تاریخ انتشار:1398/06/05 - 09:54 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 119905

داود رشیدی بازیگر و کارگردان سرشناس ایرانی که سال ۱۳۹۵ درگذشت، در سال‌های دور سابقه مدیریت در تلویزیون داشته است؛ مدیریتی که به گفته خودش با حذف او پایان می‌یابد.

به گزارش سینماسینما، رشیدی روز پنجم شهریورماه سال ۱۳۹۵ در سن ۸۳ سالگی به دلیل ایست قلبی درگذشت و مجموعه‌ای از آثار تصویری و نمایشی ارزشمند را از خود به یادگار گذاشت. سه سال بعد از وداع با این هنرمند برجسته فرصتی است برای مروری بخشی از خاطرات او. رشیدی در سال ۱۳۹۱ در گفت‌وگویی مفصل با هوشمند هنرکار از دوران کودکی و جذب شدن به تئاتر تا سال‌های اوج هنرش و همچنین تجربه در عرصه‌های مختلف از جمله مدیریت در تلویزیون سخن گفته بود. سالگرد درگذشت این هنرمند بهانه‌ای است برای مرور بخشی از این گفت‌وگو؛ آنجا که به تجربه مدیریت او در تلویزیون همچنین حضورش در سینما می‌پردازد.

در ادامه بخش‌هایی از گفت‌وگوی رشیدی را با هنرکار که با حضور احترام برومند و کاظم هژیرآزاد صورت گرفته بود، می‌خوانید:

ورود شما به سینما اتفاقی بود یا با برنامه قبلی؟

اولین فیلمم «فرار از تله»، با جلال مقدم بود که از قبل می‌شناختم و فرانسوی زبان بود. رابطه نزدیکی هم با فرخ غفاری داشت.

برای آقای رهنما هم بازی کردید؟

نه در یک فیلمش قرار بود بازی کنم. همان که توی تخت جمشید کار کرد.

سیاوش در تخت جمشید؟

که همان وقت سر یک کار دیگر بودم و نتوانستم.

پیش از انقلاب چندان بازی سینمایی و تصویری نداشتید؟

اتفاقاً قبل از انقلاب چندین  کار کرده‌ام. بعد از «فرار از تله»، «کندو» را بازی کردم. «فدایی» بود مال علامه‌زاده.

خوب اینکه بعد از انقلاب بود.

نه قبل از انقلاب بود. «جهنم به اضافه من» که قبل از انقلاب بود. با فردین هم یک دیگر کار کردم؛ «میعادگاه خشم». بعد اوایل انقلاب فیلم «آقای هیروگلیف» را برای علی عرفان کار کردم، که توقیف شد. بعد فیلم «جایزه» مال داودنژاد بود. «رهایی» مال صدرعاملی. بعد «گل‌های داودی» باز هم کار صدرعاملی بود. «بی‌بی چلچله» مال پوراحمد بود. سال ۵۸ تا ۶۰ خیلی فیلم بازی کردم. با سینایی فیلم «هیولای درون» را کار کردم.  در همان سال فیلم «شیلات» را هم با رضا میرلوحی کار کردم، که چه فیلم قشنگی بود. اما برگزارکنندگان جشنواره آن  سال‌ها همه کسانی بودند که هنوز یادشان نرفته بود که ما قبل از انقلاب چه کسانی بودیم. بالاخره آدم‌هایی بودند که از نظر فرهنگی آن موقع خیلی مؤثر بودند. مثلاً جشن هنر؛ فرخ غفاری بود، اینها بودند دیگر!

 

 

در واقع با آقای پوراحمد در یکی دو تا کارهای خوبشان بازی می‌کنید.

بله.

«بی‌بی چلچله» خیلی خوب بود. پوراحمد هم آداپته خوبی کرده بود داستان واسکونسلوس را؛ درخت زیبای من.

فیلم خیلی زیباست ولی افتضاحش کردند. آن را سانسور کردند و خرابش کردند…

بعد شما وارد کار تلویزیون می‌شوید. در واقع دعوت به کار می‌شوید در یک بخش مدیریتی.

بله. توسط آقای قطبی.

چه طور می‌شود که وارد کار مدیریتی می‌شوید؟

پیشنهاد کرد که کارهای نمایشی تلویزیون زیر نظر من باشد…

آن بخشی راکه شما مدیرش بودید فقط نمایش‌های تآتری داشت؟

تآتر و سریال.

خودتان هم به جز مدیریت کار دیگری داشتید؛ مثلاً نمایش یا سریالی بسازید؟

نه . کار اداری می‌کردم. یک شورا درست کرده بودم که اتفاقاً برای اولین بار که از بچه‌های فرهنگ و هنر، مثل نصیریان جزو شورا بودند. این دفعه اول بود که یک تعامل می‌شد و این دو تا به خاطر همین دوستی من و علی..

شورا برای چه بود؟ چه کار می‌کردند؟

تمام نمایش‌ها و سریال‌ها و تآترها را تآیید می‌کردند. جلال ستاری بود، نصیریان بود از وزارت فرهنگ و هنر، شنگله بود، زهری بود، ایرج پزشک‌زاد بود. قطبی بهترین‌ها را رصد می‌کرد و خیلی هم نگاه داشت روی خانواده‌های خوب… تا شنید من از فرهنگ و هنر آمده‌ام بیرون- چون از فرهنگ و هنر استعفا داده بودم- من را دعوت کرد.

چرا استعفا دادید؟ به خاطر گرفتاری شخصی بود؟

خب الان بچه‌ها شکایت می‌کنند از اینکه آزادی نیست و سالن نمی‌دهند و نمایش‌های‌شان را سانسور می‌کنند، ولی من شخصاً فکر می‌کنم قابل مقایسه با آن زمان نیست. چون آن وقت خیلی بدتر بود.

بدتر بود؟

یکی از اختلافات من که از فرهنگ و هنر استعفا دادم و آمدم بیرون همین بود که اصلاً اجازه نمی‌دادند؛ آن اواخر اصلاً نمایشی روی صحنه نمی‌آمد.

یک دوره‌ای توی دهه ۴۰ و اوایل ۵۰ واقعاً خیلی خراب می‌شود.

وضع تآتر بد شده بود. برای همین ما بهترین‌های تآترمان می‌رفتند طرف سینما.

توی آن دوره که مدیر گروه نمایش می‌شوید واقعاً  اتفاق خیلی خوبی می‌افتد توی بخش نمایش و سریال‌های تلویزیون.

سریال‌های «تلخ و شیرین»، «طلاق»، «مراد برقی»، «مرد اول»… همه در همان زمان تولید می‌شود. همان موقع که در سال ۵۷ درگیری‌های اواخر رژیم پهلوی بود، «دایی جان ناپلئون» فیلمبرداری شده بود. «هزاردستان» همان زمان قراردادش بسته شده بود. داستان‌های مثنوی، «سلطان صاحب قران»…

   رذ

یک‌سری کارهای ماندگار آن زمان در دوره مدیریت شما کار می‌شود؛ ولی خودتان وسوسه نشدید سریال تلویزیونی کار کنید.

حتی بازی هم نکردم. برای اینکه خودم تصویب می‌کردم. برای اینکه نگویند که خودش، خودش را جا کرد.

ظاهراً پیشنهادهایی هم برای بازی داشتید.

بله. مثلاً در دایی جان ناپلئون نقش صیاد را تقوایی به من پیشنهاد کرد. اسدالله میرزا. اتفاقاً صیاد هم دو سه جا گفت که شانس من بود که رشیدی نیامد کار داشت.

در آن مقطعی که شما در تلویزیون بودید کار تآتر خودتان را ادامه می‌دادید؟

چرا کار کردم. آنتیگون آنوی را در تآتر شهر کار کردم.

چه کسانی بودند در آن کار؟

سوسن فرخ‌نیا بود. مرضیه بود. راضیه بود. جمشید مشایخی بود.

آنتیگونه راخانم فرخ‌نیا بازی کرد؟

‌بله. سعید پورصمیمی بود. بهرام بود.

پرویز بهرام؟

نه. بهرام شاه‌محمدلو.

مثل این‌که یک گروه تآتری هم توی تلویزیون درست کردید؟

گروهی بود که در کانون پرورش و فکری کودکان کارهای کودک می‌کردند؛ سوسن فرخ‌نیا، بهرام شاه‌محمدلو، رضا بابک، مرضیه برومند و چندین نفر دیگر بودند… اینها در کانون پرورش یک گروه خیلی موفق بودند که کارهای کودک می‌کردند در سطح کشور. اینها یک مرتبه با کانون اختلاف پیدا کردند و گروه متلاشی شد. آن زمان من این‌ها را به تلویزیون دعوت کردم و دوباره منسجم کردم. بعد این گروه تعدادی کارهای ضبط تلویزیونی کردند.

توی خود حیاط واحد نمایش برنامه اجرا می‌کردند و مردم می‌آمدند تماشا.

حتی همان اول انقلاب قبل از اینکه گروه را متلاشی بکنند خیلی نمایش‌های خوبی کار کردند. بعد از اینکه من مجبور به استعفا شدم یکی دو سال بعد آنها را بیرون‌ کردند. چند تایی را فرستادند جاهای اداری، یک عده‌ را هم بیرون کردند. مثلا پورصمیمی اخراج شد. رضا بابک اخراج شد. راضیه برومند اخراج شد. سوسن فرخ‌نیا که اصلا رفت. چند تایی از آنها مثل مرضیه برومند و بهرام شاه‌محمدلو را فرستادند گروه‌های مختلف. مثلاً مرضیه را فرستادند شبکه دو، بهرام را فرستادند شبکه یک. خیلی هم سعی کردند اینها را بیرون کنند. ولی خب اینها یک مقدار مقاومت کردند. مدیر تلویزیون آقای هاشمی بود آن زمان. آقای هاشمی نامه نوشته بود راجع به مرضیه که اصلاً این خانم بی‌استعداد توی تلویزیون کی هست؟

چطور وادار به استعفا شدید؟

گفتند استعفا بدهید و تقاضای بازنشستگی کنید. من هم تقاضا کردم. آقای انوار گفتند که با تقاضای بازنشستگی شما موافقت شد، شما بنشینید در خانه‌‌تان تا بالاخره چارت جدید و حقوق‌های جدید معلوم بشود تا حقوق شما را بدهیم.

یعنی آدمی که ۴۵-۴۶ سالش بیشتر نبود بازنشسته شد؟

سال ۵۹ تو روزنامه نوشتند داود رشیدی پاکسازی شد، نه حقوق دادند و نه…

پاکسازی؟ لفظ پاکسازی را آوردند؟

بعدا خیلی لطف کردند گفتند پاکسازی را تبدیل می‌کنیم به اخراج. چون اخراج را می‌توانید جای دیگر استخدام شوید. حتی بعداً اعلام کردند بیایید دیوان عدالت اداری اگر اعتراض دارید. خیلی‌ها رفتند. روز آخر شنگله گفت داود امروز آخرین روز است بیا. من گفتم نمی‌خواهم. اصلاً نمی‌خواهم. نه پولشان را می‌خواهم نه چیز دیگری. که شنگله اتفاقاً رفت و کارش هم درست شد.

من از آن موقع‌ تا حالا نه حقوق بازنشستگی دارم نه رفتم تسویه حساب.

در واقع بعد از انقلاب شما را یک جوری وادار به خانه‌نشینی می‌کنند.

یک سالی دوره سختی بود. بعد بازی در فیلم و تلویزیون شروع شد؛ دیگر دائم کار کرده‌ام تا حالا.

بعد از انقلاب اولین تآتری که کار کردید چه بود؟

آره. «پوست یک میوه روی درخت خشکیده» نویسنده‌اش فرانسوی بود؛ ویکتور هاییم.

چه سالی بود؟

اوایل ۵۸٫ ۵۷ انقلاب شد، اوایل ۵۸٫

کدام سالن؟

تو سالن کوچک تآتر شهر. نادری هم طراحی‌اش را کرده بود.

 

 

پس امیر نادری تآتر هم کار کرده‌است.

می‌آمد سر تمرین. بعد طراحی صحنه و طراحی آفیش و بروشور هم با او بود.

آن زمان گروه‌های فشار بودند. ما داشتیم اجرا می‌کردیم که می‌دیدیم پای یک نفر می‌خورد به چیزی و زیرسیگاری‌های بلند سرنگون می‌شد. اذیت می‌کردند. بعد می‌گفتند یک آقایی رد شد و پاش را زد و رفت. بچه‌های جوانی که می‌خواستند مثلاً ما را رد کنند. می‌گفتند دوره شما تمام شده.

چه کسانی توی کار بودند؟

تک پرسوناژ بود. خودم بازی و کارگردانی کردم.

بعد از آن کارتان می‌رود تا «پیروزی در شیکاگو» یا قبل از آن هم  کار دارید؟

بعد از آن نمایش طبیعتاً، خب آقای هژیرآزاد بهتر می‌دانند، دوران خوبی برای گذاشتن نمایش برای آدم‌هایی مثل ما نبود. بعد از آن من بیشتر جذب فیلم سینمایی شدم. تا دوباره تحت توجهات آقایان باز چند سالی نتوانستم کار سینمایی کنم. بیشتر تلویزیون و سریال و…

اما تآتر؛ بعد از آن نمایش رفت تا پیروزی در شیکاگو، سال ۷۰٫

علی منتظری بود که از شما دعوت کرد تا بیایید.

رییس تآتر شهر هم آقای جعفری بود. نمایش در اوج موفقیتش بود، گفت دیگر بس است. آقای هژیرآزاد می‌دانند؛ نمایش «پیروزی در شیکاگو» ۳۰ شب اجرا رفت. ۳۰ شب، یک صندلی خالی نبود. مهمان هم نداشتند. همه پول می‌دادند و می‌خریدند و می‌آمدند. این طوری بود و خورد به تعطیلات خرداد که بعد از تعطیلات باید دوباره شروع می‌شد. یک مرتبه آقای جعفری مرا صدا زدند و گفتند دیگر نرو. بعد خودش نمایش «تورو» را گذاشت با آقای پورعرب؛ و آن نمایش خالی می‌رفت.

یادم است. «آن شب که تورو زندانی بود».

عین نمایش ما بود؛ ارکستر بود و …

خواسته بود از همان المان‌ها استفاده کند…

ولی ناموفق. و چه کردند، هر روز، هژیرآزاد می‌داند. هر روز می‌آمدند. یک روز می‌گفتند کسی که ساکسیفون می‌زند برود عقب‌تر. یک روز می‌گفتند کسی که پیانو می‌زند برود آن‌ورتر. یک روز می‌گفتند این و اینطور کن. تآتر شهر به کل آنجا افتاده بود. ما خودمان آمدیم و دستشویی و توالتش را شستیم که مردم بیایند. و چه جور می‌آمدند. چه طیف‌های عجیب و غریبی! 

بعد از آن باز مدتی تآتر کار نمی‌کنید تا «ریچارد سوم».

نمایش «هنر»…

«هنر» بعد از «ریچارد سوم» نبود؟

چرا. «ریچارد سوم» ۷۸ بود. ۷۸ اجرا شد. یعنی هشت سال بعد. «ریچارد سوم» را چندین سال بود دلم می‌خواست بگذارم، نمی‌شد. ببینید همیشه دو سه تا نمایشنامه است که ذهن آدم را می‌گیرد. سال‌ها بود تو فکرش بودی. بازیگرهایی که می‌خواستم نبودند و…

بازیگرهای مناسبی را برای چنین کاری پیدا نمی‌کردید؟

رفتم به سعید پورصمیمی گفتم که می‌خواهم «ریچارد سوم» را بگذارم، می‌خواهم تو بازی کنی. بعد دو سه روز در خانه ما زنگ زد، گفت جدی می‌گویی داود؟

در زمان شاه هم می‌خواستم این نمایش را کار کنم، اما به متنش اجازه نمی‌دادند.

چرا؟چون نقد شاه توی دوره شاه مسئله بود و محدودیت داشت؟

آره دیگر.

شما هیچ وقت کارگردانی برای تلویزیون یا سینما نکردید؟

سینما نه. تلویزیون چرا، تآتر.

برنامه یا سریالهای تلویزیونی چطور؟

نه، بلد نیستم.

ولی بعد از یک دوره‌ای در سال‌های اخیر وارد تهیه‌کنندگی فیلم و سریال می‌شوید. درست است؟

بله. خیلی کم.

بعد از «ریچارد سوم»، «هنر» را کار می‌کنید و در سال‌های آخری دو تا کار موفق داشتید. «منهای دو» نوشته ساموئل بنشتریت و «آقای اشمیت کیه؟» نوشته سباستین تیری. در واقع نویسنده‌های جدیدی را به تآتر ایران معرفی می‌کنید. در مورد اینها توضیح بدهید؟

خب اینها نمایش‌نامه‌نویس‌های تازه کار هستند. یعنی تازه مطرح شده‌اند و کارشان تثبیت شده. خب خیلی برای من جالب هست که ببینم اینها چه کار می‌کنند.

خودتان از کارهای آخرتان راضی بودید؟

من همیشه از کارم راضی هستم. اگر نباشم نمی‌گذارم روی صحنه.

به هر حال همیشه هنرمندها کمال‌گرا هستند.

ببینید من وقتی که شروع می‌کنم یک نمایش را، تاریخ اجرایش را هم می‌دانم. غالباً هم عقیده دارم که بین ۳۰ تا ۴۰ جلسه یک نمایش‌نامه را باید تمرین کرد. بیشتر هم نه.

ممکن است درباره روش کارتان بیشتر توضیح بدهید.

وقتی نمایش‌نامه را انتخاب کردم، اولین تمرین یک دوره‌خوانی است با تمام بچه‌ها. بعد هم صحبت راجع به کار و نگاه من و نگاه خود بچه‌ها. بیشتر هم خودم حرف می‌زنم. سعی می‌کنم جهت بدهم به اصطلاح. بعد هم تمرین‌ها را شروع می‌کنیم. چهار ساعت در روز. یک روز تعطیل در هفته هم لازم است.

بعد به همان شیوه کلاسیک کار را پیش می‌برید و همان روش و میزانسن و سرپا شدن بچه‌ها و لباس و گریم و …

تقریباً.

 

 

در طول اجرا روی نمایش‌های‌تان کار می‌کنید؟ مثلاً تغییراتی بدهید؟

نه، خیلی کم. مگر حس کنم یک جایی مثلاً تماشاچی متوجه نمی‌شود یا حواسش پرت می‌شود، سعی می‌کنم برطرف کنم. خیلی کم. وقتی اجرا شروع بشود. زیاد دخالت نمی‌کنم.

یک چیز کوچک. یک جا یکی ناخودآگاه دارد ماسکه می‌کند یک نفر دیگر را، می‌گویم یک قدم آن طرف‌تر بایست.

در همین دوره برای تعدادی از کارگردان‌های تقریبا جوان بازی می‌کنید؛ مثلاً محمد رحمانیان و ایوب آقاخانی.

بله. «اسب‌ها» کار محمد رحمانیان و «زمین مقدس» کار ایوب‌ آقاخانی.

با دکتر عزیزی هم کاری انجام می‌دهید.

بله. «تآتر بی‌حیوان».

از گروه تآتر امروز بعد از انقلاب اثری نماند. کارهای بعد از انقلاب…

حذف شد.

کارهای بعد از انقلاب‌تان به اسم گروه تآتر امروز دیگر نبود. نه؟

نه.

یکی دیگر از آن گروه‌هایی که می‌توانیم بگوییم، شروع شد و کار کرد و خاموش شد.

بله

چند تا کار هم از لورکا برای اولین بار توسط شما اجرا می‌شود.

بله. «عشق‌های دن پرلین با بلیز در باغچه‌اش». خودم ترجمه‌اش کردم. بعد هم «کفاشه پرجوش و خروش» که باز ترجمه خود من بود. فرزانه تأییدی بازی می‌کرد.  البته این‌ها تله تآتر بود.

تآتر «هنر» را هم بعد از انقلاب برای تلویزیون اجرا کردید؟

بله.

تله تآترش را من متأسفانه ندیدم. ولی خود نمایش را دیدم.؟ شاید به خاطر اینکه کلاً میانه خوبی با تلویزیون ندارم.

نه خب صحنه بهتر بود.

ریتم نمایش صحنه‌ای ‌شما خیلی بهتر بود.

خب در تلویزیون می‌خواهند زمانش را طولانی کنند.

شما جریان‌های جدید تآتری را در ایران چه طور می‌بینید؟ اینها را تا چه حد موفق و چه حد قابل انتقاد می‌بینید؟

من چیز جدیدی ندیده‌ام. تآتر هیچ وقت عوض نشده و نمی‌شود. یک عده روی صحنه هستند. یک عده تماشاچی هستند و ارتباط این دو تا با هم هست. هر کدام را برداریم دیگر تآتر نیست. البته این هم خلاف طبیعت است که درجا بزند یا عقب برود. الان جمعیت بیشتر شده، به خصوص جمعیت جوان ما. استقبالی که الان از تآتر می‌کنند آن موقع نمی‌کردند.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها