آبان ماه سال ۱۳۹۳ شخصیت تازهای به سینمای ایران معرفی شد. درباره «پرویز» سینمای ایران حرف میزنیم؛ لوون هفتوان. او که سالها تئاتر کار کرده و از آکادمی هنرهای مسکو فارغالتحصیل شده بود، ناگهان در فیلم مجید برزگر درخشید. درخشش او به هیچوجه از جنس درخشیدنهای این روزها نبود. در ظاهر او هیچ نشانی از ویژگیهای مرسوم سوپراستارها وجود ندارد. او به قول خودش «حجیم» است. فیلم «پرویز» در حالی که دو سال از ساخت آن میگذشت. به گزارش سینماسینما، در سی و یکمین دوره جشنواره فیلم فجر مورد داوری قرار نگرفت اما پس از اکران در ایران و حضور در برخی فستیوالها بهشدت موفق بود. در هر حال لوون هفتوان با وجود چند حضور کوتاه در سالهای دور با عنوان بازیگری خاص به سینمای ایران آمد. به زودی فیلمهای دیگری از او اکران شد. «لرزاننده چربی»، «مردی که اسب شد» و… او حالا در سینمای ایران یادآور سینمای هنر و تجربه است؛ ویژگیای که احتمال دارد با اکران«دراکولا» به کارگردانی رضا عطاران تغییر کند اما لوون هفتوان قبل از هر چیز یک تئاتری است و عاشق تئاتر است. او که سالهاست در تورنتو زندگی میکند در تازهترین فعالیت تئاتریاش «بازی یالتا» را کارگردانی کرده است. نمایشی بر اساس داستان «بانو با سگ ملوس» نوشته آنتوان چخوف که در تماشاخانه کنش معاصر به صحنه رفته است. لوون هفتوان خلوت خودش را ترجیح میدهد اما در این گفتوگو که به بهانه این تئاتر انجام شده صادقانه و صمیمانه از زندگی، تجربیات و احساساتش گفته است. از نگاهش به زندگی، انتخابهایش در سینما و تئاتر، از سفری به خارج از ایران که قرار بود ۴۰ روزه باشد اما ۱۹ سال به درازا کشید… و این داستان زندگی در مرزهاست…
واقعیت این است که الان مخاطبان عمومی سینما و تئاتر شما را با فیلم «پرویز» به یاد میآورند؛ اثری که مسیر کاری شما و مجید برزگر، کارگردان فیلم را تغییر داد. چنین اتفاقی را برای فیلم و خودتان پیشبینی میکردید؟
به هر حال در دوره کاری هر هنرمندی و هر کسی که کار خلاقه میکند نقاط عطفی وجود دارد. «پرویز» هم برای من مشخصا و هم برای آقای برزگر یکی از نقاط عطف بود. آن موقع ما فکر نمیکردیم چنین موفقیتی در پی باشد و فکر میکنم اگر فیلم موفق بود به دلیل این بود که آن موقع اصلا چنین چیزی دغدغه ما نبود. فقط میخواستیم کاری را بکنیم که دلمان میخواست. برای همین اصلا انگیزه این نبود که ما با این کار میترکانیم! یادم هست جلسه هفتم یا هشتم فیلمبرداری بود و سر یکی از صحنهها که صحنههای آخر فیلم هم بود، آقای برزگر وسواس زیادی داشت و چندین بار گرفتیم. من به شوخی به ایشان گفتم مجیدجان فکر میکنی تماشاچی تا این جای فیلم هنوز در سالن است؟! یا خوابیده یا رفته، زیاد نگران نباش! اینقدر وسواس به خرج نده.
پس به چی فکر میکردید؟
به این فکر میکردیم کاری که انجام میدهیم درست باشد و موفقیتش به این صورت غیرقابل تصور بود. چون فیلمی را کار میکردیم که میدانستیم فیلم بدنه نیست. مخاطب خاص خواهد داشت. ولی در نهایت به نظرم فیلمی شد که با بخشی از مخاطب عام هم توانست ارتباط برقرار کند. پیش از این، هم مجید در کارنامه کاریاش کارهای موفقی داشت و هم خود من چیزی حدود ۴۰ سال است که کار میکنم. هیچ موقع هم به طور جدی به فکر سینما نبودم. اما نقطه تحولی بود که اتفاق افتاد.
قبل و بعد از «پرویز» برای لوون هفتوان چه تفاوتی دارد؟
جدی گرفته شدن، یا جدیتر گرفته شدن. چون قبل از این، من فقط کار تئاتر کرده بودم و تئاتر مخاطب بسیار محدودتری دارد. یکی از چیزهایی که تغییر پیدا کرد این بود که دیده شدم. جدیتر گرفته شدم و چیزهایی که شاید جزیی باشد. مثل همین که در خیابان یا مترو هستید و کسی شما را میشناسد. یک جور – نمیدانم چطور بگویم- آدم احساس غرور پیدا میکند. طبیعی است. درخواستهای کاری بیشتری از او میشود.
اما به نظر میرسد شما حاشیهنشینی و خلوت را بیشتر ترجیح میدهید.
شاید مساله سن باشد، شاید زمان باشد، شاید بیست و پنج سالگی که از ایران میرفتم، شاید بیست سالگی که داشتم درس میخواندم، حس میکردم باید دنیا را فتح کنم! هر جوانی که شروع میکند مثلا اگر مینویسد فکر میکند باید شکسپیر دوران خودش باشد. یا بتهوونِ زمان خودش باشد. هر کسی با این انرژی شروع میکند اما طی سالیان حس کردم همهچیز نسبی است. حالا این شهرت هم نسبی است. اینکه پنجاه هزار، پنج میلیون یا پنجاه میلیون تو را بشناسند اصل کار نیست. یعنی اگر کسی با این اصل شروع میکند به نظر من موفق نمیشود.
این «اصل»ی که میگویید چیست؟
آدم باید به خودش وفادار باشد. همانطور که در مورد «پرویز» گفتم یکی از چیزهایی که باعث شد فیلم موفق باشد، حالا درست است که ابر و باد و خورشید و مکان و زمان اکران خیلی مناسب بود، این بود که با گروهی که کار میکردم میخواستند کار خودشان را انجام دهند. دغدغه خودشان را به تصویر بکشند. من هم خوشبختانه توانستم با دغدغه آنها همراه شوم. زندگی آدم تغییر پیدا میکند، ولی اگر جذب حواشی آن بشوی، جذب شهرتش بشوی ممکن است تو را به راهی دیگری بکشاند. شاید چون دورانی را که یک جوان مثلا میخواهد سوپراستار شود، من طور دیگری گذراندم این را الان ندارم. واقعا برایم فرقی نمیکند.
یعنی بیشتر ترجیح میدهید خودتان از انجام کارتان لذت ببرید؟
ببینید، من دنبال تعداد نیستم. همینقدر که یک نفر از کارم لذت ببرد ارضا میشوم و خب البته کاش صدنفر لذت ببرند! اما نهایتا در پی این نیستم که مخاطب خوشش بیاد. کارهایی میکنم که برای خودم هیجانانگیز است و ممکن است مخاطب هم خوشش بیاید. من بعد از «پرویز» فیلمهای دیگری بازی کردم که مثلا کمدی بودند و هنوز اکران نشده و مشخصا سینمای بدنه هستند. برای مثال در فیلم «دراکولا»ی آقای عطاران من نقش دراکولا را بازی کردم که فکر کنم تا دو ماه و نیم دیگر اکران میشود. خب سینمای بدنه است. برای آنکه برایم جذابیت داشته است. آن را تجربه نکرده بودم.
آثار سینمایی که تاکنون از شما اکران شده مثل «پرویز»، «لرزاننده چربی»، «مردی که اسب شد» و… سبب شده تا حضور شما مشخصکننده ویژگیهایی درباره فیلم باشد. در واقع حضور شما با آنچه امروز گروه هنر و تجربه نامیده میشود پیونده خورده. این تجربهگرایی تا چه حد به سلیقه خود شما حتی در تئاتر نزدیک است؟
من هنوز هم تجربهگرایی را ترجیح میدهم. چه در تئاتر و چه در سینما. بدترین چیز برای یک هنرمند این است که تبدیل به یک برند شود. تبدیل به محصولی شود که دیگر معلوم است چیست. همانطور که وارد رستوران میشوید که یک غذای خاص را سفارش میدهید. برای خودم برند شدن جذاب نیست اما آن چیزی که شما میگویید شاید جذاب باشد و امیدوارم این حرف حمل بر خودستایی نشود، اینکه مثلا وقتی اسم لوون میآید برندش این است که یک اتفاقی قرار است در آن فیلم بیفتد و من از این بدم نمیآید اما اینکه حالا لوون هست و دوباره قرار است با «پرویز» مواجه شویم، نه اینطور نیست. مثل این است که وقتی شما رمان تازهای را از یک نویسنده معروف میخرید قطعا قرار نیست همان رمان قبلی او را بخوانید. اثر جدیدی است. چون میدانید این نویسنده به هر حال مسیری را دنبال میکند و شما دنبال آن مسیر هستید. مسلما بدم نمیآید، هیچکس بدش نمیآید که مخاطبش مسیرش را دنبال کند. از آن مهمتر این است که مخاطبم نقدم کند. خیلی جدی. اگر به این برسیم که داریم میرویم کار فلان بازیگر را ببینیم و مطمئنا حال میکنیم این خوب نیست. به نظر خودم جایی موفقترم که نقد میشوم.
از نقد شدن نمیترسید ؟
نه! چون همه ما گاف میدهیم، کارهای بد میکنیم. یعنی همهاش اوج نیست. اگر «پرویز» اتفاق میافتد حاصل ۳۰ سال تجربه من است که پر از فراز و نشیب بوده است و نشیبهایش خیلی مهمتر از فرازهای آن است. اگر همیشه در فراز باشید به نظر من عمیق نمیشوید. برای من نقد مهم است. میدانم شاید ۴۰ درصد از کسانی که به تماشای نمایش من میآیند کار را دوست نداشته باشند، برایم مهم است که چرا دوست ندارند. نه اینکه بعدا تلاش کنم سلیقه آنها را ارضا کنم بلکه خودم را بشناسم. مخصوصا جوانترها.
چرا روی جوانترها تاکید میکنید؟
برای من پدیدهای که در مورد «پرویز»- حالا هی بهش برمیگردیم! – برایم جذاب بود این بود که چقدر نسل جوان با این شخصیت ارتباط برقرار کردند. شخصیتی که ۵۰ ساله است اما نسل بیست، سیساله بیشتر با او ارتباط برقرار میکنند. سرکوفتها و عقدهها و طغیانی را که حس میکند چون به هرحال جریانهای واقعی که وجود دارد جوانها هستند و در ارتباط با آنها چه کاری و چه غیر کاری من تازه میشوم. نفس تازه میگیرم. اصلا از نقد ناراحت نمیشوم. حتی بدتر از نقد (میخندد). نقد جدی هم باشد که چه بهتر! چون من تضمینی نمیدهم همه کارهایی که میکنم خوب باشد. خودم هم خیلی وقتها راضی نیستم. اما باید کار کرد. من سعی میکنم خودم را تکرار نکنم. اما مسلم است که پیش میآید. اعتراض خواهند کرد. شاید بگویند لوون دیگر آن لوون نیست. از این نمیترسم. هیچ هنرمندی به نظرم نباید از این بترسد.
پس نمیتوانیم با توجه به کارنامه کاری یک نفر کارهای متاخرش را نقد کنیم؟
منظور من این است که مثلا بگویند فلان فیلم قبلی آقای فرهادی بهتر بود یا برعکس. همین که آقای فرهادی یا دیگری در زندگی کاریاش ۲ تجربه موفق داشته باشد به نظرم تاثیر خودش را گذاشته. اصلا مهم نیست آقای مهرجویی در حال حاضر فیلمهایش مثل «گاو» یا «هامون» نیست. حق دارد. باید کار کند. این آدم در پویایی خودش است. چه اشکالی دارد! من هم نشیبهای خودم را خواهم داشت. اتفاقا فکر میکنم اگر آدم همیشه نگران این باشد که باید در اوج باشد پویایی خودش را از دست میدهد. اینکه فکر کنم تصویری که از من در ذهن تماشاگر است شکسته نشود و من پرویز بمانم مثلا. بعد مجبور میشوم ادا در بیاورم. در حالی که «پرویز» بخشی از من و زندگی من است. همانطور که ممکن است شما هفته بعد فیلمی از من ببینید که بگویید چقدر بد بود. خب این اتفاق طبیعی است و باید بیفتد. مشکلی با این ندارم.
خب دوست دارم از این علاقه شما به تجربهگرایی پل بزنم به نمایش «بازی یالتا» که در حال حاضر به کارگردانی شما روی صحنه رفته است. «بازی یالتا» را میتوان یک کار تجربی محسوب کرد؟
به نوعی بله! خب من همیشه تمرکزم روی تئاتر بوده. همیشه وقتی متنی را برداشتهام به عنوان بازیگر یا کارگردان یا چه به عنوان تهیه کننده، همیشه دنبال این بودم که خب این چه چیز تازهای برای من دارد؟ چه وسوسهای را در من بیدار میکند؟ من نسبتا کمکار هستم. حتی در تئاتر. البته در کانادا به انگلیسی تئاتر کار میکنم اما اینطور نیست که بگویم حتما باید سالی یک تئاتر کار کنم. این اجرا هم برای من تجربه بوده.
خب چه وسوسهای، چه نکتهای در
«بازی یالتا» برای شما وجود داشت؟
فضایی که بین واقعیت و تخیل در نمایش هست برای من همیشه گیرایی داشته است. اینکه واقعا چقدر از زندگی کردن ما واقعی است و چه مقدارش ساخته و پرداخته ذهن و تخیل خودمان است. مثل خود نمایش است. همهاش بازی است. بازیگوشی را دوست دارم. به نظرم به جای نمایشنامه باید بنویسیم بازینامه! این فضا مرا گرفت. حالا این فضا ممکن است در هر زمینه داستانی اتفاق بیفتد اما اینجا عاشقانه است و این هم به نوعی مرا تحریک کرد که به زندگی و تجربیات شخصی خودم برمیگردد. عواطفی که داشتم. مثلا نگاه میکنم و میبینم ۲۰ سال گذشته و خانوادهای که من داشتم بود یا نبود؟ من کجا هستم و آنها کجا هستند؟اصلا بوده یا نبوده؟ چقدر بوده؟ همین بود و نبود، فضای بین بودن و نبودن برایم جذاب است.
بیشتر خیالپرداز هستید، یا واقعگرا؟
من خیالپردازم! البته زندگی واقعیاتش را به آدم تحمیل میکند. چه بخواهیم و چه نخواهیم. اما همیشه خیالپردازی را دوست داشتم. من یکگوشهای دارم برای خودم در تورنتو زندگی میکنم، یک آپارتمان ۵۰ متری در گوشهای از تورنتو، اما برایم بهترین قصر دنیاست! چه کم دارد از یک قصر! وقتی نگاهش میکنید هیچی نیست جز یک فضای کوچک که یک گوشهاش میز است و یک گوشهاش کاناپهای که روی آن میخوابم. اما در همان مکان من دارم دنیا را مشاهده و تجربه میکنم. بله خیالپردازم! برای همین هم احساس میکنم هنوز زندهام. زنده بودن به نظرم یک عنصر تخیل دارد. وقتی آدم عاری از تخیل میشود میمیرد.
شما یک ارمنی ایرانی هستید که در مسکو تئاتر خواندهاید و در تورنتو زندگی میکنید. این زندگی در ورای مرزها، این زندگی در سفر چه سهمی در آنچه امروز هستید دارد؟ شاید بهتر باشد بپرسم چه اثری بر شما گذاشته است؟
سوال مشکلی است! اما شاید همین داستان واقعیت و خیال باشد. من از کودکی در مرز واقعیت و خیال زندگی کردهام. آمدم به مدرسه و کوچه و فهمیدم دیگر به این چیزی که توی دست من است «جور» نمیگویند، میگویند آب! پس یک جایی جور است، یک جایی آب است و جایی هم Water میشود مثلا! برای همین همیشه در یک فضای شناوری زندگی کردم و این شناور بودن، این عدم قطعیت در من نهادینه شده. وقتی کسی میگوید دوستت دارم، در همان لحظه از ذهنم میگذرد که دوستم دارد اما مثلا لحظهای دیگر معلوم نیست که همین باشد. یا مثلا در بازی من میآید. این عدم قطعیت در شخصیت «پرویز» هم میآید. همین که خاکستری است. کارهای بدی میکند اما دوستش هم دارید. نوعی چندلایگی و این چندلایگی محصول آن نوع زندگی است که تجربه کردم. زمانی به مادرم میگفتم من ۶ سال است که هر شب سال نو در یک کشور هستم. نه اینکه خودم بخواهم. مجبور شدم. من وقتی ایران را ترک میکردم قرار بود ۴۰ روز بعدش برگردم. ۱۹ سال بعد برگشتم! اتفاقها میافتاد و من کشانده میشدم. اما دیگر همیشه این آمادگی را داشتم که حالا ممکن است آن صندلی زیر پایت نباشد.
از اعتماد به واقعیت میترسید؟
نه نمیترسم! چیز دیگری است. یکجور آمادگی شاید. دفعه اول که زمین میخوری سخت است. دفعه اول که در آب میافتی و شنا بلد نیستی سخت است، ترس هست. ولی وقتی میافتی و زنده بیرون میآیی دیگر داستان فرق میکند. شاید سالها پیش شب اولی که پاسپورتم را دزدیدند و من نتوانستم برگردم شب وحشتناکی برایم بوده.
برای همین سفر ۴۰ روزه ۱۹ سال طول کشید؟!
بله! خب آن موقع شرایط تاریخی خاصی بود. من ارمنستان بودم. شوروی بود. مرزی بین ایران و ارمنستان نبود. من از طریق ترکیه رفته بودم. برای اینکه به ایران برگردم مجبور شدم به مسکو بروم تا به من ورقه عبور بدهند و از مسکو به تهران برگردم. به مسکو رفتم با خیال اینکه دو روز بعد من تهران خواهم بود. این دو روز بعد، شد یک سال بعد! شرایط تاریخی آن موقع، سفارت هی مشکوک به قضیه نگاه میکرد. خلاصه دوران دیگری بود و همه اینها سبب شد تا آن ترس تبدیل به لذت شود.
پس آن فراز و فرودهایی که میگویید تا این حد جدی بودهاند!
بله خیلی جدی! الان مثلا کسی که بانجی جامپینگ میکند دفعه اول هراس دارد اما پس از آن لذت سقوط را تجربه میکند. من هم در موقعیتی لذت میبرم که پیشبینی نشده باشد. در زندگی من بالا و پایین از همه لحاظ زیاد بوده است. ۱۰ سال پیش در یکی از بهترین خانههای تورنتو زندگی میکردم با همسرو فرزند. بر اساس یک اتفاق زندگی پاشید. شش ماه بعد در نوانخانه زندگی میکردم! به مدت دو ماه. توی یک کلیسا! شب بخواب، صبح برو بیرون، کوچهها را بگرد تا شب شود و دوباره بخوابی. الان دیگر از این اوج حضیضها نمیترسم، لذت میبرم. دوستانی که وقتی ایران هستم با آنها زندگی میکنم این را دیدهاند که در سالهای اخیر با یک ساک کوچک مسافرت میکنم. چه هفت ماه بخواهم جایی بروم چه هفت روز. همیشه این آمادگی را دارم که ممکن است امشب نتوانم به خانه بروم و گاهی هم حتی هم بچهها میگویند خودت اینطور طراحی میکنی که به خانه نروی! ولی خب این آمادگی را دارم.
سینما هم همین طوری اتفاق افتاد؟ ناگهان؟
بله! سالها پیش دوره دانشجویی یک نقش کوتاه برای آقای سینایی بازی کردم. سالها بعدتر آقای افخمی به کانادا آمد و یک نقش کوتاه در فیلم «صدای تاریک» ایشان بازی کردم. جذبه آنچنانی برایم نداشت. دوستانم میگفتند خب بیا این کار را بکن و من هم انجام میدادم. اولین کار جدی من «لرزاننده چربی» بود. یکی از دوستان قدیمی مرا به آقای شیروانی معرفی کرد و ایشان آمدند هتل. آن موقع من مهمان جشنواره تئاتر فجر بودم. آمد و گفت من دنبال بازیگری میگردم که حجیم باشد! گپ زدیم و حس کردم من از این آدم خوشم میآید. قصهاش را دوست دارم. خودش هم حس کرد که میتوانیم با هم کار کنیم. به خاطر آن دوستی که مرا معرفی کرد آقای شیروانی را دیدم و بعدش هم فیلم ساخته شد.
و پرویز؟
در مورد «پرویز» هم دو روز بعد از دیداری که گفتم، یکی دیگر از دوستان زنگ زد که فیلمنامهای خواندهام و فکر میکنم برای تو مناسب است. گفتم آقای شیروانی به من کار پیشنهاد داده. گفت بهتر! خب پس برو این را هم ببین. از سر کنجکاوی رفتم دفتر آقای برزگر و نیم ساعتی حرف زدیم. آقای برزگر گفت خیلی ممنون که آمدی اما تصویر فیزیکی که ما در ذهنمان از این شخصیت پرویز داریم، به شما نمیخورد! گفتم خیلی ممنون و آمدم بیرون. آن موقع قرار بود آقای بابک کریمی بازی کند. مثل اینکه آقای کریمی در آن موقع درگیر پروژه دیگری بودند. الان مجید میگوید من بعدتر فکر کردم که شاید نادیده گرفتن آدمی به این بزرگی تراژیکتر و دراماتیک باشد.
و لابد میدانید بخش زیادی از علاقهای که مخاطبان به شما دارند به خاطر همین فیزیک شماست!
بله! (میخندد) روسها مثلی دارند. میگویند «خوب، بزرگش خوبتر است»! کلا مثلا آدمهای چاق که میبینند این را میگویند. یعنی وقتی چاقی، هر چه چاقتر باشی بهتری! میدانم که چیزی از لحاظ فیزیکی وجود دارد. این هیبت شاید اولش کمی آدم را پس بزند اما بعدش آدم نرم و آرامی خواهند دید. من واقعا خوشحال نیستم اینقدر چاقم. اذیت میشوم. مخصوصا من که هم سیگار میکشم و هم آسم دارم. البته دورههایی بوده که من لاغر باشم. ۲۰ سال پیش من نصف الان بودم. اما خب به هر حال اینطوری شده. مهم این است که به نظرم آدم از آنچه که هست لذت ببرد.
و شما از آن لذت میبرید؟
خب خوشحال نیستم اما ناراحت هم نیستم.
حالا بعد از موفقیتی که در سینما تجربه کردید، تئاتر را ترجیح میدهید یا سینما؟
تئاتر! تئاتر را بیشتر دوست دارم. در تئاتر نفس میکشم. مخاطب و بازیگر زندهاند و هر شب تغییر میکنند. درست است که هر شب متن همان است و برنامهریزی شده اما با آدم زنده طرف هستیم. در سینما این نیست. اما تئاتر حضور انسان است. صحنه، فضای خالی و انسان و این برای من جذابتر است. ریسکپذیری بیشتری دارد.
نقشی هست که همیشه دوست داشته باشید آن را بازی کنید؟
خب… من خیلی دوست دارم شاه لیر را بازی کنم. وقتی جوان بودم دوست داشتم هملت را بازی کنم. بعد متوجه شدم که هملت جوان است! اما کارهایی هست که آدم دوست دارد انجام دهد. مثلا اگر قرار باشد سال ۹۶ کار کنم دوست دارم «پدران و پسران» تورگینیف را کار کنم که برداشت نمایشیاش مال همین آقای برایان فریل است که «بازی یالتا» را هم بر اساس «بانو با سگ ملموس» نوشته است. اینطور کارهایی هست. اما چیزی که بگویم دوست دارم روزی بازی کنم و کسی مرا کارگردانی کند شاه لیر است.
و در سینما؟ کارگردانی هست که دوست داشته باشید با او کار کنید؟
بله هست. یعنی کارگردانانی هستند که من خیلی دوست دارم در فیلمهایشان باشم. مثلا آقای کیانوش عیاری که یکی از کارگردانان بزرگ سینمای ما هستند. از نسل جوانترها آقای کاهانی هست، یا آقای فرهادی که تجربه کردن کار با ایشان عالی است. در حقیقت آدمهایی که نمیگویم حتما خیلی خوبند اما خودشان هستند. یعنی برای من مهمتر این است با کسی که کار میکنم یک حضور، وزنه و خود بودن داشته باشد تا اینکه بگویم مشهورترین یا بهترین است. مهم این است که حس کنم کسی که با او همکاری میکنم یک اتفاق بده بستانی رخ میدهد که فراتر از جایگاه کارگردان و بازیگر است. یک تجربه مشترک صورت میگیرد.
پس اجازه بدهید سوال را برعکس کنیم
خب خیلی صریح بگویم هیچ موقع وسوسه این را نداشتم برای آقای بیضایی بازی کنم. ایشان جایگاه بزرگی دارند و من شخصا برخی آثارشان را دوست دارم. نمیدانم. شاید بر اساس شنیدههایی که داشتم چنین حسی دارم. اینکه ایشان دقیقا یک چیز میخواهد و باید همان را بگیرد که البته یک شیوه است و خوب است. یعنی من به عنوان سینما و تماشاگر از آن لذت میبرم اما به عنوان یک بازیگر و تجربه بازیگری نه. خود من وقتی با بازیگرم کار میکنم و میپرسد چه میخواهی؟ میگویم اگر میدانستم که با تو کار نمیکردم! ولی میدانم با تو میتوانیم یک چیزی را شکل بدهیم که نه مال توست و نه مال من. مشخصا مال هر دوی ماست. یک اتفاق است. مجموعا با کارگردانهایی که فکر میکنم این اتفاق هست راحت هستم. در تئاتر این بیشتر است. برای همین تئاتر برایم جذابتراست. سینما به دلیل شرایط ویژه مالی در مقایسه با تئاتر چندان جای اینگونه رفتار نیست. معمولا سر صحنه بیشتر اجرا اتفاق میافتد. هرچند با آمدن دیجیتال بخشی از مساله حل شده و میتوان بارها یک صحنه را تکرار کرد اما باز هم آن چیزی که زنده است برای من لذتش بیشتر است. من موسیقی دوست دارم اما کمتر موسیقی گوش میدهم بیشتر ترجیح میدهم به کنسرت بروم چون لحظه برایم مهم است.
منبع: اعتماد

لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- نگاهی به فیلم «کوپال»/ استحاله انسان مدرن
- گفتوگوی مفصل با کاظم ملایی، کارگردان فیلم «کوپال»/ کارمای یک شکارچی تنها
- نگاهی به «کوپال» ساخته کاظم ملایی/ جهانِ مخوفِ انزوا
- تاملات اولی درباب «کوپال»/ «کوپال» نماد تنهایی روزگار ماست
- نگاهی به فیلم «کوپال» ساخته کاظم ملایی/ رهایی از دام خودشیفتگی!
- گفتوگوی منتشرنشده با لوون هفتوان درباره کارنامه بازیگریاش / نقش منفی همیشه چالش بیشتری دارد
- کاظم ملایی در گفتوگو با سینماسینما/ امیدوارم در بازار گرم سینما، «کوپال» از یاد نرود
- نقد روزنامه نگار آمریکایی بر «کوپال»/ فیلمی روانشناسانه درباره یک تاکسیدرمیست چاق
- بزرگداشت لوون هفتوان با نمایش فیلم «کوپال» در کانادا
- فیلم/ مراسم تدفین لوون هفتوان در آرامگاه ارامنه
- لوون هفتوان در میان همکیشانش آرام گرفت
- زمان برگزاری مراسم تشییع پیکر لوون هفتوان
- عکسی از لوون هفتوان در ۲۲ سالگی
- حسرت شهاب حسینی از همکاری نکردن با لوون هفتوان
- عکسی که رامبد جوان پس از درگذشت لوون هفتوان به اشتراک گذاشت
نظر شما
پربازدیدترین ها
- «جگر هندی»؛ نمونهای از یک بازآفرینی موفّق نمایشی
- حضور فیلم کارگردان ایرانی در بخش جنبی جشنواره کن
- کاراکترهایی مثل «مهندس لقمان» و «مهندس حشمتزاده» در فیلم منصور به مهندس ترکان و مهندس نعمتزاده اشاره دارند
- تاریخچه سریالهای ماه رمضان از ابتدا تاکنون/ در دهه هشتاد ۴۰ سریال روی آنتن رفت
- به یاد آرش کوردسالی؛ فیلمساز نجیبی که جوانمرگ شد
آخرین ها
- «غبارزدگان» رونمایی شد
- شروین حاجیپور تیتراژ ابتدایی «وحشی» را خواند
- اولین نمایش جهانی «چشم در برابر چشم» در جشنواره ترایبکا
- با حضور داور ژاپنی جشنواره کن؛ هیات داوران جشنواره فیلم و عکس «پنج» معرفی شدند
- یک «پایتخت» غیرمعمولی/ فصل هفتم «پایتخت» جزو فصلهای موفق نبود
- انصراف شهاب حسینی از انتخابات خانه تئاتر/ هیات مدیره جدید انتخاب شد
- نمایش و نقدِ «مصائب شیرین ۲» در سینما اندیشه
- سوگ، فقدان و زوال با طنز؛ آیا «کفنها» آخرین فیلمِ دیوید کراننبرگ میشود؟
- شهاب سنگ بهتر است یا نقی معمولی؟
- پس از گذشت حدود ۲ ماه؛ فروش اکران نوروزی سینماها به ۲۷۰ میلیارد رسید
- فروش بیش از دو میلیاردی نمایشها در فروردینماه ۱۴۰۴
- پایان تصویربرداری یک روایت کمدی از حضور در آسایشگاه اعصاب و روان
- ۱۲۰ سالگی سینمای چین در جشنواره پکن
- فیلمهای ۱۵ کارگردانان چطور انتخاب شدند؟/ در جستوجوی فیلمهای غافلگیرکننده
- ریاست هیئت داوران دوربین طلایی کن برعهده فیلمساز ایتالیایی
- بزرگداشت فرهنگ جولایی در فرهنگسرای ارسباران
- یادبود «منوچهر والیزاده» در خانه هنرمندان ایران
- «چای با نویسنده» پل میان نویسندگان و مخاطب
- همایون اسعدیان مطرح کرد؛ «پیر پسر» پروانه نمایش دارد ولی قراردادی در شورای صنفی نمایش ندارد
- به یاد آرش کوردسالی؛ فیلمساز نجیبی که جوانمرگ شد
- نگرانی انجمن تهیهکنندگان مستقل از حکم قضایی فیلم «کیک محبوب من»
- «جگر هندی»؛ نمونهای از یک بازآفرینی موفّق نمایشی
- حضور فیلم کارگردان ایرانی در بخش جنبی جشنواره کن
- نگرانی خانواده از تصمیم کیت بلانشت/ آیا برنده دو اسکار از بازیگری خداحافظی میکند؟
- با حضور پنهلوپه کروز؛ انتشار اولین تصویر از جانی دپ در «بادهنوش روز»
- گیشه سینماها در اردیبهشت؛ فیلمهای رضا عطاران، امین حیایی و پیمان معادی اکران میشوند
- راهیابی «گوسفند» به جشنواره «بوسان»
- «خانه دوست کجاست» در تازهترین قسمت سینماماجرا
- بیانیهی صنفی اعلام حداقل دستمزد نگارش فیلمنامه در سال ۱۴۰۴
- با حضور اما کورین و اولیویا کولمن؛ یوروس لین «غرور و تعصب» را میسازد