تاریخ انتشار:1395/12/02 - 18:11 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 46299

انتهای زمینآن‌ها که ۱۲سال پیش موفق به دیدن «انتهای زمین» در جشنواره فجر شدند، در میان تعداد چشم‌گیری از فیلم‌هایی که به شلختگی بصری‌اش مباهات می‌ورزیدند، شاهد وسواس‌های فیلم‌سازی بودند که اولین تجربه سینمایی‌اش را از سر می‌گذراند.

سینماسینما، اصغر کشانی: «انتهای زمین» فیلمی با قاب‌ها، میزانسن و ترکیب بصری دقیقی بود که نشان از اهمیت دادن سازنده‌اش به کار در سینما می‌داد. صفاری پیش و پس از «انتهای زمین» نشان داد که چقدر دل‌بسته جنوب است. انگار فیلم‌ساز یزدی ما یک‌جور مسحور رنگ‌ها، فضا و چشم‌انداز بکر منطقه شده و قصد ندارد حالا حالا‌ها آن‌جا را رها کند. با صفاری که سال‌ها پیش به طرز عجیبی موفق به دیدن حجت داداشی شخصیت فیلمش شد، ساعتی را به گفت‌وگو نشستیم و علاوه بر کنکاش در لایه لایه فیلمش، به بسترهای شکل‌گیری و قوام سینمایی که دوست دارد، اشاره کردیم. گفت‌وگو با این بزرگ‌شده کویر و فیلم‌ساز دریا را با هم می‌خوانیم.

تو سال‌ها پیش برای ساخت مستند از مردم بلوچ به چابهار سفر کردی. آن اقلیم و مردمش در آن مقطع چه ویژگی‌هایی داشتند؟

من برای اولین بار ۱۶ سال پیش و به قصد مردم‌نگاری در مورد فرهنگ بلوچستان برای یک مستند که آن را قرار بود برای شبکه زد.دی.اف بسازم، چابهار را دیدم. منطقه بکر بود و جذاب و این باعث شد من به فعالیتم در این رابطه ادامه بدهم.

پتانسیل تبدیل آن اقلیم به عناصر تصویری چقدر است؟ یعنی اگر الان هم پس از سال‌ها به آن‌جا سفر کنی، با ایده‌های بکری مواجه خواهی شد، یا تغییرات عمده‌ای رخ داده و از زندگی بکر و بدوی فاصله گرفته شده؟

فضاهای بیابانی و طبیعت یکی از نمادهای اصلی فیلم‌های من است، و به نظرم چابهار یکی از آن فضاهای طبیعی دست‌نخورده بود. البته ابوالفضل جلیلی هم در آن خطه فیلم ساخته بود. من در فیلم‌های بعدی خودم هم فضاهای تصویری‌ام را به این‌گونه محیط‌ها بردم. از همه مهم‌تر، دغدغه من در سینمای داستانی دغدغه اجتماعی است؛ چیزی که مورد نظرم بود و در آن‌جا با آن فضا و شخصیت قابلیتش وجود داشت. مکان‌های تصویری اولویت اول من است و سوژه برای من تعیین‌کننده مکان است. اصولا فضاهای شهری را دوست ندارم.

کوه‌های کوچک و سرخ مریخی که بخشی از جغرافیای فیلمت را شکل داده، چه جاذبه‌هایی برای دیده شدن در عمق تصاویر یک اثر سینمایی یا مستند دارند؟

کوه‌های مریخی اولین جایی است که شخصیت من با آن برخورد می‌کند. آن‌جا بدون شک شبیه به مریخ است. کوه‌های دو سه متری و دالان‌هایش شبیه کوچه‌های قدیمی کویر است. آن‌جا یکی از بی‌نظیرترین مناطق روی کره زمین است و شاید اگر این لوکیشن هر جای دیگر دنیا بود، از آن خیلی استفاده‌های دیگری می‌شد.

تو اصالتا بچه یزدی و باید کویر رویای تو باشد. با این وجود مستندهای «رویای مروارید»، «دریای پارس» و «نفت و دریا» را ساخته‌ای که زمینه‌های جنوب و همین‌طور لوکیشن دریا دارند. چرا این‌قدر به دریا و جنوب برای کار تصویر علاقه داری؟

درست است. من در کویر بزرگ شده‌ام، اما مستندهای من دریایی بوده، چون سوژه‌هایی را انتخاب می‌کردم که در موردش کار نشده بود. واقعیت این است که من دوست داشتم این سوژه‌ها ماندگار شود. دوست داشتم موضوعات بدیع را کار کنم. فرهنگ‌های حاضر در خلیج فارس به‌خاطر اهمیتش برایم جذابیت داشته و آواهای سنتی و بادبانی قدیمی آن‌جا، برایم همیشه مهم بوده است. البته مستندهایی در کشورهای دیگر هم ساخته‌ام، اما این‌ها شاخص شد، چون این مستندها نگاه جدیدی داشتند و به همین خاطر اهمیت پیدا کردند.

چرا قالب مستند داستانی را برای این ماجرا در «انتهای زمین» انتخاب کردی؟

به‌هرحال من مستندساز هستم و از ۱۸ سالگی مستند ساخته‌ام. البته به قالب کنونی «انتهای زمین» نمی‌شود مستند داستانی گفت، چون تنها چیزی که در این فیلم مستند است، خود حجت است که یک‌جور رابینسون کروزو ماست. اما باقی چیزها ساخته‌شده ذهن من است، فیلمنامه دارد و بر اساس طراحی جلو رفته است. می‌توانم بگویم این فیلم اثری داستانی است که شخصیت آن واقعی است. درحقیقت من تلاش کردم از مولفه‌های مستندگونه در قالب داستانی استفاده کنم.

به نظرت مهم‌ترین انگیزه حجت از سفرش از شمال به جنوب ایران، آن هم با پای پیاده، چه بود؟

دلیل اصلی انگیزه حجت را خود من هم متوجه نشدم. حجت یک آدم تحصیل‌کرده و داناست. به نظرم این حرکت او یک نوع طی طریق است. ما قبل از شروع فیلم‌برداری چهار سال با هم دوست شدیم و من خیلی چیزها از حجت یاد گرفتم. او آدم روشن‌فکر و عمیقی است. این‌که چرا با پای پیاده آمده و چرا این شکل از زندگی را انتخاب کرده، رازی است که کسی نمی‌داند. این سوال را او به کسی پاسخ هم نمی‌دهد.

چطور با این آدم بدوی که در مرحله اول به طرف تو سنگ پرتاب کرد، توانستی ارتباط برقرار کنی و دست آخر او را به بازی در فیلمت راضی کنی؟

این اتفاق عجیبی بود. ما مشغول بازدید بودیم و یک گروه خارجی هم با من همراه بودند. ناگهان دیدیم یک نفر مانند جن از لای کوه با شورت بیرون آمد، همه را شوکه کرد و غیب شد. من هر چه گشتم، نتوانستم او را پیدا کنم. فردای آن روز یک آدم محلی را پیدا کردم و با موتورش به دنبال حجت گشتیم. دیدم او کسی است که در یک غار زندگی می‌کند. نزدیک او که شدم، به من گفت نزدیک نشو. من به حرفش توجه نکردم، شروع به پرتاب سنگ کرد. وقتی دید من آدم سمجی هستم، دیگر واکنشی نداشت. به او نزدیک شدم و بعد از دیدن برخورد و رفتار من، به من چای داد و دوستی من و او با همان چای شروع شد.

تو پیش‌تر از «انتهای زمین» فیلم کوتاه «خدایم کجاست؟» را با حجت داداشی کار کردی. فضای آن فیلم و قصه‌ای که بر اساس حضور حجت نوشتی، چگونه بود؟

خیلی سخت بود. راضی کردن او چهار سال طول کشید. من از کسی فیلم ساختم که ۲۰ سال خودش را از دید مردم پنهان کرده بود. الان هم با مدت زمان ۱۲ سال گذشتن از اکران، ۳۲ سال شد. حجت در راهی که پیش گرفته بود، بیشتر نقد اجتماعی به جامعه‌اش داشت. درحقیقت او این جامعه را قبول نداشت و از این جامعه آزرده‌خاطر بود. او را آزار داده بودند و می‌خواست از این جامعه و مردم دور باشد. درهرحال وقتی چند شب با او بودم و با هم فیلمنامه را خواندیم و با هم بیشتر آشنا شدیم و شام و ناهار خوردیم، بالاخره راضی شد جلوی دوربین قرار گیرد.

نگاه تو به تغییر جغرافیایی او از شمال به جنوب کشور سمبولیک هم بود؟

نه. شاید اگر به سمت غرب می‌رفت، معنای خاصی می‌داد. اما او فقط راه رفته تا جهان را به پایان برساند. راه رفتن او را به یک واقعیت وجودی رساند. او یک سال طول کشیده تا از شمال ایران به جنوب ایران برود. وقتی به زاهدان می‌رسد، به او مشکوک می‌شوند و او را دستگیر و زندانی می‌کنند. دو سه ماهی او را نگه می‌دارند و بعد متوجه می‌شوند نیت مشکوکی ندارد و خب آزاد می‌شود. او حرکت می‌کند تا به جنوب نزدیک دریا می‌رسد و از کشتی‌هایی که از آن‌جا عبور می‌کردند، غذا می‌گرفته و می‌خورده است. وقتی می‌بیند به دریا رسیده و نمی‌تواند پیاده ادامه دهد و با هوای همیشه معتدل روبه‌رو می‌شود، همان‌جا ماندگار می‌شود و به زندگی بدوی‌اش ادامه می‌دهد. می‌دانید که زمستان و بهار چابهار یکی است، به اصطلاح چهار بهار دارد.

چرا یک‌جور طنز نهفته در فیلمت به کار بردی؟ می‌خواستی احساس تضاد بین فقر و عقب‌افتادگی این نوع زندگی را نشان بدهی؟

در زندگی حجت از نظر من عقب‌افتادگی و فقر نیست. درست است که این زندگی ساده و بدوی است، اما از نظر من خیلی هم غنی و پربار است. زندگی بدوی لزوما زندگی فقیرانه نیست. اگر یک زندگی از مدرنیته و آسایش و زندگی شهری دور باشد و هم‌زیستی با طبیعت داشته باشد، نمی‌توان نامش را زندگی در فقر و عقب‌افتادگی گذاشت. به نظرم می‌تواند از خیلی زوایا بالاتر از زندگی شهری باشد.

چه علاقه‌ای بود که برای این نوع محتوا، این ساختار بازیگوشانه را انتخاب کردی؟

من در مستندهایم هم به همین ساختار وفادار بوده‌ام و در زندگی طبیعی و ساختار ذهنی و تجربیاتم هم به همین شکل عمل و رفتار می‌کنم. از بازیگوشی و طنازی خوشم می‌آید و در فیلم‌هایم درام و قصه را کم‌رنگ می‌کنم و سعی می‌کنم شخصیت را با زندگی روزمره و حادثه‌های اولیه جلو ببرم.  این ساختار، ساختار مورد علاقه من است. در همه فیلم‌هایم مثل ساختار ذهنی‌ام همین‌طور هستم. من این‌طور به زندگی و تجربه‌های زندگی نگاه می‌کنم. در فیلم‌هایم درام را کم‌رنگ می‌کنم و سعی می‌کنم شخصیت را با زندگی روزمره و حادثه‌های خیلی اولیه جلو ببرم.

فیلم انتهای زمین«انتهای زمین» فیلم بلند اول تو است. معمولا فیلم اولی سازها مثل تو این‌قدر با وسواس فیلم اولشان را نمی‌سازند. چرا تا این حد به فیلمت اهمیت دادی و برخلاف سنت رایج، خیلی حرفه‌ای فیلم اولت را ساختی؟

درست است، من دو سال روی فیلمنامه‌ام کار کردم. وسواسی را که برای «انتهای زمین» به خرج دادم، در مورد همه فیلم‌هایم به خرج می‌دهم. سینما اگر سینمای داستانی می‌شود، اگرچه مستقل است، از نظر من تمام عوامل و شرایط آن باید در نهایت حرفه‌ای‌گری باشند. اگر شرایط استاندارد در فیلم‌سازی باشد، خروجی خوبی هم خواهیم داشت. یکی از موفقیت‌های «انتهای زمین» هم همین بود. مسئله دیگر در این فیلم این بود که من به هیچ عنوان تن به سانسور ندادم و حالا پس از ۱۲ سال فیلم دارد به نمایش درمی‌آید. متاسفانه برای فیلم «از تهران تا بهشت» ناچار شدم تن به سانسور بدهم. نزدیک به ۱۲ دقیقه از فیلم کم شد و خیلی به نمایش آن فیلم در داخل کشور ضربه خورد. در صورتی که آن فیلم هم مثل «انتهای زمین» در خارج از کشور اتفاق‌های خوبی برایش افتاد.

آدم‌هایی که با حجت مواجه می‌شوند، طبق چه المان دراماتیکی انتخاب شدند؟ این‌ها قرار بود چه وجه از وجوه ماجرا و این شخصیت را نشان دهند؟ می‌خواستی هر کدام نماینده قشر خاصی از اجتماع باشند (دختر جوان نقاش، دختر فراری، مردی که دوست دارد مثل حجت زندگی کند، مردی که نامزد انتخابات است، پسری که پناه آورده و می‌خواهد موتور بخرد و…)؟ آیا افراد و شخصیت‌های دیگری هم مدنظر داشتی؟ اصلا شکل روایتی و ترتیب آمدو‌رفت آدم‌ها در مواجهه با حجت بر چه اساسی تعریف شد و چرا این شکل و ترتیب را انتخاب کردی؟

خط قصه اصلی فیلم به این شکل بود که یک آدمی از اجتماع خود فرار می‌کند. چرا فرار می‌کند و می‌خواهد تنها زندگی کند؟ چون از این اجتماع ناراضی است، یا اجتماع او را پس زده و برای او رفتارهای اجتماع صحیح نیست. درنتیجه این آدم تنهایی را انتخاب می‌کند. به کنج عزلت می‌رود و حالا در کنج عزلت یک اتفاق دیگر برایش می‌افتد. در اطراف می‌پیچد که یک رابینسون کروزو دارد در این منطقه زندگی می‌کند. این اتفاق جدید آغاز دوباره همان مسائل در اجتماع است، یعنی دوباره اجتماع با تنش‌هایشان وارد حریم خصوصی او می‌شود و زندگی این آدم را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. به نظر من شخصیت‌هایی که انتخاب شده‌اند، می‌توانند هر کدام نماینده یکی از اقشار جامعه باشند؛ جوان، پیر، سیاستمدار، تاجر و… اما واقعیت این است که این شخصیت‌ها هر کدام به‌تنهایی بخشی از قصه فیلم را جلو می‌برند و زوایایی از زندگی اجتماعی دوروبر را جلوی دیدگانمان می‌گذارند.

تو با آوردن این تیپ‌های اجتماع و بهره‌گیری از گفت‌وگوهایی که بینشان ردوبدل می‌شود، به دنبال یک‌جور نقد اجتماع در آن دوره بودی؟

به‌هرحال تمام کارهای من نقد اجتماعی است و به نظر من نقد اجتماعی می‌تواند در جامعه تاثیرگذارتر باشد.

حالا که فیلم را بعد از سال‌ها می‌بینی، این‌جور انتقاد اجتماعی در فیلم را یک‌جور شعارزده احساس می‌کنی، یا به نظرت در گذر زمان جایگاه خودش را حفظ کرده است؟

چون اصولا جامعه تغییر آن‌چنانی نکرده و همان جامعه ۱۲ سال پیش است، به نظرم تغییرات عمده‌ای نمی‌توان دید؛ نه در سیاست‌های اجتماعی‌مان، نه دیگر حوزه‌ها… البته به نظرم لازم است باز هم بنشینم و با بیننده امروزی فیلم را ببینم. البته من حالا یک عده مخاطب جدید دارم که آن زمان ۱۰ ساله بودند و حالا ۲۲ سالشان است. باید ببینم این مخاطب چه برخوردی با فیلم و شخصیتی که من در فیلم معرفی می‌کنم، خواهد داشت. از طرفی فکر نمی‌کنم فیلم شعارزده باشد، چون به‌هرحال یک نوع نگاه طنازانه در ساختار آن وجود دارد و اگر جاهایی از فیلم شعارزده باشد، به‌خاطر همین نوع بازیگوشی که گفتم، تماشاچی آن را می‌پذیرد.

تو دانش‌آموخته عکاسی بودی و همان سال‌ها جایزه بهترین فیلم‌برداری را از جشنواره کیش گرفتی. با رنگ‌های گرم، با جلوه‌های تابش نور خورشید بر دریا و نماهای کارت پستالی زیبای غروب خورشید و عبور جذاب کشتی با آن نمای باز و برداشت بلند به دنبال یک‌جور نگاه زیبایی‌شناسانه از منطقه چابهار بودی، یا به المان‌های فراتر از متن فکر می‌کردی؟

به‌هرحال تصویر و قاب البته با توجه به ساختار فیلم و فیلمنامه برای من مهم است. درحقیقت این‌ها این اجازه را به کارگردان می‌دهند که با چه دکوپاژ، چه نوع دید و با چه کادر و حرکتی فیلم باید طراحی شود. در این فیلمنامه آن‌چه برای شخصیت من مانده، زمین است، دریاست، شب است، روز است، خورشید است و… این طبیعت است که به شخصیت من غذا می‌دهد و او را کمک می‌کند که به زندگی‌اش ادامه دهد. درنتیجه این طبیعت باید به زیبایی و با شرایطی خاص، با کادرهای زیبا و حرکات هم‌نشین به بیننده منتقل شود تا به بیننده هم این احساس منتقل گردد. به نظر من طبیعت یکی از شخصیت‌های فیلم محسوب شود.

تو این فیلم را نزدیک به ۱۰ سال پیش ساختی. تولید فیلم‌هایی با شکل و شمایل «انتهای زمین» را چقدر برای سینمای کنونی ایران ضروری می‌دانی؟

به نظرم یک مشکل اساسی در سینمای ما وجود دارد و آن این است که یک نوع از سینما توسط حالا بگوییم کارگردان‌های موفق سینمای ایران برجسته می‌شود و همه را دنباله‌روی خودش می‌کند. برای مثال یک زمان آقای کیارستمی برجسته شد و همه دنباله‌روی او شدند و فضای فیلم‌ها شباهت بی‌چون‌وچرایی به فیلم‌های او پیدا کردند. حالا هم مدتی است سینمای فرهادی و آپارتمانی و قصه‌های این شکلی و فضاهای این‌طوری برجسته شده و دنباله‌رو پیدا کرده است. به شخصه من برای خودم هر چند ضعیف، خوب یا بد، یک ساختار، شیوه و سینمای مربوط و مختص به خودم را دارم. البته قضاوت درباره خوبی و بدی و ضعف و توانایی‌اش با تماشاچی است. اما من دوست دارم شیوه خودم را داشته باشم و آن را ادامه دهم و خواهید دید در فیلم جدیدم «بی‌سایه» هم همین اتفاق افتاده است. به نظرم جوان‌ها باید از قالب‌ها، کلیشه‌ها، تقلیدها و از این دست رویکردها فاصله بگیرند و به دنبال فضاهای متفاوت باشند.

فکر می‌کنی با شرایط کنونی چقدر می‌توان امیدوار بود؟

با یکی از مدیران جشنواره‌های خارجی دیدار داشتم. از او پرسیدم چرا دیگر از ایران فیلم برای جشنواره‌تان انتخاب نمی‌کنید؟ در پاسخ به من گفت: بابا! ما بیچاره شدیم از بس فیلم‌هایی دیدیم که ماجرایش در آپارتمان می‌گذرد. البته شاید به‌خاطر بودجه یا هر چیز دیگری این فیلم‌ها در فضای داخلی ساخته شده باشند، اما می‌شود فیلم‌هایی ساخت که بودجه کمتری ببرند و بشود قصه‌هایشان را از آپارتمان بیرون کشید و آن‌ها را در فضاهای بازتر، فضاهای خیابانی و دشت و بیابان روایت کرد. این نیاز به تامل و هوشمندی دارد.

ماهنامه هنر و تجربه

 

 

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها