سینماسینما، نوشته: سم شپرد، ترجمه: مصطفی احمدی
گفتار مترجم: این روزها که تولید فیلم تقریباً تعطیل است و فیلمسازان و عوامل سازنده در خانههایشان خود را محبوس شرایط شبه قرنطینه کردهاند، حال و روزشان قابل درک است. پس فکر کردم با انتشار یکی از داستانهای سم شپرد، حس دلتنگی خود را با همکارانم به اشتراک بگذارم؛ اینکه چقدر دل همهمان برای سر صحنه تنگ شده.
در دهکدهای هستیم که میتوان گفت کاملاً از تمدن مدرن دور افتاده است. دهکده در منتهیالیه یک شبه جزیره کوچک واقع شده و تنها راه دسترسی به آن یک قایق بدوی و کهنه است که فقط دوبار در روز در این مسیر حرکت میکند. در تمام این دهکده فقط چهار اتومبیل وجود دارد، دو دستگاه تلفن، و یک رادیو، بدون حتی یک تلویزیون یا هر چیز دیگر. و حالا ساکنین دهکده شاهد هجوم افراد یک گروه فیلمسازی هستند. آنها در دستههای کوچک و در حالی که بچههایشان را قلمدوش گرفتهاند، نظارهگر این مهاجمین هستند. آنها به ما خیره شدهاند، به وسایل نورپردازی که هنوز سر پا نشدهاند، وسایل صدا، وسایل فیلمبرداری و دوربین و… وسایلی که صدها هزار دلار آمریکایی ارزش دارند. به ما نگاه میکنند که به زبانهای فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی، انگلیسی و حتی یونانی حرف میزنیم. به لباسهای ما خیره شدهاند. آنها همانطور به ما نگاه میکنند که به کودکانشان؛ بدون قضاوت یا حتی عداوتی، فقط با یک جور شگفتی خالص و بی غل و غش. آنها با کمرویی، موهای طلایی بلند یکی از افراد گروه فنی را که اهل برلین غربی است به یکدیگر نشان میدهند و کِرکِر میخندند. دستیاران کارگردان دور خودشان میچرخند و با آن تاکی واکیهای سیاه مرموزشان مدام فریاد میزنند. کارگردان همچنان که دستهایش را به این سو و آن سو حرکت میدهد، به چهار زبان مختلف حرف میزند. صدابردار سعی میکند دستگاه ضبط صوت ناگرای خود را زیر سایه یک درخت عظیم جوز هندی راه بیندازد. میز چرخدار و چتر قراضهاش را باز میکند. درخت بسیار انبوه است و پر از توکاهای دم دراز که یک صدا جیغ میکشند. صدابردار هدفونش را از گوش بر میدارد و به بالای سرش نگاهی میاندازد و متحیر به دسته انبوه پرندگان خیره میشود. یکی از اهالی درون کلبهای چوبی با سقف پر از علوفه، ناگهان تنهای رادیوی دهکده را روشن میکند. نوای یک ترانه زیبای مکزیکی هوا را میشکافد و به صدای جیغ پرندگان و کِرکِر خنده کودکان میپیوندد. صدابردار با ناامیدی دستهایش را بالا میبرد. دستیار دوم کارگردان با تمام قوا میدود، از میدان شهر میگذرد و به کلبه چوبی که صدای رادیو از آن میآید، میرسد. به اسپانیایی داد میزند: «Silencio, Por Favor! Silencio! ».
رادیو همچنان میخواند. توکاها همچنان جیغ میزنند. بچه ها کِرکِر میخندند، پیرمردها میخندند، زنها به پیرمردها میخندند، مردان جوان به زنها میخندند. هیچکس گریه نمیکند. هیچ کودکی در تمام دهکده گریه نمیکند. بوقلمونها غات غات میکنند، خوکها خُرخُر میکنند، سگها واق واق میکنند، خروسها قوقولی قوقو میکند، هیچ ماشینی بوق نمیزند. حالا کارگردان فریاد میزند: « Silencio!»، اما دهکده همچنان به سر و صدا ادامه میدهد. هیچ چیز نمیتواند جلوی آنها را بگیرد. حتی سینما.
یک پیرمرد دهاتی مکزیکی با پاهای باز بر اسبی که پیرتر از خودش است و دندههایش بیرون زدهاند، نشسته و در حالی که قاچ زین را چسبیده، بیحرکت درست وسط خیابان خاکی ایستاده و به ما مینگرد. دستیار اول کارگردان از او میخواهد که حرکت کند، برای اینکه او دقیقاً وسط قاب تصویر است. پیرمرد دهاتی با یک تکه طناب نازک به کفل اسب میکوبد، بعد با مهمیزهای برآمدهاش ضربهای میزند، اما اسب فقط پلک میزند. همانجا ایستاده و با گوشهای آویزان حتی یک حرکت کوچک را از ما دریغ میکند. همه دهکده میخندند. کارگردان فریاد میزند: «Silencio!». دهاتی پیر دوباره به اسب ضربه میزند. اسب یکی دو بار خیلی با احساس بالا و پایین میپرد، سپس به راه میافتد. همه دهکده او را تشویق میکنند. دهاتی نیشخندی میزند و با افتخار کلاه بزرگ مکزیکیاش را در هوا تکان میدهد. خندهها همچنان ادامه دارد و پژواک آن در جنگل میپیچد. ناگهان کارگردان نظرش را عوض کرده، میخواهد که دهاتی برگردد. فکر میکند او میتواند یک چیز اصیل به پسزمینه صحنه اضافه کند؛ اما خیلی دیر شده است. پیرمرد در مزرعه انبه ناپدید شده و دستیاران کارگردان نمیتوانند او را پیدا کنند. او کاملاً از نظر محو شده است.
بالاخره دوربین آماده میشود. میخواهیم صحنه جنگ خروسها را در خیابان، مقابل یک داروخانه پر از گَرد و خاک فیلمبرداری کنیم. من و هِندکِر قرار است وسط این معرکه برویم و درباره یک دوست قدیمی که دنبالش میگردیم، پرس و جو کنیم. همه چیزِ جنگ خروسها واقعی است، غیر از مهمیزهای خروسها که بجای تیغههای فلزی با گلولههای چرمی پوشیده شدهاند تا برای این قمار واقعی جلوی دست و پای آنها را نگیرد. برای این رقبای خشن، یک محوطه شنی در خیابان ساخته شده است. خروسها با صاحبانشان در این مکان حاضر شدهاند. آنها خروس جنگیها را به سمت همدیگر هُل میدهند تا برای نزاع آماده شوند. دستیار فیلمبردار کوچولوی ما وسط محوطه شنی، میان دو خروس باز مکزیکی میرود. او که یک شلوار برمودای تنگ و یک جفت کفش تنیس مشکی قشنگ پوشیده، با متر نواریاش فاصله عدسی دوربین تا نوک دماغ سوژه – که حدود سه فوت می شود- را اندازه می گیرد. او متر را زیر بینی یکی از خروس بازها میگیرد، که خروسش را با گردنی پر از پرهای سبز و قرمز، مثل بچهها به بغلش فشار میدهد. دهان خروس باز مکزیکی پر از آب است. خروسش را بالا میآورد، درست مقابل صورتش، سپس آب درون دهانش را به صورت و زیر بالهای خروس تُف میکند. البته بخشی از آن هم به طرف دستیار فیلمبردار کوچولوی فرانسوی پرتاب میشود، که او هم به موقع جا خالی میدهد. او که ورزشکار خوبی هم هست، خیلی مؤدبانه به مکزیکی لبخند میزند. اما او که خود را سرگرم آماده کردن خروسش کرده، هیچ توجهی به نتیجه پرتاب آب دهانش ندارد. دستیار فیلمبردار در حالی که به کل ماجرا لبخند میزند، با دست روی شن جلوی پای مکزیکی علامتی میگذارد و در حالی که مترش را جمع میکند، از رینگ خارج میشود. هنگام خروج از رینگ، فروتنانه تعظیم میکند و سپس بر اساس وظیفه به سمت دوربین آمده، عدسی را تنظیم میکند. مکزیکی زیر پایش را نگاه میکند و متوجه علامت روی خاک میشود. اصلاً نمیداند این علامت از کجا سر درآورده، اما ترجیح میدهد خاک برای جنگ خروسها یکدست باشد؛ به همین خاطر با پاشنه صندلش آن را پاک میکند. دستیار فیلمبردار متوجه میشود که علامت دقیقش ناپدید شده است. نمیداند چه اتفاقی افتاده است. دوباره وارد رینگ میشود، مترش را دوباره باز میکند و یک علامت کاملاً جدید روی زمین میکشد، سپس دقیقاً از همان مسیر قبلی خارج میشود؛ با همان تعظیم و لبخند. مکزیکی دوباره علامت را پاک میکند. دستیار فیلمبردار همچنان لبخند میزند. این بار یک تکه چسب کوچک همراه خود میآورد و جای علامت روی زمین میچسباند. مکزیکی چسب را از روی زمین میکند. برای جنگ خروس ها چسب از علامت بدتر است.
درست زمانی که صحنه جنگ کاملاً آماده شده، مزاحم جدیدی پیدا میشود. صاحب یکی از خروسها که کاملاً مست است وارد رینگ شده و بیوقفه خروسش را تشویق میکند. کارگردان سعی میکند به او توضیح دهد که این نزاع واقعی نیست، بلکه فقط یک بازی جلوی دوربین فیلمبرداری است. اما مرد اصلاً درک نمیکند. او میگوید خروسش- که اسمش کلرادو است- همیشه تا دم مرگ میجنگد. او خروسش را در تگزاس، آریزونا و تمام مکزیکو به جنگ انداخته و همیشه هم تا دم مرگ جنگیده است. و حالا اگر حریفش را نکُشد، لوس و نُنر بار میآید. کارگردان میگوید امکان ندارد؛ کشتن هر نوع حیوانی در فیلمها غیرقانونی است. صاحب خروس رنجیده، خروسش را زیر بغلش میزند و میگوید: « کلرادو احمق نیست!» و پایش را به زمین میکوبد. کارگردان عذرخواهی میکند، اما مرد اجازه نمیدهد خروسش تحت این شرایط ماجرا را ادامه دهد. او تلوتلوخوران دور میشود و در حالی که خروس پر افتخارش را زیر بغل گرفته، از جاده خاکی مارپیچ پایین میرود. او به سینما پشت کرده است.
منبع: نیویورکر
۲۵ مارس ۱۹۹۶
بخشی از این ترجمه نخستین بار، همراه با دو داستان کوتاه دیگر در شماره ۶۲ ماهنامه دنیای تصویر (فروردین ۹۳) به چاپ رسیده است.
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- متن کامل پاسخ وکیل اصغر فرهادی در «ایندیوایر» به گزارش نیویورکر
- «زیر درختان زیتون» در جمع برترینهای جشنواره کن به انتخاب منتقد نیویورکر
- اختصاصی سینماسینما/ لذت پالین کیل؛ به مناسبت صد سالگی منتقدی سرسخت
- اختصاصی سینماسینما/ یادداشت ریچارد برادی، منتقد نیویورکر درباره «خوک»/ یک کمدی ایرانی درباره فیلمسازانی که هدف قتل قرار میگیرند
نظر شما
پربازدیدترین ها
- ردپای یک کارگردان مؤلف / نگاهی به فیلمهای کوتاه سعید روستایی
- وقتی زن تبدیل به «ناموس» میشود/ نگاهی به فیلم «خورشید آن ماه»
- اختصاصی سینماسینما/ نامه امیر اثباتی به کمال تبریزی؛ کنجکاوم بدانم قرار است در شورای پروانه نمایش چه گلی به سر سینما بزنید
- چهره تلخ عشق یک سویه/ نگاهی به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»
- تاریخچه سریالهای ماه رمضان از ابتدا تاکنون/ در دهه هشتاد ۴۰ سریال روی آنتن رفت
آخرین ها
- رضا رویگری: بهترین حضور من در سینما «بوتیک» است
- انعقاد قرارداد سهجانبه همراه اول در حوزه زنجیره تأمین محصولات کشاورزی صادراتی
- همکاری اپلیکیشن «اوانو» و «ازکیوام» در همپذیرندگی کیف پول
- درباره پوستر جشنواره فیلم فجر پوستری که هرساله بحث برانگیز می شود
- اختصاصی سینماسینما/ نامه امیر اثباتی به کمال تبریزی؛ کنجکاوم بدانم قرار است در شورای پروانه نمایش چه گلی به سر سینما بزنید
- با تصویری از فیلم سینمایی «مادر»؛ پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر رونمایی شد
- برآیندی از نظرسنجیهای مختلف؛ بهترین فیلمهای ۲۰۲۴ به انتخاب بیش از ۴۰۰ منتقد
- «ژاله علو مرگ ندارد»/ بدرقه پیکر ژاله علو به خانه ابدی
- «دِویل» به ۵ اجرای پایانی رسید/ بررسی نمایش در یک گفتگوی مجازی
- سوینا منتشر میکند؛ ۳ داستان کوتاه با صدای نازنین مهیمنی
- با حکم وزیر ارشاد؛ اعضای جدید شورای پروانه نمایشِ فیلمهای سینمایی منصوب شدند
- رونمایی از دو سرویس همراه اول در بازدیدهای معاون راهبردی رئیسجمهور و رگولاتوری
- هیات امنای انجمن سینمای جوانان ایران منصوب شدند
- کتاب «صحنه عشق من است» رونمایی میشود/ تقدیر از ادنا زینلیان
- خسرو خسروشاهی: کسی دیگر در دوبله نمانده است/ امیدوارم چراغ دوبله خاموش نشود
- نخستین جایزه ملی پویانمایی فراخوان داد
- رونمایی از سرویسهای دیجیتال و هوش مصنوعی همراه اول با حضور وزیر ارتباطات
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ فیلمِ بعدی نولان، اقتباسی از اودیسه است
- چهل و سومین جشنواره فیلم فجر؛ هیأت داورانِ فیلمهای کوتاه داستانی معرفی شدند
- آیا بهروز شعیبی گزینه خوبی برای مدیریت انجمن سینمای جوان است ؟
- همه در اندوه خاموشی صدایی ماندگار/ پیامهای تسلیتی که برای درگذشت ژاله علو منتشر شد
- میزبانی ۱۱ سالن از جشنواره بینالمللی تئاتر فجر
- اعضای آکادمی سینمای مستند ایران انتخاب شدند
- با حکم رئیس سازمان سینمایی؛ بهروز شعیبی مدیرعامل انجمن سینمای جوانان ایران شد
- شبنشینی غیرایرانی در هفتِ یلدایی
- جوایز ادبی و دوستان و دشمنان واقعی
- انتقاد نویسنده روزنامه اعتماد از جشنواره سینما حقیقت : اغلب آثار شلخته و پروپاگاندایی بودند
- بلا گردان / در حاشیه مستند «ضد قهرمان»
- کوتاه درباره «ملاقات با جادوگر» لمپنیسم سینمایی!
- بازدید معاون اول رییسجمهور و وزیر ارتباطات از غرفه همراه اول