روزنامه اعتماد در شماره روز دوشنبه خود گفت وگوی مفصلی با محمود کلاری انجام داده است .
به گزارش سینماسینما ،متن کامل این مصاحبه به شرح زیر است :
خیلی از کارگردانها مقید هستند و ترجیح میدهند پلانها متناسب دلخواهشان باشد. همکاری با کدام فیلمساز برای شما لذتبخش بوده و جای مانور به شما بیشتر داده میشده؟
یا من خیلی خوششانس بودم، یا بخت با من یار بوده یا خودم درست انتخاب کردم. با غالب فیلمسازها رابطه خوبی که بر اساس اطمینان آنها به من بوده، داشتم. اگر بخواهید در یک کار بیش از محدوده وظایفی که برایتان تعریفشده قدم بردارید این مستلزم این است که شما با کارگردان به هم وابسته باشید و به هم اعتماد و اطمینان کنید؛ در این زمینه تعداد آدمهایی که با آنها رابطه خوبی داشتم زیاد بوده، موارد اندکی از رابطه بد هم بوده که در حال حاضر در ذهن من اصلا وجود ندارد. با همه آنها ارتباط نزدیک و خوبی داشتم. به همین جهت به این فکر کردم که باید حداکثر استفاده را کنم تا کمک کنم به غنیتر شدن ذهنیت فیلمساز و رابطه متکی بر اعتمادمان را تقویت کنم تا نهایتا احساس پشیمانی در ذهن فیلمساز از من شکل نگیرد. حتی از خواستههای خودم کوتاه آمدم تا آن اعتماد بین من و فیلمساز صدمه نخورد و رابطه خراب نشود؛ اما مواردی هم بوده که احساس کردم فیلمساز چنان اشراف به کارش دارد و فیلم را بیش از آغاز در ذهن خود شکل داده که این سفری که با این فیلمساز شروع کردم قطعا به نتیجه و مقصد خوب و قابلاعتنایی خواهد رسید.
خودتان را به او سپردید؟
کاملا. در مشخصترین حالت از اصغر فرهادی میتوانم نام ببرم. بهروشنی احساس میکردم آنچه فرهادی میخواهد، در باب فضای بصری برآمده از زمینه آگاهانه و خلاقانه او است و بر اساس ظرافت و اندیشه و بینش سینمایی و خلاقانه تصویری که دارد یا همینطور داریوش مهرجویی در «سارا»، «لیلا» یا «درخت گلابی». فیلمساز آنچنان مسلط است به آنچه در ذهن شکل داده که من میتوانم خودم را راحت در اختیار او قرار دهم.
بیشک داریوش مهرجویی یکی از فیلمسازانی است که فیلمهایش کلاس درس برای دانشجویان میتواند باشد.
برای شما مثال بزنم. در «درخت گلابی» مواردی داشتیم که از نظر من تعبیر نقص فنی تلقی میشد، یعنی اینکه مهرجویی میگفت آن پلانی که روی شاخ و برگ درختها حرکت میکردیم با لنز بسته بگیریم درنهایت ممکن است دو برگ در تصویر فوکوس باشد بقیه باید فلو باشد و این خواست مهرجویی بود یا در سفره شام در خانه ییلاقی که من با دوربین روی دست میرفتم روی سفره، مهرجویی اصرار داشت تصویر نه محو بلکه فلو باشد. در آن لحظه فکر میکردم بعدا اشکال فنی باشد. آنقدر به اندیشه مهرجویی اعتماد داشتم که میدانستم این خواسته او برآمده از ذهنیتی است که در این لحظه این زیباییشناسی از دیدگاه اوست و من کاملا اعتماد میکردم و خودم را به او میسپردم و مطمئن بودم این خواستهها ریشه در ذهنیت و ساختاری دارد که در کلیت فیلم خود را به نمایش بگذارد. این به شما اعتمادبهنفس و آرامش خیال میدهد اینکه نترس، خودت را به فیلمساز بسپار، او تو را جای بدی نمیبرد.
روحیه محجوب بودن و مأخوذبهحیای شما هم برمیگردد به اینکه به دنبال ثابت کردن خود نیستید و ذهن باز و آرامی دارید.
واقعا اهل مجادله نیستم. در زندگیام هم اهل مجادله نبوده و نیستم. حتی اگر لازم باشد تلاش اساسی در اثبات مطلبی کنم بهراحتی کوتاه میآیم. تا آنجایی که میدانم این به تربیت و شخصیتم برمیگردد. یادم میآید پدرم هم اهل مجادله نبود. در مناسباتم به این فکر میکنم اگر قرار باشد به کشمکشی دست بزنیم که هم از ما زمان بگیرد هم انرژی و هم حالمان را بد کند حتی بدانم نظر من درست است، اگر بدانم نظر درست من باعث رنجش میشود و موردپذیرش قرار نمیگیرد پافشاری نمیکنم به همین جهت خیلیها میدانند که اگر نظری را بدهند من بلافاصله اجرا میکنم روی نکتهای که طرح میشود تامل میکنند چون میدانند نظری که آنها دارند را اجرا میکنم و واقعا اگر فیلمسازی ازنظر من استقبال نکند مجادله نمیکنم.
خیلیها اینگونه نیستند و مدام بین درگیری و کشمکش دستوپا میزنند.
باید بدانیم سینما یک عرصه تبادلنظر متکی به باور و پیشینه ذهنی و شناخت درک زیبایی شناسانه است. بابت این چیزها نباید مجادله کرد. سلایق آدمها ذهنشان، درکشان از هر چیزی میتواند شکلدهنده خواستگاهشان باشد. من اگر بدانم در موقعیتی قرار دارم که با توجه به نظرم جریانی کنار من قرار دارد که آن را برنمیتابد، پافشاری نمیکنم.
این از گستاخی ناشی میشود.
من بهحساب دیدگاه، سلائق و تلقی او میگذارم. اینکه هرکسی هر جور دلش میخواهد فکر کند شاید چیزهایی وجود داردکه آن شخص نمیتواند با آن کنار بیاید برداشتهای خاص خود رادارد که شما برحسب تجربه میدانی اگر او انجام دهد نتیجهای در پی نخواهد داشت اما دلش میخواهد خودش تجربه کند. پس باید به او این فرصت را داد شما برحسب تجربه نتیجه را میدانی ولی به او هم باید این فرصت و آزادی را بدهیم این به عدم کارآمدی آن ذهن برمیگردد که دوست دارد تا از مسیری که خودش میداند به آن برسد.
این روحیه جوانگرایی در شما بهواسطه حضور یک فرد جوان همچون کوهیار کلاری هم ناشی میشود…
من بههرحال سالهاست فکر کردم یک تفکر جوان دیدگاه مرا میتواند تعدیل کند. اگر این تفکر جوان پسرم باشد این امکان دارد که با او به تبادلنظر و بگومگو بپردازم که این بهمراتب برای هردوی ما بهتر است. کوهیارخیلی کارکرده در فیلم «جدایی نادر از سیمین» ایدههایی داده برای طراحی نور که بینظیر بوده همینطور در فیلم «ماهی و گربه». هر دو به این نتیجه رسیدیم که امکان اینکه یک نفر تا پایان صدوبیست دقیقه فیلم دوربین را با خود حمل کند و اینهمه عنوان و موقعیت و میزانسن را به ذهن بسپارد وجود ندارد. به همین جهت باید دوربین دستبه دست شود بدون اینکه کسی متوجه شود و دو بار در طول فیلمبرداری دوربین بین ما جابهجا شد.
و شیوه ابداعی منحصربهفردی بود.
فکر میکنم شیوه ابداعی خوبی بود که در فیلمی دو آدم موضوع را دنبال میکنند. مقاطعی دوربین بین ما دستبه دست شد و من قطعا از ذهنیت کوهیار استفاده کردم.
شما هم در رشد و شکوفایی او قطعا تاثیر دارید.
بده، بستانی بین ما شکل میگیرد که هم به رشد او کمک میکند و هم من خودم را اصلاح میکنم.
تفریح شما چیست؟
زندگی و شیوه و گذران اموراتمان متکی به فکر کردن است، اساسا ما ایرانیان مدام در حال فکر کردن هستیم. این فکر کردن سبک و سنگین کردن ذهن را به کار میاندازد و هوش ما ایرانیان برای همین است. ما همیشه داریم فکر میکنیم حتی مکالمه میخواهم بکنم فکر میکنم. تفریح من این است که راه بروم و فکر کنم. کمی در کتاب خواندن تنبل هستم یک هفته طول میکشد تا یک کتاب دویستصفحهای را بخوانم. ورزش فقط استخر بهصورت روتین انجام میدهم، اما فیلم زیاد میبینم. مثلا هر شب یک فیلم میبینم هر فیلم مال یه روز. خسته باشم یا دلخور باشم فیلمهایی که مرا آرام میکند میبینم. ممکن است یک فیلم را بیست بار ببینم ولی همچنان برایم تازگی دارد. یک جمله یک شات موقعیت یا یک نگاه یک هفته با من است بعضی فیلمها اصلا همیشه با من و در ذهن و فکر من است.
وقتی فیلم میبینید قاببندی و نماها توجه شمارا به خود جلب نمیکند و این نکته باعث نمیشود که موضوع فیلم را دنبال نکنید؟
اصلا. شاید باورتان نشود فقط به موضوع و موقعیتها فکر میکنم. یکجاهایی از من میپرسند دیدی آن فیلم چه فیلمبرداری درخشانی داشت؟ (میخندد) با تعجب میگویم کجا؟ درصورتیکه با دیدن فیلم چیزهایی در ذهن من بوده یا موقعیتهایی را لمس کردم و با آن کلنجار رفتم که به فیلمبرداری توجه آنچنانی نداشتم. سینما برای من مثل کشف است، قطعهای بازسازیشده از زندگی است.
در طول مسیر حرفهای کاری؛ شما تقریبا با کارگردانان بزرگی کارکردید. ولی با بیضایی همکاری نداشتید…
گاهی پیش میآید به این فکر کنم که باکسی کارکنم تا بدانم او سر صحنه چگونه برخورد میکند. با آقای بیضایی در موقعیتی قرار گرفتم و قرار بود در فیلم «مسافران» با ایشان همکاری داشته باشم ولی شرایطی پیش آمد که من باید تعدادی از پلانهای «دلشدگان» را در مجارستان میگرفتم و به همین جهت نشد که باهم همکاری کنیم. فارغ از موقعیت کاری؛ گاهی دوست داری باکسی کارکنی تا اینکه بدانی اوسر صحنه چه میکند؟ ویژگی کاری او چیست؟ چه برخوردی با شکلدهی اتفاق سر صحنه دارد؟ و از چه مسیری برای کار پیش میرود؟ شانس همکاری با آقای بیضایی را نداشتم اما به همین جهت فرهادی همیشه برایم جذاب بوده و در شکلدهی اتفاقها تفاوت اساسی دارد.
در فیلم «همه میدانند» باهم همکاری نکردید.
معتقدم نمیشود که همیشه بخواهی باکسی کارکنید. هر فیلم ویژگی خاصی را طلب میکند و باید از کسی استفاده کرد که در آن مسیر و موقعیت نتیجه بهتری داشته باشد. در فیلم «گذشته» ما با مشکل مواجه بودیم بر طبق تعرفه آنها این نکته استفهامی برایشان وجود داشت که چرا وقتی فرانسه فیلمبردار دارد از نقطه دیگر جهان عوامل را برای این فیلم بیاوریم. من اینجا واقعا باید تقدیر کنم از فرهادی که پای حضور من در فیلم «گذشته» ایستاد چراکه میدانم این مطلب کار سختی است چراکه در اروپا بخش قابلتوجهی از بودجه فیلم از بازار مشترک اروپا میآید و آنها قوانین و محدودیتهای خودشان را در طول کاردارند.
بعد از دو فیلم «رقص با رویا» و «ابر و آفتاب» که ساختید دیگر در فیلمسازی فعالیتی نداشتید؟
به دو دلیل اصلی. اول اینکه آن سینمایی که من دوست دارم به عنوان فیلمساز کمی متفاوت است. من ژانرهای متفاوت سینما را میبینم و با بخشهای مختلف شکل ساختاری ارتباط برقرار میکنم. آن سینمایی را که من دنبال میکنم در ساختار ویژه قرار میگیرد. نمیتوانم به خودم دروغ بگویم و خودم را سرکار بگذارم. پدرم همیشه میگفت بدترین کار در دنیا این است که آدم خودش را سرکار بگذارد. وقتی دیگران را به بازی میگیری و سرکار میگذاری؛ آدم زبل و باهوش یا ناکسی هستی؛ اما کسی که خودش را سرکار بگذارد هیچ توضیحی برایش نیست و این بلاهت است. من نمیخواهم خودم را سرکار بگذارم. آن سینمایی که من دوست دارم و به سمتش بروم و به عنوان فیلمساز با آن روبهرو شوم سینمایی است که علیالقاعده مخاطبی ندارد و در چارچوب خاص قرار میگیرد. فیلم اول من هم این مساله را نشان داد که در چه مسیری حرکت میکنم. از بازیگر استفاده نمیکنم و بانابازیگر ارتباط راحتتری برقرار میکنم و برایم نتیجه قابلقبولتر میشود. چندین طرح بعدازآن نوشتم در همان دوران هم چند طرح نوشتم. همه برآمده از واقعهای که برای خودم اتفاق افتاده یا در کنار خودم آن را لمس کردم. من توانایی خلق داستان که زاییده تصورات و ذهنیت من باشد را ندارم و از پس آن برنمیآیم. من نمیتوانم قصه و داستان بسازم و به همین جهت این نکات علاقهای در تهیهکنندهای ایجاد نمیکند که این نوع فیلمها را بسازد.
ساخت فیلم باعث میشود شما از فعالیت اصلی خود فیلمبرداری هم دور شوید.
دقیقا. گاهی شده تمایل فیلمسازی در من وجود داشته اما دیدم این مساله دوره و زمان قابل تامل میطلبد. اینکه باید زمان بگذارم تا طرح را بسط دهم و بعد پیشتولید و تولید و مونتاژ و… این یعنی یک سال زمان بگذاری و در آنیک سال من پیشنهادات فیلمبرداری خوبی را از دست میدهم. بهخصوص در آن چارچوبی که من را برای فیلمسازی تحریک میکند به عنوان سرمایه یا عایدی یا درآمد سهمی برای من نمیتواند باشد. من باید هزینههای زندگی را بگذارم و از کار اصلی فاصله بگیرم؛ اما یواشیواش میخواهم پا به این عرصه بگذارم و این گناه را دوباره مرتکب شوم. (میخندد)
شما به مقوله بازی هم گریزی زدهاید. برنامه خاصی برای حضور مداوم ندارید.
هیچوقت باور نداشتم بتوانم بازیگر شوم ولی اطرافیان به من میگفتند میتوانی و هر بار حاصل برآورد ذهنی کارگردان بوده که من میتوانم در آن هیبت ظاهر شوم به همین دلیل بازی کردم. نمونه کامل فیلم «بانو» بود.
چطور شد که برای مهرجویی بازی کردید؟
داستان ازاینقرار است که مهرجویی به من گفت در فیلم جدیدم نقش دکتری دارم که فکر میکنم تو برای این نقش انتخاب درستی هستی. من تا آن زمان هیچ پیشینه بازی نداشتم و میدانستم کار سختی است. آنهایی که در فیلم مهرجویی بازی کردند همه درخشیدند. از آقای انتظامی گرفته در فیلم «گاو» که بعد از سالها با گاو مش حسن او را میشناختند یا آقای نصیریان در فیلم «آقای هالو» که این نقش برایش ماندگار بود یا خسرو شکیبایی در «هامون». این آدمها آنقدر خوب بودند که اصلا نمیشود در فیلم مهرجویی بد بود. ضمن اینکه من اصلا بازیگری نکرده بودم و هیچچیز نمیدانستم اگر در فیلم مهرجویی بد باشی آبروریزی میشود. به همین جهت از تیررس و زاویه آقای مهرجویی خودم را دور نگاه میداشتم. تا اینکه آقای انتظامی به من زنگ زد چرا نمیآیی بازی کنی؟ گفتم مگه فیلمبرداری شما تمام نشده؟ گفت نه بابا اینها قرارداد با بازیگر دیگر دارند آن بازیگر درگیر شده و منتظر او هستند. تو در ذهن مهرجویی رفتی بیا حداقل سکانسهای تو را بگیریم. برای آقای انتظامی توضیح دادم که بازی در فیلم مهرجویی بسیار سخت است، اگر بد بازی کنم هر چه هم بخواهم به دیگران توضیح دهم من به خواسته آقای مهرجویی آمدم گناه به گردن من است. میترسم از اینکه کار را خراب کنم و آبروریزی شود. آقای انتظامی گفت: تو بیا اما بد بازی کن آقای مهرجویی منصرف میشود. انتظامی گفت: من چند بار است که برای صحنههای تو گریم سنگین میشوم ولی تو نمیآیی و صحنههای تو را نمیگیرم و من خسته شدم. من آن موقع ریش داشتم. این را بگویم از آن موقع تا الان ریش نگذاشته بودم. رفتم سرصحنه و مهرجویی به گریمورم گفت اصلا به گریم صورت کلاری کاری نداشته باشید. با خودم گفتم الان بد بازی میکنم و او منصرف میشود.
ولی نتیجه چقدر خوب شد…
(میخندد) شاید باورتان نشود هر کاری که مهرجویی گفت، انجام ندادم اصلا به حرفهایش گوش ندادم، هر کاری دلم میخواست در فیلم کردم. باید با بازیگران هماهنگ میشدم ولی من برای خودم بازی کردم. بهیکباره آقای مهرجویی کات… عالی بود. گفت تو عالی بودی من همین را دقیقا میخواستم. از تعجب نمیدانستم چه بگویم. گفتم: واقعا خوب بودم یا در رودربایستی ماندی؟ آنجا بود که فهمیدم چقدر بازیگری کار سختی است. ما پشت دوربین بهراحتی زندگی میکنیم ولی بهمحض اینکه مقابل دوربین میرویم انگار تمام جهان به شما نگاه میکند. دنیا دگرگون میشود صدا تغییر میکند خیلی کار دشوار میشود.
و فیلم معادی چطور؟
من با پیمان خیلی دوست هستم. یکشب وسط فیلمبرداری «بمب» بودیم که آقای معادی آمد گفت با چند نفر صحبت کردیم که این نقش را بازی کنند ولی نشد شما بیا چند صحنه کوتاه بیشتر نیست تو بیا. لیلا حاتمی هم آنجا نشسته بود، گفت: عمو محمود بیا بازی کن. با خودم گفتم که چقدر لیلا برای من عزیز است. من از «دلشدگان» لیلا را میشناختم و اساسا او مثل دختر من است. به تعبیری لیلا را از بچگی میشناختم.
شما هم که دختر خیلی دوست داشتید…
(میخندد) … دقیقا… بدون اینکه کوچکترین فکری کنم، گفتم باشه. به پیمان گفتم اگر تو میگویی که من باید بازی کنم و میتوانم، پس میتوانم.
و نظرتان در مورد نحوه بازیتان چیست؟
ببینید هیچ جواب قطعی برایش ندارم. در مورد فیلمبرداری قضیه فرق میکند. فیلمهایی که میبینم اصلا به کار خودم نگاه نمیکنم و تنها به موقعیتها و کلیت کار نگاه میکنم اما بازیگری کاملا متفاوت است. دایم در حال نقد بازیات هستی. انگار جلوی آینه ایستادهای و خودت، خودت را نگاه میکنی ولی در شخصیت دیگر. حس عجیبی است که نمیشود توضیح داد. در فیلم «بمب» بهمحض اینکه کات داده میشد من از ایرج شهزادی یا بچهها میپرسیدم بازیام خوب است واقعا؟ کلاه گیس هم سرم گذاشته بودم… میخندد…
آقای کلاری هیچوقت به این فکر نکردید که در اوج فعالیت و درخشش که قرار دارید کار را کنار بگذارید؟ به عنوان نمونه تدریس کنید یا کارهای دیگر… تا دچار پس رفت نشوید.
باور نمیکنید چند بار این فکر را کردم، یکبار اوایل دهه هشتاد با خودم فکر کردم که دیگر کار کردن کافی است.
آن زمان که خیلی زود بود.
بیست سال از فعالیتم میگذشت و من با خودم گفتم بیست سال گذشته دیگر بس است. الان در میانه دهه پنجاه هستی و میتوانی کار را کنار بگذاری در همین ذهنیت بودم و کارم را ادامه میدادم تا اینکه اواخر دهه هشتاد این فکر دوباره به سرم زد. یک سالی از کشور به خاطر موضوعی که درگیرش بودم دور بودم و به همین نسبت از فعالیت و کار هم دور بودم. به ذهنم رسید مگر میتوانم که کار نکنم. دلم لکزده بود برای اینکه سر صحنه بروم. با خودم فکر میکردم اگر من کار نکنم دیگر چه چیزی به من انگیزه زندگی میدهد. اصلا مگر میشود. زندگی بدون کار کردن برایم بیمعنی است. سرصحنه بودن اعتیاد هولناک و وابستگی شدید میآورد و بعد به این فکر کردم که مگر میشود اصغر فرهادی به من پیشنهاد کار بدهد و من قبول نکنم. به این راهکار رسیدم که اگر یک روز کار نکنم یا عکاسی کنم یا فیلم مستند بسازم. با خودم فکر کردم با دوربین عکاسی پشتصحنه فیلم دلخواهم میروم، عکاسی میکنم و اینجوری از صحنه دور نیستم و حضورم در پشتصحنه فیلمی بیجهت نیست.
البته به این نکته باید افزود که مجموعهای در کنار هم قرار میگیرد تا فیلمی چون «جدایی نادر از سیمین» ساخته میشود؛ درواقع ساخت فیلم همچون پازلی است که اصغر فرهادی قطعات پازل را بهخوبی کنار هم قرار میدهد. موفقیت یک فیلم به مجموعه عوامل آن بستگی دارد و قطعا آقای فرهادی به این نکته اشراف دارند.
همینطور است که میگویید و موافقم.
الان هم عکاسی میکنید؟
تقریبا عمده زمان اضافهای که دارم با دوربین میچرخم و عکسهایی که دوست دارم را میگیرم. به این نتیجه رسیدم که عکاسی یکجور استحاله است. ثبت واقعیت و هستی در یکلحظه که خیلی برای من جذاب است.
نکتهای که دوست داشتم به آن اشارهکنم باوجود سن و سالی که از شما گذشته و از حرفهایهای فن فیلمبرداری هستید همچنان نابغه سینمای ایران هستید و توقفی طی این سالها نداشتید.
باور کنید این از خوششانسی من است که بازخورد خوبی از زندگی میگیرم.
و بهزعم همه اهالی سینما شما همیشه ساطع انرژی مثبت هستید.
باور کنید زندگی من هم خالی از سختی و مرارت نیست؛ اما من به روی خودم نمیآورم. معتقدم همانقدر که انرژی بدهی؛ همانقدر انرژی میگیری. یادم میآید وقتی فیلم «جدایی نادر از سیمین» را ضبط میکردیم لحظاتی را با اصغر روی بالکن با فرهادی حرف میزدیم و با هم پیشبینی میکردیم که نتیجه کار چه میشود؛ اصغر خیلی دلشوره داشت که مضمونی در ذهنش دارد موفق میشود یا خیر. بااینکه یک روز اصغر به من گفت ما با این فیلم اگر بتوانیم روی تعداد معدودی تماشاگران تاثیر بگذاریم و آنها قدر خوشبختیهای کوچک خود را بدانند ما به آن نتیجهگیری دلخواهمان رسیدهایم. واقعا این سوال برای من وجود دارد که ما آدمها چرا قدر خوشبختیهای کوچک خود را نمیدانیم درحالی که در پیرامون ما چیزهای کوچک زیادی وجود دارد که اگر از آنها لذت ببریم زندگی خیلی برایمان شیرین میشود؛ مثلا اینکه فکر کنیم فرزندمان سالم است و… من از این چیزهای کوچک خوشحال میشوم و هستی هم متقابلا جواب خوشحالی مرا از همین چیزهای کوچک میدهد.
زندگی است و باید این توانایی را داشت که از بعضی موانع با درایت عبور کرد.
در کشاکش روزهای زندگی بعضی وقتها ما آدمها با چیزهایی مواجه میشویم که به نظرم بهتر است با خوشبینی به آن نگاه کنیم و این بهتر است از هر بدبینی. با اتفاقهایی روبهرو میشویم که نتیجه معمولا به ضرر آدم باشد اما من مفهوم باخت را روی آن نمیگذارم. یک نوع عدم درایت و آگاهی و تمرکز را روی پارهای مسائل میگذارم که برای ما در مقطعی روی میدهد که خوشبینی باعث میشود که بعدها ببینیم نتایج خوبی برایمان حاصل شود.
اینکه میگویند در پس اتفاقات بعضا تلخی که در زندگی ما روی میدهد قطعا حکمت و خیری نهفته است. در لحظه؛ تلخی آن اتفاق همچون زهر است اما باگذشت زمان متوجه میشویم که این تلخی به نفع خودمان بوده.
دقیقا همینطور است. آن را بهحساب عدم آگاهی خودش بگذارد و اینکه اشراف ندارم حتما خیرش در آن چیزی است که بعدها پیش میآید و صلاح در این است. نباید شکست تلقی شود. یک نوع عدم موفقیت مقطعی در همان مرحله خاص.
با چنین چالشهایی چقدر در زندگی و مسیر کاریتان مواجه شدید؟
طبیعتا زیاد تجربه کردم من مسیر پرپیچوخم و دستاندازهای زیادی را در زندگی پشت سر گذاشتهام.
اما به نظر میرسد به لحاظ کاری با سختی کمتری مواجه شدید و از ابتدا مسیر برایتان هموار بوده است.
میخندد… انگار همهچیز ایدهآل بوده، که قطعا هم اینگونه بوده. ولی از کودکیهایم اگر بخواهم صحبت کنم زندگی سختی را تجربه کردم. خیلی دلم میخواست دختر داشته باشم. من خیلی زود ازدواج کردم.
چرا؟
پدرم حالش وخیم بود و دکترها گفته بودند شرایط خوبی ندارد بیشتر از شش ماه زنده نمیماند. پدرم میخواست قبل فوتش عروسی مرا ببیند، من پدر خوبی داشتم و به خاطر خواست او بیستوچهارسالگی ازدواج کردم. من آشنایی قبلی با خانمم داشتم و از قبل یکدیگر را میشناختیم به همین جهت زندگی جدیدم سریع اتفاق افتاد وقتی دیدم زندگیمان به این سرعت شروعشده به این فکر میکردم که شاید دوام نداشته باشد اما پیوندمان چهلوسه سال است که ادامه دارد.
چه عالی…
دوست داشتم دختر داشته باشیم به این آگاهی رسیده بودیم که انگار پسرها خیلی مهم نیستند و این دخترها هستند که با خانواده میمانند و میدیدم که چقدر خواهرم مراقب پدر و مادرم است. هرچند آدم عاطفیآی هستم ولی یکصدم خدمتی که خواهرم به مادر و پدرم داشت من نداشتم. کامیار و کوهیار با اختلاف دو سال به دنیا آمدند و خدا به ما دختر نداد. بعد از ۱۰ سال دوباره تصمیم گرفتیم و گفتیم شاید خدا به ما دختر دهد اما سومین فرزندمان مهیار هم پسر شد. خیلی دوست داشتیم کاش دختر بود ولی بعد راضی به خواسته خدا شدیم الان وقتی نتیجهاش را میبینم چقدر خدا ما را دوست داشته که مهیار را به ما داده است. اخیرا مهیار از مهمترین دانشگاه هنر دنیا در نیویورک فارغالتحصیل شده و بهزودی وارد کار در مراحل پست پروداکشن میشود؛ همین چیزها باعث فخر و مباهات من است.
پدرم همیشه میگفت بدترین کار در دنیا این است که آدم خودش را سرکار بگذارد. وقتی دیگران را به بازی میگیری و سرکار میگذاری؛ آدم زبل و باهوش یا ناکسی هستی؛ اما کسی که خودش را سرکار بگذارد هیچ توضیحی برایش نیست و این بلاهت است.
آن سینمایی که من دوست دارم به سمتش بروم و به عنوان فیلمساز با آن روبهرو شوم سینمایی است که علیالقاعده مخاطبی ندارد و در چارچوب خاص قرار میگیرد. فیلم اول من هم این مساله را نشان داد که در چه مسیری حرکت میکنم.
هیچوقت باور نداشتم بتوانم بازیگر شوم ولی اطرافیان به من میگفتند میتوانی و هر بار حاصل برآورد ذهنی کارگردان بوده که من میتوانم در آن هیبت ظاهر شوم به همین دلیل بازی کردم.
اگر بخواهید در یک کار بیش از محدوده وظایفی که برایتان تعریفشده قدم بردارید این مستلزم این است که شما با کارگردان به هم وابسته باشید و به هم اعتماد و اطمینان کنید.
در مورد فیلمبرداری قضیه فرق میکند. فیلمهایی که میبینم اصلا به کار خودم نگاه نمیکنم و تنها به موقعیتها و کلیت کار نگاه میکنم اما بازیگری کاملا متفاوت است. دایم در حال نقد بازیات هستی.
به این نتیجه رسیدم که عکاسی یکجور استحاله است. ثبت واقعیت و هستی در یکلحظه که خیلی برای من جذاب است.
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- دیدار اصغر فرهادی با علاقهمندان فیلمهایش در استانبول
- سینمای ملی ایران را تعریف کنید و شکل آن را بکشید
- کتاب «داریوش خنجی» رونمایی شد؛ فرهنگ در برنامه هفتم توسعه بسیار ضعیف است/ سینمای ایران گوهر نایاب هستند
- سینماگران ایرانی برای اسکار ۲۰۲۵ چقدر شانس دارند؟
- سینماگران ایرانی در اسکار ۲۰۲۵ چقدر شانس دارند؟
- تمجید مدیر نتفلیکس از فیلم اصغر فرهادی
- فرهادی تجریباتش را در اردن به اشتراک میگذارد
- بهترین راه برای ورود به تصویر عکاسی است/ روایت کلاری از دلشوره اصغر فرهادی برای «جدایی نادر از سیمین»
- ترایبکا ۲۰۲۴ برندگانش را معرفی کرد/ انیمیشن ایرانی برنده شد
- هیئت داوران جشنواره «فیلم و عکس با انرژی» معرفی شدند
- موزه سینما میزبان «محمود کلاری» میشود
- فرهادی داور جشنواره ترایبکا شد
- صعود مقاومت ناپذیر و حیرت انگیز آقای کارگردان/ نگاهی به فیلم «چهارشنبه سوری» به مناسبت سالروز تولد اصغر فرهادی
- شهاب حسینی؛ تنوع در پذیرش نقش، تناقض و شتابزدگی در واکنشها
- معرفی داوران جشنواره ملی فیلم اقوام ایرانی
نظر شما
پربازدیدترین ها
- ردپای یک کارگردان مؤلف / نگاهی به فیلمهای کوتاه سعید روستایی
- وقتی زن تبدیل به «ناموس» میشود/ نگاهی به فیلم «خورشید آن ماه»
- چهره تلخ عشق یک سویه/ نگاهی به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»
- موقعیت فیلمهای ایران و سینماگران فراملی در فرانسه
- با نظرسنجی از ۱۷۷ منتقد فیلم؛ نشریه ایندی وایر برترینهای سال ۲۰۲۴ سینما را معرفی کرد
آخرین ها
- حذف فرهنگ از سبد طبقه متوسط؟/ هزینههای سبد فرهنگی خانواده ۴نفره در تهران چقدر است؟
- نکوداشت زنده یاد اکبر عالمی و بزرگداشت مهدی رحیمیان در آیین معرفی برندگان هفتمین جایزه پژوهش سال سینما
- با پیشتازی «۴۷» و «مخفیانه»؛ نامزدهای جوایز اسکار سینمای اسپانیا معرفی شد
- همزمان با سالگرد اولین نمایش عمومی «قیصر»؛ بزرگداشت مسعود کیمیایی برگزار میشود
- دو خبر از جشنواره بینالمللی تئاتر فجر؛ زمان بازبینی حضوری و انتخاب نهایی آثار بخش دیگرگونههای نمایشی/ آغاز ثبتنام اصحاب رسانه و منتقدان
- برگزاری نمایشگاه پشت دریای وهم
- حضور همراه اول با مجموعهای از سرویسهای فناورانه در نمایشگاه تلکام ۲۰۲۴
- بازگشت جنابخان به تلویزیون همراه با محسن کیایی
- «در آغوش درخت» بهترین فیلم بلند سینمای جهان جشنواره هندی شد
- نکوداشت خسرو خسروشاهی در جشنواره فیلم رشد
- «شهر خاموش» و «شناور» در شبکه نمایش خانگی
- به پاس یک عمر دستاورد سینمایی؛ خرس طلایی افتخاری برلین به تیلدا سوئینتون اهدا میشود
- کنسرت نمایش ایرج، زهره، منوچهر / گزارش تصویری
- حقایقی درباره محمد نوری به بهانه سالروز تولد او/ مردی که از شکست هراس نداشت
- ذلت ماندن یا لذت رفتن و رستن!
- جدول فروش سینمای ایران در آخرین روز پاییز/ پنج فیلمی که از ابتدای امسال بیش از ۱۰۰ میلیارد فروختند
- نمایش «دِویل» تمدید شد/ آغاز اجرای نمایش «تشنگان» از ۴ دی
- شایعه فروش آثار تجسمی مربوط به فروغ فرخزاد و سهراب سپهری/ سریال و فیلم مستند سهراب و فروغ به زودی کلید میخورد
- نامزدی یک فیلم کوتاه ایرانی-آمریکایی در جوایز آکادنی فیلم سوئد
- نشست خبری بزرگداشت فروغ فرخزاد / گزارش تصویری
- درباره سه مستند سینماحقیقت/ از جسارت نمایش عریان اعتیاد تا عشق به سینما در اتاق آپارات
- به خاطر نقش برجسته در صنعت سینما؛ کریستوفر نولان و همسرش، شوالیه و بانوی فرمانده شدند
- چرا «لیلی» سریال «داییجان ناپلئون» زشت بود؟/ پاسخ ناصر تقوایی را بخوانید
- «تیآرتی» ترکیه آغاز به کار کرد؛ صداوسیما هنوز در فکر سانسور است
- سیمرغ مردمی به جشنواره فیلم فجر بازگشت
- بستههای ویژه شب یلدای همراه اول با هدیه دیجیتال معرفی شد
- آنونس رسمی عاشقانه «عزیز» رونمایی شد
- با نظرسنجی از ۱۷۷ منتقد فیلم؛ نشریه ایندی وایر برترینهای سال ۲۰۲۴ سینما را معرفی کرد
- احمد رسولزاده و «بنهور» در بیست و هفتمین قسمت «صداهای ابریشمی»
- درباره «بی همه چیز»؛ درامی پیچیده با شخصیتهایی چندلایه