیگری چون کالین فارل را به عنوان اسکندر معرفی می‌کند که به لحاظ ظاهری به شدت شبیه رئیس‌جمهور وقت امریکا یعنی جرج بوش است و او را فردی ادیب و دانشمند که پیرو مکتب ارسطو بوده و برای نجات ایرانیان از چنگال حکومت داریوش سوم به ایران حمله می‌کند یا مثال دیگر فیلم دوگانه ۳۰۰ است که زک اسنایدر تمام توان خود را برای وحشی و بربر نشان دادن ایرانیان به کار می‌بندد.

با مشاهده این آثار هالیوودی که تماماً ایران و هویت ایرانی را مورد هجمه و تحریف قرار داده‌اند و سینماگران کشورمان به جای پاسخ دادن به این آثار از طریق ساخت فیلم‌هایی با محوریت معرفی تاریخ و تمدن و مذهب کشورمان به دنیا، سرگرم ساخت آثاری ضعیف در حوزه اجتماعی هستند که دل انسان ایرانی را به درد می‌آورد.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها