تاریخ انتشار:1395/10/17 - 14:10 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 38809

فرهاد مهرانفراین روزها فیلم «سرزمین رها» از فرهاد مهران‌فر روی پرده سینماهای گروه هنر و تجربه رفته است.

سینماسینما، ایلیا محمدی نیا: فرهاد مهران‌فر (متولد ۶ آذر ۱۳۳۸ در بندر انزلی) کارگردان، فیلمنامه‌نویس و پژوهش‌گر و خالق آثار ارزشمندی چون «موشک کاغذی»، «درخت جان»، «چریکه هورام»، «قطعه زمستانی» و…، دانش‌آموخته رشته سینما از دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هنر مابین سال‌های ۱۳۵۶ تا ۱۳۶۴ است و تا کنون بیش از ۵۰ فیلم مستند، کوتاه و بلند سینمایی را در کارنامه خود به ثبت رسانده است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال ۱۳۷۹ مدرک درجه ۱ هنری را به فرهاد مهران‌فر اعطا کرد. این روزها فیلم «سرزمین رها» از این کارگردان روی پرده سینماهای گروه هنر و تجربه رفته است. با او به همین بهانه گفت‌وگویی درباره فیلمش و دیگر آثار او و هم‌چنین گروه هنر و تجربه داشته‌ایم که در ادامه می خوانید.

 

گویا ایده اولیه «سرزمین رها» با الهام از مرگ یکی از هنرمندان استان گیلان، امیر بدرطالعی، بازیگر و کارگردان تئاتر، شکل گرفته است. چه چیزی در قصه مرگ این هنرمند برایتان آنقدر جذاب بود که تصمیم به ساخت اثری سینمایی بر اساس آن گرفتید؟

مرگ آشناترین مولفه‌ای است که نسل من طی قریب به چهار دهه با آن هم‌زیستی داشت. از جمله هشت سال جنگ، که هیچ هم‌وطن ایرانی را در از دست دادن عزیز یا رفیقی بی‌نصیب نگذاشت. زخم هولناکی که سایه سنگینش تا به امروز هم تداوم دارد. به تعبیر اساطیری، آخرین روزهای زمستان، بستر آشوب کیهانی است، تا از دل مرگ و نیستی طبیعت رو به زوال، زایش دوباره بهار شکل بگیرد. ما آدم‌ها هم به مدد آیین‌های درآمده از حکمت نیاکانمان با دور ریختن کهنگی ذهن و ظاهر، آماده ورود به جهانی نو می‌شویم. جا ماندن یک همراه آشنا در مرز این گذر می‌تواند برای هم‌سفران دیگر دردناک باشد. مثل تجربه اسف‌بار ملت ایران در مورد از دست دادن استاد سینما، عباس کیارستمی، که در واپسین روزهای زمستان ۹۴ فرشته مرگ بر شانه‌اش نشانده شد. یا مرگ آرش طالبی، پسر هنرمند، دوست و هم‌دانشگاهی فیلم‌سازم، محمدعلی طالبی، که در واپسین روزهای ۹۳ در اثر یک تصادف به دیار دیگر پر کشید. یا مرگ بازیگر جوان و توانمند سینما، عسل بدیعی، که در واپسین لحظات زمستان ۹۱ برای سفر به جهان دیگر آماده شد. امیر بدرطالعی در آخرین روزهای زمستان ۹۰ با وجود مخالفت دوستان و بستگان، با اعتماد به علم، خودش را به دست پزشک یکی از بیمارستان‌های تهران سپرد تا با انجام عمل بالون در مویرگ توده‌شده در مغزش، سردردهای مزمن را کنار بزند. اما این حدیث مکرر حاصلی جز به اغما رفتن و پایان حضور امیر در هستی این جهانی‌اش نداشت. در ساعات پایانی آخرین شب سال مجری یک برنامه فرهنگی سیما خواستار نیایش برای بهبودی این هنرمند شد. اما با حرکت نخستین قطار بهار ۹۱ امیر در ایستگاه خاطرات جا می‌ماند. البته با بصیرت مادر بزرگوارش، اعضای بدن امیر برای زندگی بخشیدن به چند انسان نیازمند، اهدا می شود و به حیات خودش ادامه می‌دهد. روز سوم فروردین اهل هنر برای وداع با امیر به مجتمع فرهنگی خاتم رشت دعوت می‌شوند. با کنار رفتن پرده نمایش، در عمق سیاه و تهی صحنه، نور، تابوت امیر را روشن می‌کند. دختران و زنان حاضر در سالن، حیرت‌زده در تقابل با پدیده مرگ و هم‌چنین بار تحمل‌ناپذیر از دست دادن همکار و استادشان، شروع به جیغ کشیدن می کنند و مردان حاضر در سالن، در عکس‌العملی غریب و نامانوس، ناخودآگاه به پا خاسته و شروع به کف زدن می‌کنند. مهدی مخبری، دوست و همکار هنری امیر، از عمق سن ظاهر و در کنار تابوت با صدای پرنفوذش یادآور می‌شود که امیر این اواخر دغدغه داشت تا اجرایی تک‌نفره برای مردم شهرش داشته باشد. این واپسین نمایش مینیمال هنرمند معلق در دو ساحت هستی، همه را متاثر می‌کند و گروه کر هنرجویان کلاس‌های آموزشی امیر با آوایی آسمانی این تراژدی را همراهی می‌کنند. واقعه مرگ و بدعت وداع امیر با شهر و همکاران هنرمندش، روی من و خانواده‌ام تاثیر متفاوتی گذاشت و با کمی پرس‌وجو مطلع شدم که او از همسرش جدا شده و مسئولیت نگه‌داری یگانه دختر ۹ ساله‌اش، رها، که مبتلا به سندروم دان است، با او بوده است. من و دخترم، خزر مهرانفر، برای دیدن رها بدرطالعی به مدرسه کودکان استثنایی رشت رفتیم. رفتار متفاوت رها و دغدغه‌های ذهنی‌اش درباره سفر پدر و باور نداشتن واقعیت مرگ او، بستری شد تا فیلمنامه «سرزمین رها» شکل بگیرد. درواقع سرنوشت مثالی امیر بهانه‌ای بود تا دمل چرکین خاطرات پرشمار مرگ دوستان و نخبگان دوباره سر باز کند و مفهوم مرگ و هستی، مبحثی برای به چالش کشیدن من در بستر سینما شود.

به نظر میآید این دمل چرکین صرفا از پرسشهای بنیادین فلسفی درباره پدیده مرگ برنیامده و ریشه در تجارب شخصی و اجتماعی دارد که آن را پشت سرگذاشتید؟

نادیده گرفتن حق اجتماعی، اقتصادی و… کنش‌گران فرهنگ و هنر، پرسشی است که مسئولی برای پاسخ‌گویی به آن حضور ندارد. رشد سرطانی رانت‌خواری، اختلاس و بی‌عدالتی در عصر پساآرمان‌گرایی، بی‌تردید احساس سرخوردگی خیل عظیمی از اندیشه‌ورزان و هنرمندان مستقل را برانگیخته است. در این تنگنا، یک خانواده جوان هنری مانند امیر بدرطالعی که حقوق و بیمه‌ای برای تضمین روزمر‌گی خود ندارد، با تولد فرزندی خاص، چطور می‌تواند در مقابل خطر شکنند‌گی و تزلزل، با ثبات بماند؟ سردرگمی فلسفی شخصیت اصلی فیلم «سرزمین رها» و سفر اودیسه‌وارش در جست‌وجوی معنی هستی بین مرز دو جهان، ریشه در چنین بستری دارد.

شما را بهعنوان یکی از کارگردانان شاخص سینمای مستند میشناسیم، چرا تلاش نکردید از این تراژدی یک فیلم مستند بسازید؟

من به‌تناوب در کنار آثار مستندم، هفت فیلم سینمایی را هم به انجام رسانده‌ام و در یک ارزیابی کلی مجموعه این آثار را جدا از هم نمی‌بینم. برای پرداخت درام در تجربیات سینمایی از اندوخته‌های مستندم آموخته و در فضاسازی روایت بهره برده‌ام. آن‌چنان‌که در ساخت آثار مستند، عنصر جادویی خط درام، نخ تسبیح انسجام مطلب بوده است. فیلم سینمایی «درخت جان» مثال شاخصی از این هم‌راستایی است. از آن‌جا که امیر بدرطالعی از خانواده‌ای تئاتری برآمده و به جهان نمایش و متن تعلق داشت، کوشش من در بازنمایی واقعه ادای دینی بود به همه زنان و مردانی که خود را وقف هنر نمایش کرده و پرومته‌وار کورسوی شعله این هنر آگاهی‌بخش را روشن نگه داشته‌اند.

اما ساخت فیلم مستند میتوانست اثرگذاری بیشتری روی مخاطبان داشته باشد. در مورد مرگ امیر بدرطالعی همه مصالح ساخت یک مستند اثرگذار وجود داشت.

حق با شماست. شیوه وداع او با این جهان بر صحنه نمایش، عمل خطا و سوداگرانه بیزینس صنعت پزشکی خصوصا در فضای روزهای پایانی سال، مرگ امیر و چالش خانواده با مسئولین بیمارستان که با وجود اهدای چند عضو حیاتی برای ترخیص پیکر سبکبال او تا آخرین ریال پول عمل را گرفتند، در کنار عشق او به هنر تئاتر و پرشمار شاگردانی که حضور موفق در عرصه تئاتر و سینما دارند، دست‌مایه‌هایی بود که به همت یک مستندساز باتجربه و چالش‌گر می‌توانست به اثری واقع‌گرا و جامعه‌شناسانه از وضعیت نا‌بسامان کنش‌گران هنر نمایش در دوران معاصر ایران بدل شود.

اما شما از کنار این سوژه واقعی و فراگیر جامعه هنری گذشتید و نگاه شاعرانه به واقعیت را ترجیح دادید. این گرایش و انتخاب ریشه در چه جانمایههای فردی دارد؟

هر چند در حال حاضر گرایش به واقع‌گرایی اجتماعی موفق‌ترین قالب در آثار سینمایی ملی به شمار می‌رود و نسل جوان‌تر سینما هوشمندانه در مسیر موفقیت از آن بهره‌مند می‌شوند، اما واقعیت، سیلی محکم و تحقیر‌آمیزی بود که اثرات هولناک آن به‌آسانی از ذهن و خاطر غالب هم‌نسلانم پاک نمی‌شود. در کنار سوژه و نویسنده فیلمنامه، قطعا یک ضلع تصمیم‌گیری در خلق فضای «سرزمین رها» احساس و اراده من بوده و خودآگاه و ناخودآگاه من هم برآمده از تاریخ و دورانی است که جهان‌بینی و زیبایی‌شناسی‌ام را شکل داده است. وقتی من دانشجوی سال دوم کارگردانی سینما بودم، واقعیات تلخ آن سال‌ها یا فرد را به پوچ‌گرایی و افسردگی سوق می‌داد، یا کوشش در کشف نگاهی متفاوت به معنای زندگی. گرایش شاعرانه در کشف مفهوم هستی و جهان پیرامون، فرصتی امن برای بازیافت انگیزه‌های فناشده برای تداوم بقا و زیستن بود. فارغ از روان‌کاوی فردی، نشانه‌های جمعی و جامعه‌شناسانه آثار مهم‌ترین سینماگران آن دوران شاید تاییدی بر این ادعا و فرصتی برای پژوهش‌گران تاریخ هنر وطنی باشد. عنصر شاعرانگی و عرفان در فیلم‌هایی چون «خانه دوست کجاست؟»، «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» زنده‌یاد عباس کیارستمی، «باشو غریبه کوچک» استاد بهرام بیضایی، «دونده» و «آب، باد، خاک» امیر نادری فیلم‌ساز غریب ایران، «هامون» استاد داریوش مهرجویی و… می‌توانند شاهد این نگرش به شمار بیایند. به‌هرحال بر این باورم که منظر شاعرانه واقعیت به مثابه بال دوم پرنده‌ای خواهد بود که برای ماندگاری اثر سینمایی و زیباشناختی جهان‌شمول آن حیاتی است. سرنوشت امیر بدرطالعی ادراک و احساس مرا به سمت روایتی نمادین و فارغ از مکان و زمان سوق داد که هرچند از مستندات یک واقعه به دور است، اما به حقیقت سرنوشت‌های مکرر انسان‌هایی با شرایط مشابه در هر گوشه از جهان وفادار می‌ماند.

فیلمنامه چطور شکل گرفت؟ میدانیم که دخترتان فیلمنامه را نوشته است. ایده اولیه موضوع فیلم را شما به ایشان دادید تا شاعرانه بنویسد یا نه، ایشان نوشت و شما فیلم را با نگاه فعلی کارگردانی کردید؟

در شکل‌گیری ایده و نگارش فیلمنامه‌، طبیعتا انگیزه‌های حسی و سبک و سیاق من دستورالعملی اجتناب‌ناپذیر بوده و خزر مهرانفر هم از آن‌جا که سبک نگارشی خود را دارد، در چالشی هم‌وزن، کار را به انجام رساند و متن به‌دست‌آمده، خمیر ورز‌داده‌ای شد تا در سبک و ساختار، شکل نهایی خودش را پیدا کند.

فیلمنامه را به جهت اعتمادی که به توانایی خزر مهرانفر داشتید، به ایشان واگذار کردید؟

با تعطیل شدن دانشگاه در مقطع انقلاب فرهنگی در سال ۶۰، به دلیل ارتباطات گسترده پدرم با ناشران تهران، من کتاب‌فروشی متفاوتی را در شهر بندر انزلی راه‌اندازی کردم. خزر از کودکی در میان کتاب‌ها بزرگ شد و همسرم، سهیلا فرزاد، در پرورش ادبی‌اش نقشی کلیدی داشت. اولین رمان خزر «در خیابان‌های همین شهر» در ۲۰ سالگی جزو ۱۰ اثر برگزیده آثار متفاوت سال شد و در مراسمی در خانه هنرمندان تهران به‌عنوان جوان‌ترین نویسنده از او تقدیر به عمل آمد. با وجود آن‌که فارغ‌التحصیل رشته معماری است، تمام وقت خود را صرف ادبیات کرده و مجموعه داستان‌های کوتاه خزر توسط انتشارات نگاه به‌زودی منتشر می‌شود. فیلمنامه «سرزمین رها» وام‌دار تخیل خزر و صیقل‌های گاه آزاردهنده من به حساب می‌آید. البته جایگاه رها بدر طالعی را هم نباید در تکمیل فیلمنامه نادیده گرفت. رفتار و گفتار پیش‌بینی‌نشده این کودک خیال‌برانگیز شرایطی را فراهم آورد که من و خزر را به بازنگری نوشته‌ها ناچار می‌ساخت. در کارگردانی هم من مقید به چهارچوبی بسته برای دیالوگ‌های رها و واکنش‌هایش نبودم و باورداشتم که رها معجزه‌ای است که فرصت‌های خلاقه را برای فیلم به ارمغان می‌آورد.

تولید فیلمهایی از این دست قاعدتا کمتر توسط بخش خصوصی انجام میشود، چون درهرحال آنها به درآمدزایی فکر میکنند. چطور توانستید تهیهکنندهای پیدا کنید و مجابش کنید روی چنین فیلم خاصی سرمایهگذاری کند؟

از خوش‌اقبالی فیلم «سرزمین رها» یکی این بود که مدیر وقت صدا و سیمای مرکز گیلان، آقای نصرپور، که از معدود مدیران باکیاست و خوش‌ذوقی است که من شناخته‌ام، علاقه‌مند به همراهی و مشارکت در تولید پروژه شدند، و از سوی دیگر آقای بهروز رشاد، تهیه‌کننده پرسابقه سینمای ایران، با خواندن فیلمنامه، مسئولیت تهیه کار را به عهده گرفتند.

هنگام تولید فیلم پیشبینی شما برای نمایش آن چه بود؟ فکر میکردید که فیلمتان کجا باید نمایش داده شود، سینما یا تلویزیون؟

فکر می‌کنم فیلم‌هایی چون «سرزمین رها» آثار متعارفی هستند که در حوزه خانواده و کودک می‌توانند اکرانی مناسب داشته باشند. اما طی دهه‌های گذشته آن‌چنان‌که حوزه تجارت و اقتصاد کانالیزه و مصادره شده است، اکران آثار سینمایی ما نیز با دستکاری صورت مسئله و تعاریف تحمیلی به تولید تجاری، تمامی موقعیت‌های حیاتی چرخه اقتصادی سینما را مصادره به مطلوب خویش کرده است. حذف ده‌ها اثر ارزشمند سینمایی از چشم‌انداز مخاطبان به‌خصوص نسل جوان و شعورمند کشورمان خسارتی است که به‌عمد یا از کج‌فهمی بر ریشه سینمای ملی زده می‌شود. جز معدودی آثار ارزشمند که به دلیل شهرت به‌حق خالقان آن و شناختشان از مکانیسم صنعت جهانی سینما، سهمی شایسته از اکران دارند، پهنه وسیعی از فرصت بازار اکران در قبضه سینمای به‌عمد بی‌هویتی است که با ترویج لودگی و لمپنیسم سعی در تخدیر شعور و تزلزل زیبایی‌شناسی مردم دارند و با درآمد میلیاردی از این بازار انحصاری به مدیران سینمایی این‌گونه القا می‌کنند که رسالتشان حفظ و صیانت از صنعت سینما و تقاضای بازار است. و این در حالی است که بیش از پیش شاهد بی‌کاری و خانه‌نشین شدن فرهیختگان سینما هستیم. صحت ادعای مدعیان، هنگامی قابل داوری است که فضای گل‌خانه‌ای حمایت از این صنعت مصادره‌شده، برداشته شود و کافی است که سالی پنج فیلم سینمایی هندی، ترک و تایوانی امکان اکران سراسری در ایران بیابند. فیلم‌های ‌هالیوودی را به‌عنوان تخفیف به حساب نمی‌آورم. در آن صورت است که نشانی از حباب‌های برخاسته از توهم مدعیان به جا نخواهد ماند. در ادامه هم‌چنان باور دارم که آثار فرهنگی سینمای موسوم به هنر و تجربه ایران پایه و اساس هویت و میراث شایسته برای نسل‌های آتی است.

«سرزمین رها» چه سرنوشتی در جشنوارههای داخلی داشت؟

فیلم در پاییز ۹۲ به دفتر جشنواره فیلم فجر داده شد. پس از پایان جمع‌بندی هیئت انتخاب، آقای سیمون سیمونیان، مدیر جلسه هیئت انتخاب، به تهیه‌کننده زنگ زد و پذیرفته شدن فیلم را در بخش مسابقه ملی فیلم فجر تبریک گفت و یادآور شد که عوامل بولتن جشنواره برای گفت‌وگو با دست‌اندرکاران فیلم «سرزمین رها» تماس خواهند گرفت. که البته مصاحبه با بولتن جشنواره هم انجام شد. اما در فهرست آثار راه‌یافته به بخش مسابقه نامی از فیلم نبود. آقای سیمونیان ابراز تاسف کردند و بنا به حکم مسئولیت، موضوع را برای ما باز نکردند. اما آن‌چه مسلم بود، بنا به فشارهایی که از بیرون وارد شد، فیلم دیگری جایگزین «سرزمین رها» شد و فیلم ما که پشتوانه محکمی نداشت، در این زورآزمایی کنار زده شد. از آن‌جا که نه در روحیه من و نه شخصیت تهیه‌کننده، زمینه‌ای نبود تا چالشی برای مدیران برگزارکننده ایجاد کنیم، همچون گذشته سکوت کردیم. «سرزمین رها» در جشنواره فیلم کودک و نوجوان به مدد حضور تامل‌برانگیز رها بدرطالعی موفق به دریافت دیپلم افتخار بازیگر کودک شد و با حضور در چند فستیوال بین‌المللی فرصتی برای معرفی بیشتر پیدا کرد.

ظاهرا «سرزمین رها» با اکران در گروه هنر و تجربه سرنوشت متفاوتی از فیلمهای قبلی شما پیدا کرد.

حق با شماست. پنج فیلم سینمایی پیش از «سرزمین رها» به جز «چریکه هورام» که اکران محدودی در مناطق کردنشین داشت، تاکنون فرصت اکران نداشته‌اند. و با اتفاقی که برای «سرزمین رها» و بعد از آن «خواب آب»، آخرین اثر سینمایی‌ام، افتاد، به این نتیجه رسیده‌ام که از این پس بنا به تحول ماهوی که در جشنواره ملی فجر صورت پذیرفته، آثار فیلم‌سازان مستقل و متفاوت جایی در یگانه جشنواره ملی سینما نخواهند داشت و مصادره‌کنندگان بازار فیلم، ویترین سینمای ملی را نیز هدف قرار داده و انحصار گزینش و حذف تولیدات یک‌ساله را در چنگ خود گرفته‌اند. این انتقاد مصلحانه فارغ از صراحت و گزندگی فرصتی است آسیب‌شناسانه تا مدیران اصلاح‌طلب سینمای ایران از انفعال حاکم در تصمیم‌گیری بر حذر باشند.

در دوره گذشته جشنواره فیلم فجر در برج میلاد اتفاق درخور تاملی افتاد و آن اینکه به فیلمهای هنر و تجربه یک شانس خوب تعلق گرفت که هم فیلمهای مستند و هم فیلمهای سینمایی هنر و تجربه بهخوبی دیده شدند. به نظر میرسد با توجه به اهمیت هنر و تجربه این بخش جایگاه مناسب خود را در برنامهریزی جشنواره فیلم فجر پیدا کرده است.

حال که بناست تولیدات هنری در سایه بخش اصلی فیلم فجر که ماهیت قابل انتقادی پیدا کرده قرار بگیرد، ترجیح می‌دهم هنر و تجربه با استقلال از جشنواره فیلم فجر، هویت مستقل خودش را بنا بگذارد.

فکر میکنید گروه هنر و تجربه و فیلمسازان این حوزه پتانسیل لازم را برای استقلال یک جریان سینمایی چه در حیطه جشنواره و چه در حیطه اکران داشته باشند؟

به نظر من عناصر تشکیل‌دهنده گروه هنر و تجربه شامل سینماگران مستقل و نوجو‌، مدیران و مجریان پیش‌رو و آینده‌نگر، مانند بچه یتیمی می‌مانند که خبری از میراث بی‌مانندشان ندارند. ما باید آگاه باشیم که در برابر اهرم‌های مافیای انحصارطلب سینمای بازاری، فیلم‌سازان فرهیخته‌ای پشتوانه سینمای هنر و تجربه هستند که هرکدامشان با پتانسیل ملی و جهانی تریبونی معتبر برای اقتدار بخشیدن به تداوم این جریان به حساب می‌آیند. از طرفی آقای علم‌الهدی مدیر باتجربه و باشهامتی است که اشراف کاملی به این موقعیت دارد و در صورت حفظ هم‌دلی و همیاری سینماگران خلاق، فرصتی تاریخی پیش روست تا با تشکیل یک لابی قدرتمند، از مدیران فرهنگی خواسته شود تا سالن‌های غالبا بلا‌استفاده مجتمع‌های فرهنگی شهرهای کشور که در دوره رونق مالی به تعدد بنا شد، به ظرفیت اکران آثار هنر و تجربه افزوده شود. ضمن آن‌که پتانسیل فضاسازی رسانه‌های مجازی که با روح سینمای هنر و تجربه سازگار است، نباید نادیده گرفته شود.

اشاره داشتید که پتانسیل برگزاری جشنواره هنر و تجربه به صورت مستقل وجود دارد. اما تولیدات سالانه و حتی دوسالانه این عرصه به اندازهای نیست که بتوان جشنوارهای مستقل برایش تعریف کرد.

در آغاز تاکید می‌کنیم که ای کاش جشنواره حاضر فیلم فجر به‌واقع جشنواره‌ای ملی و کثرت‌گرا بود، آینه‌ای فراگیر از همه گرایش‌های سینمایی. اتفاقی که در دهه‌های گذشته شاهدش بودیم. سالی که فیلم «آژانس شیشه‌ای» بیشترین کاندیداتوری و جوایز را از آن خود کرد، فیلم «درخت جان» با دو سیمرغ و دو دیپلم و هشت کاندیدا در مقام دوم قرار گرفت. فیلمی که به باور خیلی از منتقدان انتزاعی و غیرمتعارف بود و در قواعد سینمای مرسوم جای نمی‌گرفت. بااین‌حال جشنواره ملی فیلم فجر در سال ۱۳۷۶ با بصیرت پذیرای آن بود. اما اراده غالب بر سینمای بازاری ایران با اعمال سلیقه یک‌سونگر و تنگ‌نظرانه در حال زدودن ماهیت ملی این جشنواره پرسابقه و معظم است. از این‌رو به جهت حفظ حیات و تداوم ارزش‌های فرهنگی سینماگران تجربه‌گرا که انگیزه متعالی‌شان کشف عرصه‌های نو در زبان سینماست، استقلال جشنواره هنر و تجربه را گزینه‌ای پویا و آینده‌نگر می‌دانم. هر سال به تقریب، یکصد فیلم سینمایی در ایران تولید می‌شود. با توجه به حضور پرشمار فیلم‌سازان جوان و نوجو در این عرصه قاعدتا ۲۰ درصد این آثار ماهیتی درخور هنر و تجربه دارند. معمولا بخش مسابقه جشنواره‌های متعارف فیلم نیازی بیش از این ندارد. و اگر به صورت دو سالانه برگزار شود، تضمین بیشتری در کمیت و کیفیت آثار خلق‌شده وجود خواهد داشت. ضمن آن‌که چنین جشنواره‌ای با سرمایه‌ای غنی از میراث سینمایی هنری و تجربی که غالبا در محاق آرشیو محبوس مانده است، می‌تواند بخش‌های جنبی پروپیمانی داشته باشد و نسل‌های جوا‌ن‌تر را از مشاهده این آثار گران‌سنگ بی‌نصیب نگذارد. چنین جشنواره‌ای دارای پتانسیل آموزشی کم‌نظیری است و کارگاه‌های آموزشی آن فرصتی برای پرورش خلاقیت و ارتقای بینش فیلم‌سازان آینده خواهد بود. غیرمسابقه‌ای بودن چنین جشنواره‌ای در سال‌های نخست، فرصت مناسبی برای هم‌دلی مجریان، فیلم‌سازان و مخاطبان خواهد بود تا فارغ از بغض و حسد رقابت‌، کمال بخشیدن به هنر سینما را هدف خود قرار دهند.

چه پیشنهادی برای گروه هنر و تجربه دارید؟

تجربه بی‌بدیل اکران فیلم در گروه هنر و تجربه، قرار گرفتن در معبد مقدس اتمسفر فرهنگی است. ارتباط با اقشار فرهیخته و نسل جوان حقیقت‌جو‌، مهم‌ترین جنبه انرژی‌بخش و متعالی حضور در این گروه به شمار می‌رود. اما از آن‌جا که در تفکر نئولیبرالیستی حاکم بر سرمایه‌داری جهانی و اساسا سیاست‌های اقتصادی دولت‌های بعد از جنگ الگوی بازار مقدس، دکترینی تضمین‌شده به شمار می‌آید، پس منطق چرخه اقتصادی پایدار برای تداوم تولید و عرضه را نباید از نظر دور داشت. یکی از راه‌کارهای اتاق فکر و گروه هنر و تجربه تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی برای شمار مخاطبان بالقوه‌ای است که در آشفته‌بازار فرهنگی و دغدغه‌های معیشتی از وجود جریان هنر و تجربه آگاه نیستند. به‌طور مثال دانشگاه‌ها، که در صورت کوشش کلان مدیریتی و ایجاد تفاهم‌نامه‌های فرهنگی در سطح وزارتی، سالن‌ها و فضای دانشگاه‌های کشور به ظرفیت اکران این گروه افزوده خواهد شد و دانشجویان با حمایت‌های سوبسیدی از غنای فرهنگی و معرفتی آثار گروه هنر و تجربه بهره‌مند خواهند شد و به شعار توخالی پرکردن اوقات فراغت، با عالی‌ترین شکل محتوایی جامه عمل خواهند پوشید. از آموزش و پرورش یاد نمی‌کنم، چون آن‌چنان سرگرم سرکوب جنبه‌های خلاقه نوجوانان و به‌خصوص جوانان دبیرستانی ا‌ست که فرصتی را برای بازنگری تخریب پرورشی که مرتکب شده، به خود هموار نمی‌کند. درحالی‌که بستر شخصیتی و جهان‌بینی هر انسان از همین مقاطع شکل می‌گیرد و مسئولان این حوزه با وجود باور و اعتقاد ایدئولوژیک، جز راندن نوجوانان به سمت ماهواره و شبکه‌های اینترنتی لجام‌گسیخته دستاورد دیگری نداشته‌اند. نمایش پکیج‌های متناسب با گروه‌های صنفی و تخصصی (پزشکی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، زیست‌شناسی و…) از دیگر فرصت‌های بازاریابی و درآمدزایی می‌تواند به شمار آید. ممکن است ادامه صحبت من ناخواسته و به‌آرامی لبخندی بر گوشه لبانتان بنشاند. چراکه جریان‌های فرهنگی در تاریخ این سرزمین موج‌های فصلی غیرممتد بوده‌اند. اما داشتن رویا و کوشش برای بازنمایی آن بهتر از نداشتن رویاست و شغل من رویاسازی است. بااین‌حال شناسایی و کاربردی کردن راه‌کارهای اقتصادی را به کارشناسان اتاق فکر هنر و تجربه واگذار می‌کنم.

یکی از مشخصههای فیلمهای شما لوکیشنهای جذابی است که در طبیعت جستوجو میکنید و در آثارتان به کار میبرید. همین قضیه باعث میشود ما با نگاه درخشان و هوشمندانه کارگردانی مواجه شویم که از لوکیشن بهعنوان ابزار جذب مخاطب استفاده میکند. یعنی درحقیقت لوکیشنهایی که انتخاب میکنید، به لحاظ بصری آنقدر زیبا و چشمنواز هستند که مخاطب حتی قصه فیلم را هم اگر نخواهد دنبال کند، مناظر بکر و چشمنواز طبیعی مجابش میکند تا دیدن فیلم را از دست ندهد. درحقیقت لوکیشن متنوع و چشمنواز و بکر در آثار شما دیگر حکم جاذبه اصلی آثارتان برای جذب مخاطب را پیدا کرده است. در «سرزمین رها» این اتفاق به نظر من خیلی خوب و درخشان افتاد.

شاید محور سرگردانی نسل‌های مهاجر امروز جهان گم کردن جغرافیای زادگاهشان در انبوه جاذبه‌های جامعه مصرف‌گرا باشد. جان‌های ناآرامی که بذر وجودشان در خاک هیچ سرزمینی شکوفا نمی‌شود. بازنگری جغرافیا و طبیعت شگرف سرزمین چهار فصل ایران که روح و نشانه‌های پرقدمت نیاکانمان در آن مستحیل شده است، به شایستگی در قاب قدرتمند سینما امکان پذیر است و فرصت دوباره‌ای است تا هر کجای دنیا که هستیم، نگاهی دوباره به خاستگاه‌های خود داشته باشیم. میراثی که با کم‌توجهی ما طی چند دهه گذشته زخم‌های مهلکی بر اندامش تحمیل شده و بارزترین آن خطاهای فاحش در مدیریت منابع آب است که نتیجه زیان‌بارش خشک شدن دریاچه‌ها، کم‌آبی رودها و آب‌خوان‌های زیرزمینی است و عاقبتش مهاجرت وسیع ساکنان فلات ایران به مناطق محدود آب‌خیز است. درصد بالایی از سوژه‌های اجتماعی سینمای ایران توجه به طبقات فرودست حاشیه‌نشین شهری است که ریشه از زادگاه‌های خود کنده‌اند و برای به دست آوردن هویت و منزلت اجتماعی به هر کاری تن می‌دهند. درک این مطلب پیچیده نیست که چرا در کوچک‌ترین فرصت تعطیلی، مردم از شهرهای پرزرق‌وبرق می‌گریزند و به طبیعت پناه می‌برند.

در «سرزمین رها» مرز رویا و واقعیت خیلی خوب به تصویر کشیده میشود. در جایی از فیلم بهرام به هر دلیلی نمیتواند به روستای دوردست برود، انگار روستای یادشده سرزمین واقعی است و مکانی که بهرام و دخترش در آن اقامت میکنند، ساحت بین دو هستی این جهان و آن جهان است. مکانی که آنتن و برق ندارد و ساکنانش به ظاهر آدمهایی بازمانده از واقعه زلزلهای هستند که موجودیتشان به جهان معاصر مرتبط نیست.  به نظر من این حس بهخوبی به مخاطب منتقل میشود که مکانِ پیش روی ما مرز بین رویا و واقعیت است.

پرسشی که هم در عالم پزشکی و هم برای مردم عادی پاسخی برای آن پیدا نشده، این است که انسان به اغما رفته، در کدام جهان گام برمی‌دارد؟ آیا تخیل و دغدغه‌هایش این جهانی است؟ آیا به واقعه‌ای که بر او روی داده، اشراف دارد؟ دغدغه موجودیت رها و چالش‌هایی که بهرام با الهام همسرش دارد، رشته‌های ادراک و احساسی است که او را به جهانی که از آن برآمده، متصل نگه می‌دارد و چشم‌انداز مه‌آلود ساحت پیش رو، خلئی است که تصورات بهرام به آن معنا و موجودیت می‌بخشد. تلاش من و نویسنده سعی در به سلامت گذشتن از این مرز باریک بود.

صحنههای غار و دیالوگهای بین بهرام و الهام  و البته تکرار آن مخاطب را خسته میکند.

صحنه‌های دیدار بهرام و الهام میان‌پرده‌هایی است که بین فصل‌های فیلم فاصله‌گذاری می‌کند. مثل بستن پلک‌ها و دادن استراحتی به چشم و مرور کردن خویشتن خویش در ذهن و باز دوباره چشم گشودن به جهان درخشانی که عرصه آن جولانگاه هم‌زیستی ما با دیگری ا‌ست. ضمن آن‌که فرصتی است تا پس‌زمینه‌ای از گذشته بهرام برای مخاطب آشکار شود.

چرا برای جذب مخاطب بیشتر، از بازیگران حرفهای استفاده نکردید؟

کشف چهره‌های بکر همانند بازنمایی منظر‌های جغرافیا شوقی ناب به همراه دارد. و آورده‌ای به داشته‌های سینما اضافه می‌کند. شخصیت‌های فیلم‌هایم را بی هیچ سفارش از پیش و واسطه‌ای، از میان مردم یافته‌ام و جالب آن‌که هر چه از دل برآید، بر دل نشیند. دریافت دیپلم افتخار بازیگر مرد فیلم «موشک کاغذی» توسط آقای ‌هاشم حاکم‌زاده و دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن فیلم «درخت جان» توسط خانم انیس شکوری از جشنواره فیلم فجر اثباتی است به اعتماد بر حکمی که از احساس و قلب صادر می‌شود. اما حق با شماست. فرمول حاکم بر میزان فروش فیلم در اکران سینمای بازار حضور سوپر استار‌هاست که متاسفانه بودجه هیچ‌کدام از آثار سینمایی من توان اندیشیدن به آن را هم نداشته است. از طرفی بحث درآمد و فروش فیلم تنها محدود به اکران داخلی نیست و برخی فیلم‌های من همچون «موشک کاغذی» و «درخت جان» که حضور گسترده‌ای در جشنواره‌های ملی و بین‌المللی داشتند، آمار فروش متناسبی را هم در کارنامه اقتصادی‌شان ثبت کرده‌اند.

به عبارت دیگر، شما معتقدید که اگر فیلمی با استانداردهای هنری تولید شود، اگر به هر دلیلی برای اکران و فروش در داخل کشور فرصتی پیدا نکرد، میتواند چرخه اقتصادی خود را از طریق جشنوارهها در بازار جهانی پیدا کند؟

قطعا هر فیلم‌ساز فهیم ایرانی هم‌چنان که به جدی‌ترین دغدغه‌های انسانی مردم سرزمینش توجه دارد، مشتاق آن است که اثرش نخست در کشور خودش به نمایش گذاشته شود. اما محدودیت‌های اعمال‌شده به سینمای متفاوت، به‌ناچار این اولویت را از این دست از فیلم‌ها سلب می‌کند. از طرفی چرا ما همچون دیگر کالاهای تولیدی به صادرات ارزش‌های فرهنگی و هنری‌ خودمان فکر نکنیم؟ بی‌تردید در روند جهانی شدن و گسترش رسانه‌های مجازی، تولیدات مستقل سینمایی چرخه اقتصادی پایدار خودشان را پیدا می‌کنند.

شما از اولین کار سینمایی با نابازیگر سروکار داشتید، بازی گرفتن از رها بدرطالعی چه ویژگیها و تفاوتهایی با تجربیات گذشتهتان داشت؟

شخصیت اصلی اولین فیلم سینمایی‌ام «موشک کاغذی» آقای ‌هاشم حاکم‌زاده، کارمند سمعی و بصری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی رشت بود و تجربه‌ای در زمینه بازیگری نداشت. از سوی دیگر من هم نخستین کارگردانی فیلمی داستانی را تجربه می‌کردم. تا روز دوم فیلم‌برداری هر دو دچار مشکل بودیم. دستیارم که تجربه کارگردانی تئاتر داشت، پیشنهاد داد تا دیر نشده، یکی از بازیگران کمدی سینما جایگزین شود. اما این گزینه تنها یک سوی مشکل را برطرف می‌کرد و بودن یا نبودن من در جایگاه کارگردانی هم‌چنان مبهم می‌ماند. از سویی پتانسیل بالقوه شخصیتی حاکم‌زاده که انگیزه اصلی خلق چنین موضوعی به شمار می‌آمد، وسوسه‌ای بی‌بدیل بود و گذشتن از مزیت آن به معنای مرگ سوژه بود. درنهایت به این نتیجه رسیدم که یا من با شخصیت واقعی سوژه این تجربه را به انجام می‌رسانم، یا اساسا به خاستگاهم، سینمای مستند، بازمی‌گردم. نتیجه این‌که در جشنواره فیلم فجر همان سال آقای حاکم‌زاده دیپلم افتخار بهترین بازیگر مرد را به جهت حضور ناب خود دریافت کرد و جایزه بازیگری دومی از جشنواره فیلمی در کانادا این جایگاه را تثبیت کرد. پس از آن نابازیگران پیچیده‌تری همچون نازبانو محمدیاری شخصیت سینمایی «قطعه زمستانی» بودند. نازبانو محمدیاری جدا از آبادی کوهستانی دوردست، نگران آموزش چهار فرزندش بود و به دلیل موقعیت خاصش، رفتاری خشن و محافظه‌کار با مردان آبادی داشت. تلاش این شیرزن برای سوادآموزی کودکانش مرا مجذوب کرد و با وجود هشدار راهنمای محلی که با شخصیت او آشنا بود، به نازبانو پیشنهاد دادم که اجازه دهد تا فیلمی از خانواده او و زحماتش بسازم. نازبانو درحالی‌که مشغول پختن نان بود، بدون آن‌که به چشمان من نگاه کند، و این از ویژگی‌های او هنگام سخن گفتن با مردان غریبه بود، به‌تندی پاسخ داد: «من به هیچ مردی اجازه نمی‌دم بیاد و از ما فیلم بگیره.» من هم ناخودآگاه با همان لحن تند گفتم: «من هم مردی نیستم تا از هر زنی فیلم بگیرم.» پس از آن بود که نازبانو سر بلند کرد و لحظه‌ای به چشمان من خیره شد. پس از دور شدن از او راهنمای محلی گفت حالا فهمیدی با چه آدمی سروکار داری؟ در جواب گفتم در آن نگاه آخر فهمیدم من و نازبانو بهترین همکار در ساخت فیلمی از زندگی‌اش خواهیم بود. فیلم «قطعه زمستانی» در بخش رسمی جشنواره سن‌سباستین حضور داشت و یکی از نمایش‌ها را همراه با هیئت داوران و مردم در سالنی دو هزار نفره باید می‌دیدیم. من و همسرم کنار ویم وندرس، رئیس هیئت داوران، نشسته بودیم و نگران عکس‌العمل‌ها به نمایش فیلمی ساده‌گرا در مقابل آثار حرفه‌ای سینمای جهان، در انتظار معجزه‌ای بودیم. و این معجزه حضور نازبانو و بازی واقعی او بود که لحظات پرشماری تحسین تماشاگران را برانگیخت و جایزه‌ای نیز نصیب فیلم کرد. هر چند تجربه عملی در پنج اثر سینمایی پیش از فیلم «سرزمین رها» پازل‌هایی بودند که روش‌های ارتباط با نابازیگر را تکمیل می‌کردند، اما رها بدرطالعی پدیده‌ای متفاوت و تجربه‌ای کم‌نظیر بود. به جهت اصالت موضوع من و فیلمنامه‌نویس ناگزیر بودیم با پای‌بندی به واقعیت ماجرا، دختربچه‌ای با خصوصیات رها نقش‌آفرینی کند. فرصت محدود و ناآشنایی من با این پدیده، چالشی بود که از آغاز کار و هنگام فیلم‌برداری تجربه می‌شد. کودکان سندروم دان از دیدگاه علمی، تعاریف معینی را دارا هستند، اما جدا از آن ویژگی‌های کلی که خط راهنمای ما بود، مانند هر انسان کامل، شخصیت و خصوصیات فردی منحصربه‌فرد خود را یدک می‌کشند. آن‌چه من دریافتم، این است که دریچه ورودی به روح پیچیده این فرشتگان معصوم، محبت است. رها سرگشته از فقدان پیش‌بینی‌نشده پدر که در خیال او به آسمان سفر کرده و از آن‌جا ناظر بر رفتار اوست، دچار خلئی عاطفی بود. موثرترین شیوه برای کار با رها استفاده از خاطرات و تجربیات عملی در زندگی‌اش بود. رهای ۹ ساله این فرصت را داشت تا پیش از حادثه همراه با پدر در کلاس‌های آموزش بازیگری تئاتر حضور داشته باشد و روش کار پدر با هنرجویان را مشاهده کند. او بارها کلمه استاد را از زبان هنرجویان خطاب به پدر می‌شنید و به گفته اطرافیان هنگام پرسش غالبا پدر را استاد صدا می‌زد که این ویژگی در فیلمنامه گنجانده شده است. تجربه مقدماتی رها در پشت صحنه تئاتر، کلید ورود ما به روان آسیب‌دیده او از حادثه بود. بر همین اساس تفاهمی آگاهانه را او پذیرفت تا همراه با آقای بهزاد جعفری (بهرام) همچون صحنه تئاتر نقش پدر و دختر را بازی کنند. البته شخصیت مهربان و آرام آقای جعفری که خود نیز هیچ‌گونه تجربه بازیگری نداشت، در این پیوند و همکاری موثر بود. در طول زمان فیلم‌برداری رها حضور آقای جعفری را در مقام پدر کاملا پذیرفته بود و هنگام خطا به نصایح پدرانه او توجه می‌کرد. هنگام ناهار و شام اگر آقای جعفری دیر به جمع می‌پیوست، رها با جدیت مکانی را نزدیک خود خالی نگه می‌داشت و تاکید می‌کرد که این جای پدرش است.

با این راهحل آیا مشکل دیگری برای بازی گرفتن از رها نداشتید؟

این مقدمات پایه و اساس باورپذیری رها برای هم‌زیستی با گروه و حضور در تجربه‌ای سینمایی بود. اما ویژگی این کودکان در لج‌بازی‌های مقطعی و سرسختی در سر باز زدن از بعضی قرارها و آموزش‌ها مشکل پیشرفت متعارف در کار بود. برای مثال هنگام توضیح موقعیت یک نما، در حرکتی غیرقابل پیش‌بینی سیلی محکمی به صورت من زد و علی‌رغم عکس‌العمل اطرافیان، من سکوت کرده و به او نگاه کردم و او نیز بدون هیچ حرکتی به من چشم دوخت. این خیره شدن متقابل زمانی طول کشید و باز در حرکتی غیر‌قابل پیش‌بینی من را در آغوش کشید و با بوسیدن گونه‌ام عذر‌خواهی کرد. پس از آن بدون هیچ حاشیه کاملا در خدمت نقش بود و لحظات نابی را تقدیم آن نما کرد که از حد توقع من فراتر بود. این سیلی خوردن‌ها چندین بار دیگر تکرار شد و من پس از آن پاداش‌های خودم را دریافت می‌کردم. اگر لحظات قابل قبولی از حضور رها در فیلم دیدید، به یاد بیاورید که بابتش یک سیلی دریافت کرده‌ام؛ سیلی‌ای که سرشار از عشق معصوم و صمیمیتی کودکانه بود. تجربه منحصربه‌فرد کار با رها بدرطالعی به من آموخت که هزارتوی ناشناخته روح چنین موجودات انسانی، هر چند به جهت کم‌دانشی ما همچون اقیانوسی عمیق و پرابهام است، اما رها شدن در عاطفه انسانی و تخیل خلاقه آنان مانند قدم زدن در بی‌کرانگی ساحلی است که امواج سبکبارش نوازش‌گر روح و روان انسانی ماست.

آیا پیگیر آن شدید فیلمهایی چون «چریکه هورام»، «موشک کاغذی» و «درخت جان» در گروه هنر و تجربه روانه اکران شوند؟

این آثار حاصل مشترک عزیزترین رفیقم، زنده‌یاد محمدرضا سرهنگی و ناب‌ترین روزهای زندگی سینمایی من است. این آثار گوشه‌ای از تجربیات نسلی است که با سخت‌کوشی و بدون رانت سینما را درنوردیدند و به تناسب بضاعت خود اندوخته‌ای برای نسل‌های پرشور سینمای آینده بر جا گذاشتند. آرزوی اکران این آثار قدمتی به درازای دو دهه دارد. و با صحبتی که با آقای علم‌الهدی شده، امیدوارم به عمر ما قد بدهد.

و حرف آخر…

دست تمام عزیزانی را که در مسیر تولید فیلم «سرزمین رها» همراه بودند، به گرمی و با افتخار می‌فشارم. و به سینماگران جوانی که بر باور خویش پافشاری می‌کنند، دل‌گرمی می‌دهم که از کوره‌راه‌ها نهراسند. هدف غایی در مقصدی نیست که بزرگ‌راه‌ها و نئون‌های اعلانات بر آن تاکید دارند، بلکه کشف راه‌های پرشمار و لحظه‌‌های نابی ا‌ست که در انتظار گام‌های استوار ما چشم‌انتظارند.

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها