تاریخ انتشار:1395/06/20 - 13:23 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 26416

نقی نعمتی سه و نیمشش سال از ساخت «سه و نیم» می گذرد؛ فیلمی که سازنده اش، نقی نعمتی، معتقد است با سبک و سیاق معمول او متفاوت است.

سینماسینما، اسماعیل میهن دوست – شش سال از ساخت «سه و نیم» می گذرد؛ فیلمی که سازنده اش، نقی نعمتی، معتقد است با سبک و سیاق معمول او متفاوت است. در عین حال او می گوید که پس از این تجربه، دوباره به سبک معمول خودش بازگشته و مهم تر اینکه می گوید طی این شش سال، نگاهش به سینما عوض شده. در گفت وگو با نقی نعمتی – که در ادامه می خوانید – درباره فیلم «سه و نیم» به تفصیل صحبت شده و البته از خلال این صحبت ها کم وبیش تغییر نگاه نعمتی و دلایل آن را می توان دریافت.

از وجه تسمیه فیلم «سه و نیم» و ارتباط آن با فیلم قبلی‌ات، «آن سه»، شروع ‌کنیم.

درحقیقت این یک بازیگوشی بود. چون نام فیلم قبلی «آن سه» بود، به نحوی می‌خواستم این فیلم هم تداعی‌کننده فیلم قبلی باشد. فیلم بعدی را «آن دو» و فیلم بعد از آن را هم «یک آن» نام‌گذاری کردم. شاید به این صورت، ناخواسته می‌خواستم هر فیلم تداعی‌کننده مجموعه فیلم‌ها باشد. ولی الان، شاید نام دیگری برای فیلمم انتخاب می‌کردم. به‌هرحال «سه و نیم» چه از لحاظ اسم و چه از لحاظ محتوا خیلی در خدمت فیلم است. به نظرم نام فیلم‌هایم سیلاب‌ها و آواهای خوبی دارند و به‌راحتی در ذهن می‌مانند؛ «آن سه»، «آن دو»، «یک آن»…

به لحاظ تماتیک و مضمونی چطور؟ به نظر می‌رسد ارتباطی بین این دو فیلم باشد.

بله. در «آن سه»، شخصیت‌های داستان مرد و در این فیلم شخصیت‌های داستان زن هستند و «نیم» هم، منظور همان جنینی است که در شکم یکی از شخصیت‌ها وجود دارد. از لحاظ مفهومی، به این دلیل اسم فیلم را «سه و نیم» گذاشتم، از طرفی هم به دنبال نام خاص و نامی که تداعی‌کننده مجموع کارهایم باشد، بودم. درحقیقت اکثرا برای نام‌گذاری فیلم‌هایی که کار می‌کنم، از ضمایر استفاده می‌کنم. مثلا فیلمنامه‌ای برای آقای قنبری نوشتم به نام «او». یا  فیلم دیگری ساخته‌ام به اسم «با او». شاید این اقتضای سن و سال و بازیگوشی بود که حدود ۱۰، ۱۲ سال پیش داشتم…

«سه و نیم» را کی ساختی؟

فیلمنامه «سه و نیم» را ۹ سال پیش نوشتم. آن موقع ۲۹ سالم بود. دو، سه سال تلاش کردم که آن را بسازم، ولی نشد، تا این‌که موفق شدم شش سال پیش آن را بسازم. اما متاسفانه فیلم توقیف شد…

مشکل آن چطوری حل شد که اکران شد؟ این همان است، یا با  تغییر و اصلاحات؟

به نظر من فیلم اصلا مشکل خاصی نداشت. منتها نگاه آرمان‌گرایانه‌ای که در آن زمان، دوستان در حوزه مدیریت سینمایی آن دوره داشتند، باعث سوءتفاهم شده بود و دیدیم الان که فیلم پخش شده، هیچ اتفاق خاصی هم نیفتاد. آن‌ها معتقد بودند فیلم، نگاهی نقادانه نسبت به مسائل اجتماعی دارد. هیچ‌وقت دلیلش را هم اعلام نکردند. فقط یک برداشت و سوءتفاهم شخصی باعث شد فیلم شش سال توقیف شود. حتی آن موقع به من نگفتند که مثلا فلان سکانس را حذف کن و…

الان تغییری در فیلم صورت داده‌اید؟

اندک تغییری صورت گرفته.

این تغییر صرفا برای دریافت پروانه نمایش بوده، یا خودتان  هم تغییراتی  انجام دادید؟

همان موقع، دو، یعنی سه سال بعد از ساخت، برای پروانه نمایش تغییر انجام شده. چون می‌خواستم فیلم را به سرانجامی برسانم و اکران شود.

گیر دوستان بیشتر روی مسئله خودکشی بود یا مسائل اجتماعی؟

اصلا بحث خودکشی مطرح نمی‌شود. حتی الان هم درنهایت معلوم نمی‌شود این شخص خودکشی می‌کند یا نه. فقط به نشانه‌هایی اشاره می‌‌شود.

منظور من ورسیون کنونی نیست. در ورسیون اولیه هم مستقیما به خودکشی اشاره نمی‌شد؟

نه، آن‌جا هم معلوم نبود. در ورسیون اولیه مشکلشان با چند دیالوگ شخصیت اصلی با دوستش و صحنه‌ای که لب مرز اتفاق می‌افتاد، بود.

از نظر خودت نسخه کنونی قابل قبول است یا نسخه قبلی؟

من نسخه قبلی را بیشتر دوست داشتم، چون تک سکانس‌هایی در فیلم بود که خط ربط قصه را محکم‌تر می‌کرد و الان چون مجبور شدم آن‌ها را حذف کنم، در جاهایی به دلیل جامپ‌هایی که  اتفاق افتاده، برای مخاطب ابهاماتی در مورد اتفاقات داستان پیش می‌آید. به‌هرحال آن موقع، برای نجات کلیت کار مجبور بودم از این صحنه‌ها بگذرم. یک جاهایی برای رعایت منافع تهیه‌کننده و سرمایه‌گذار، آدم مجبور می‌شود کوتاه بیاید. ولی اگر خودم تهیه‌کننده بودم، آن صحنه‌ها را حذف نمی‌کردم.

سکانس‌ها را به‌طور کامل از فیلم حذف کردید یا تعدیل کردید؟

سه، چهار سکانس را حذف کردیم.

صحنه‌ای  هم بود که دوباره بگیرید؟

نه، شرایطش نبود. چون سه سال بعد مجبور به این کار شدیم.

در «سه و نیم»  ارجاعاتی به فیلم «نفس عمیق» می‌شود. این فیلم را خیلی دوست دارید؟

فیلم سه و نیمسه فیلم بود که خودم تعمدا می‌خواستم ادای دینی به آن‌ها بکنم و این ارجاعات دیده و حس شود. غیر از «نفس عمیق»، «اقلیما»ی نوری بیلگه جیلان و دیگری «رزتا»ی برادران داردن بود. از هر فیلم سکانسی را به‌طور غیرمستقیم به نحوی که فقط تداعی‌کننده آن فیلم‌ها باشد و حس‌وحال آن سکانس در خدمت فیلم خودم هم باشد، در فیلمم آوردم. مثلا سکانس پایانی ادای دینی بود به نوری بیلگه جیلان. در میانه فیلم سکانسی که دختر در جنگل به دنبال اسلحه می‌گردد هم برگرفته از فیلم «رزتا» بود که البته در آن‌جا شخصیت دنبال قلاب ماهی‌گیری می‌گردد. سکانس‌های زیر آب و بازی با زمان هم ادای دین به فیلم دوست‌داشتنی «نفس عمیق» بود. این امر یک موضوع آگاهانه بود. سوای ادای دین، هم‌چنین به نحوی می‌خواستم از شر این فیلم‌ها هم خلاص شوم. مدت‌ها بود که این فیلم‌ها رهایم نمی‌کردند. «سه و نیم» ۱۰ سال پیش ساخته شد. شاید اگر الان می‌خواستم آن را بسازم، این کار را کمی با احتیاط انجام می‌دادم.

به غیر از صحنه زیر آب و بلوز قرمز و دختر قرمزپوش، نحوه گوش کردن موسیقی توسط یکی از دختران  با هدفون و اجرای صحنه… شبیه «نفس عمیق» بود.

بله، از نظر حس‌وحال شبیه هم بودند. اصلا تعمدا از همین سکانس و طوری که گوشی را برمی‌دارد و موسیقی پخش می‌شود، استفاده کردم. نمی‌دانم… شاید الان و در این سن و سال کمی با احتیاط برخورد می‌کردم و با این شیوه ادای دین نمی‌کردم. در فیلم قبلی‌ام، «آن سه»، هم سکانسی داشتم که ادای دینی بود به آقای کیارستمی، ولی با شکل و اجرایی متفاوت.

«آن سه» و «سه و نیم»، هم به لحاظ تماتیک و هم به لحاظ موضوعی و داستانی  تشابهاتی با هم دارند. در آن‌جا سه کاراکتر پسر جوان سرباز هستند که می‌خواهند برای فرار از خدمت از مرز خارج شوند و این‌جا سه زن که از زندان فرار کرده‌اند و قصد دارند از مرز عبور کنند و… ولی با وجود این تشابهات از نظر اجرا، دکوپاژ و میزانسن به کل با هم متفاوتند. «آن سه» نسبت به «سه و نیم» لحن، دکوپاژ و میزانسن یکدست‌تری دارد. در «سه و نیم»، به‌خصوص در اوایل فیلم شاهد برداشت‌های بلند و پلان سکانس هستیم و بعد یک‌باره با تقطیع و جامپ مواجه می شویم و… این تفاوت عمدی است یا فیلم به‌خاطر ممیزی و در جریان اصلاح و تغییر به این صورت درآمده است؟

جهان ذهنی خود من فیلم «آن سه» است. حتی در فیلم‌های کوتاه هم که قبل و بعد از آن ساخته‌ام، هم از لحاظ فرم ساختاری و هم از لحاظ فرم بصری فیلم همه شبیه «آن سه» هستند. آن موقع فکر می‌کردم فیلم خیلی ساکن و گرافیک بصری بر فیلم حاکم است…

البته با تماتیک و لحن هم خوانایی داشت و خیلی هم زیبا بود.

بله. خب چون تحصیلات من هم گرافیک بوده، ناخواسته این ساختار گرافیکی از لحاظ بصری وارد فیلم‌ها شده. ولی در «سه و نیم» می‌خواستم دوربین روی دست باشد تا از آن ساختار ایستایی که فیلم‌هایم داشت، دور شود و در ضمن تجربه تازه‌ای هم داشته باشم. کل فیلم‌برداری فیلم روی دست است. البته همه سکانس‌ها به صورت پلان- سکانس طراحی شده بود. ولی متاسفانه بنا به دلایلی، ازجمله دلایل فنی، بازی و مشکلاتی که به وجود آمده بود، مجبور شدیم  این سکانس‌ها را خرد کنیم. این روش برایم تجربه خوبی بود، ولی فیلم‌های بعدی و فیلم‌های کوتاهی که ساختم، به همان سینمای شخصی خودم یعنی حالت ایستایی بازگشتم. این فیلم تجربه متفاوتی بود. ضمن این‌که بعد اجتماعی قصه پررنگ‌تر بود. در فیلم‌های دیگرم عنصر تخیل، فضای غریب و شخصی حکم‌فرماست. مثلا «آن سه» کلا فضایی مه‌آلود و برفی دارد و تداعی‌کننده فضایی خاص و ذهنی است و عنصر تخیل در آن قوی‌تر است. ولی در «سه و نیم»، فضا عینی و مابه‌ازای ملموس‌تری پیدا کرده است. این‌که فیلم چقدر موفق بوده، بحث دیگری است، ولی برای خود من به‌عنوان یک فیلم‌ساز جوان، تجربه‌ جدید و خیلی خوبی بود.

«آن سه» وحدت نقطه دید روایت دارد و ما مدام سه کاراکتر سرباز را دنبال می‌کنیم. ولی در «سه و نیم» یک‌باره وسط فیلم، دخترها را رها می‌کنیم و ابتدا به ساکن و بدون زمینه‌سازی با کاراکتر مردی که برای تماشاگر ناآشناست، مواجه می‌شویم که سوار ماشینی می‌شود. بعد طی برداشت بلندی شاهد رانندگی طولانی او در سکوت هستیم، که بعد پیاده می‌شود و… دوباره به قصه آن سه دختر برمی‌گردیم و تازه در انتهای فیلم مشخص می‌شود که آن مرد کیست. چرا؟

آن سکانس یک جورهایی از دید دخترهاست. آن ماشین می‌آید و دخترها آن را تعقیب می‌کنند. بعد اتفاقاتی می‌افتد. در سکانس قبلی هم ما مرد را نمی‌بینیم. درواقع از P.O.V ماشین مرد، ماشین دخترها را می‌بینیم. این‌ها دنبال‌کننده همان شخصیت اصلی است، ولی صدای خارج از قاب همان شخصیت اصلی می‌آید. خیلی دوست داشتم در ادامه روایت، با شخصیت اصلی همراه شویم. از اول تا آخر دوربین روی شخصیت‌های اصلی است، به جز یک سکانس که درواقع دخترها ماشین را دنبال می‌کنند، ولی از دید مرد. حتی مرد را هم نمی‌بینیم، چون در بازار میوه است و… و فقط صدایش را برای این‌که یک شخصیت‌پردازی صورت بگیرد، می‌شنویم که فردا قراری دارد. روز بعد ماجرا معکوس هم می‌شود. دخترها درون ماشین نشسته‌اند. مرد می‌آید و دخترها او را دنبال می‌کنند. یک جورهایی این قضیه آگاهانه بود. نمی‌دانم چقدر موفق شدم این حس را ایجاد کنم و امیدوارم لحن روایی فیلم نشکسته باشد. ولی کاملا فکرشده بود. حتی سکانسی را که در ماشین نشسته و صحبت می‌کنند، ما آن‌ها را نمی‌بینیم و دو دختر دیگر صدای دختر سوم را که با موبایل با مرد صحبت می‌کند، گوش می‌کنند.

این سکانس مورد اشاره در چهارچوب روایی فیلم می‌گنجد. شما با هانیه فیلم را شروع می‌کنید و از طریق اوست که به دخترهای دیگر می‌رسید. بعد که دو دختر دیگر با هانیه هم‌سفر می‌شوند، همراه هر کدام که بروید، روایت خط خودش را پیش می‌برد. ولی آن‌جا که اشاره کردم، یک‌باره کات می‌خورد به فرد دیگری سوار بر ماشین دیگری. مرد پیاده می‌شود و چیزی را روی کاپوت پاک می‌کند و…

صحنه تصادف است. این‌جا یک جورهایی می‌خواستیم این توهم را ایجاد کنیم که انگار پسر زده و دختر را کشته است. این پسر یک شخصیت فرعی بود. شاید اگر الان فیلم را می‌ساختم، این پلان را به این صورت اجرا نمی‌کردم و این شخصیت با شخصیت اصلی همراه می‌شد و در پس‌زمینه این اتفاقات رخ می‌داد. بله، حق با شماست. ما در این صحنه از شخصیت‌ها دور می‌شویم. در ورژن جدید که خودم فیلم را دیدم، همین حس به من دست داد. می‌توانستیم همین سکانس را اجرا کنیم، ولی نه با این شخصیت فرعی. جلو شخصیت اصلی باقی می‌ماند و در پس‌زمینه ماشین با او برخورد می‌کرد و…

در نسخه موجود، ارتباط سه دختر، هانیه، هما و بنفشه، گنگ است. معلوم نیست چگونه با هم آشنا شده‌اند. در ورسیون اصلی هم به همین صورت بود؟

در ورژن اصلی، بهتر بود، ولی کلیت به همین صورت است. می‌خواستم در فیلم به‌تدریج به بیننده اطلاعات بدهم. اواسط فیلم و در سکانس دریا متوجه می‌شویم که آن‌ها از زندان فرار کرده‌اند. البته هنوز فرار نکرده‌اند، بلکه به مرخصی آمده‌اند و قصد فرار دارند. حتی تصور می‌شود که ماشین را دزدیده‌اند و بعد متوجه می‌شویم  ماشین خودشان است. به این صورت به بیننده اطلاعات می‌دهیم. به نظر من این اطلاعات تا پایان فیلم به بیننده داده می‌شود، ولی در ابتدای فیلم این اطلاعات بیان نمی‌شود. مثلا ما در آخر فیلم متوجه می‌شویم این دختر به دلیل مشکلی که داشته، با افراد مختلف تماس می‌گیرد، به دنبال دوستش است، به دلیل بارداری‌اش است و… اطلاعات داده می‌شود، ولی… اتفاقا خیلی راحت است که همان ابتدای داستان شخصیت‌پردازی صورت بگیرد…

سوءتفاهم نشود. منظورم تزریق تدریجی اطلاعات نیست. طبیعی است که هر فیلم‌سازی دوست دارد به سلیقه خودش داستانش را تعریف کند. علت سوال من این است که چون فیلم شما مدتی توقیف بود و بعد مجبور شدید قسمت‌هایی از آن را حذف کنید، برخی نکات داستانی گویا نیست. مثلا برای من این توهم پیش آمد که شاید این‌ها اصلا زندانی نبوده‌اند. شاید اصلا دختران فراری بوده‌اند. و شاید در ممیزی گفته شده این‌ها باید زندانی و بزه‌کار باشند. مناسبات نزدیک بین این شخصیت‌ها را شاهد نیستیم. اگر دو نفر مدتی با هم در زندان باشند، شناخت زیادی از جزئیات رفتاری و روحی روانی هم کسب می‌کنند که…

سکانس‌های موجود این قضیه را تداعی می‌کند. مثلا در سکانسی که این سه با هم در خیابان قرار گذاشته‌اند و همدیگر را می‌بینند و احوال‌پرسی می‌کنند، این صمیمیت وجود دارد. با هم شوخی می‌کنند، لپ هم را می‌کشند و… این صمیمیت دیده می‌شود.

پس ذهنیت شما از ابتدا این بود که این‌ها زندانی هستند و به مرخصی آمده‌اند.

بله، همین‌طور است. البته در فیلمنامه دلیل زندانی شدنشان مشخص بود، ولی در این نسخه نیست،  به هر حال استایل آن ها شبیه به زندانیان بزه کار نبود.

در مورد هانیه هم همین‌طور فکر می‌کنید؟

هانیه دانشجوی پزشکی است.

از جهت مناسباتش با پسری که می‌خواهد به قتل برساند و…

رابطه‌شان به این صورت نبود که بگوییم هانیه بزه‌کار بوده یا خودفروشی می‌کرده. این رابطه فقط یک رابطه دوستی بوده.

بحث خودفروشی نیست. به نظر می‌رسد که دوره‌ای قصد انجام کاری را داشتند که پسر به او نارو زده.

این دوستی بوده که اعمال بزه‌کارانه مثل ردوبدل کردن اسلحه انجام می‌داده، یا با خلاف‌کارانی که افراد را از مرز رد می‌کردند، در ارتباط بوده. خیلی وقت‌ها با شخصی آشنا می‌شوید و تصمیم به ازدواج با او می‌گیرید. ولی بعد از مدتی متوجه می‌شوید این شخص آدمی نیست که شما در ذهنتان ساخته‌اید. در آن زمان یا ارتباطتان را با او قطع می‌کنید، یا تسلیم می‌شوید که با او همراهی کنید. به نظر من هانیه از آن جنس است، یعنی صادقانه با شخصی بوده، ارتباطاتی برقرار کرده و متوجه شده این آدم به درد او نمی‌خورد. ولی به زندان افتاده و حالا بعد از چند وقت بیرون آمده. حتی در سکانسی می‌بینیم که به پسر می‌گوید در این چند وقت چرا نیامدی و به من سر نزدی؟ پسر هم می‌گوید اگر می‌آمدم، خودم هم گیر می‌افتادم. اصلا هانیه به ناحق و به‌خاطر پسر به زندان افتاده.

بله. دقیقا چنین حسی القا می‌شود، ولی این‌که چرا می‌خواهد پسر را بکشد، مشخص نیست.

به‌خاطر بیماری. این سکانس هم از آن سکانس‌هایی بود که در میان آن سکته افتاد و باعث شد ابهاماتی ایجاد شود. هانیه بیمار شده و تصورش این است که پسر بیماری را به او انتقال داده. در فیلم مشخص نیست این بیماری ایدز است یا چی. یک بیماری است که از پسر به او منتقل شده. هانیه، هم دچار خون‌دماغ شده و هم جواب آزمایشاتش مثبت است و از ترس این‌که او را بستری کنند یا داخل قرنطینه قرار بدهند، فرار می‌کند.

خب می‌شود حدس زد که اچ‌آی‌وی است. غیر از این‌که نمی‌تواند باشد.

بله، همان است. هانیه از این ارتباط بیمار شده، بچه‌دار شده، حتی بچه‌اش هم بیمار است. درحقیقت هانیه به‌شدت قربانی صداقت و انتخاب غلطش شده. این ثابت می‌کند انسان‌ها نباید با خیلی از پدیده‌های اجتماعی ساده‌انگارانه برخورد کنند. به نظر من این فیلم علاوه بر نگاه منتقدانه‌اش، به‌طور غیرمستقیم، فیلم بسیار اخلاق‌مداری هم هست. در جایی این سه شخصیت از مرز خارج می‌شوند. درواقع مرز، یک تصور ذهنی ساخته و پرداخته این سه شخصیت است. از مرز عبور می‌کنند، ماشینشان دزدیده می‌شود، به دردسرهای بزرگ‌تری می‌افتند و درنهایت می‌بینیم که هر سه غمگین در مه نشسته‌اند. حتی در این صحنه، فیلم بیان می‌کند که نباید با مقوله مهاجرت خیلی کودکانه و سطحی برخورد کرد.

فیلم ترویج فرار و مهاجرت نیست، بلکه نقد آن است. در جایی هانیه به مردی که قرار است به آن‌ها کمک کند، می‌گوید: من نمی‌خواستم این‌ها (دو دختر دیگر) بروند. کاری کن که ماشین را به آن‌ها پس بدهند.

بله. می‌گوید: من می‌خواستم سرشان به سنگ بخورد و… درواقع تم فیلم همین است. با حالی شوخ و شنگ به شمال سفر می‌کنند. بعد تصمیم می‌گیرند از مرز خارج شوند و… ولی کم‌کم خشونت و واقعیت جامعه خودش را به آن‌ها نشان می‌دهد و… هانیه می‌خواسته آن‌ها بفهمند به این راحتی نیست که یک‌باره تصمیم بگیرند و از مرز رد شوند. آن‌ها بوی کباب شنیده‌اند، ولی درواقع خر داغ می‌کنند و حالا که سرشان به سنگ خورده، کافی است برگردند و قدر زندگی‌شان را بدانند.

همین امر باعث می‌شود من تصور کنم شخصیت هانیه با دو دختر دیگر متفاوت است. آن دو یک جنس زندانی هستند و هانیه جنس دیگر که به آن‌ها سمپاتی پیدا کرده و می‌خواهد ضمن کمک به آن دو کاری کند که متنبه و از فرار و مهاجرت منصرف شوند. اگر هر سه هم‌جنس و هم‌داستان بودند، برخورد و رفتار هانیه شکل دیگری می‌شد…

به نظر من هانیه وارد گروهی شده و با کسی دوست شده و کم‌کم متوجه این امر شده. حتی می‌بینیم کم‌کم و در سکانس آخر یک چیزهایی را لو می‌دهد. ما احساس می‌کنیم خودش هم ناخواسته وارد این قضیه شده است. بله، شاید جنس زندانی شدنشان متفاوت باشد، ولی می‌خواهم مخاطب خودش این حدس را بزند که شاید هانیه می‌خواسته مواد جابه‌جا کند، شاید قاچاق انسان می‌کرده و… می‌خواستم مخاطب خودش قصه‌ای را از جنس شخصیت‌ها بسازد، ولی درنهایت، حرفم این است که هانیه ناخواسته وارد این فضا شده و خلاف‌کار نیست. درضمن یک معصومیتی هم در شخصیت او دیده می‌شود، آدم درون‌گرایی است، به فرزندش علاقه‌مند است و…

علت این‌که مدام شیر می‌نوشید چیست؟

ویار دارد. ما برای آخر که می‌گوید «گناه بچه چیه؟» نشانه‌‌گذاری کردیم. در دقیقه ۶۰ فیلم یک آزمایشی می‌دهد که متوجه می‌شویم حامله است و پنج، شش دقیقه آخر فیلم متوجه می‌شویم به دلیل بیماری هانیه، بچه هم دچار مشکل شده. ما موقعی فیلم را ساختیم که شیر شیشه‌ای در بازار بود… این امر یک جورهایی نوستالژیک شده (با خنده).

در صحنه‌ای که هانیه می‌رود نتیجه آزمایش را بگیرد، متصدی که می‌رود به دکتر تلفن کند، هانیه به شکل اغراق‌شده‌ای فرار می‌کند. چرا؟

طبق تحقیقات ما، کسانی را که بیماری اچ‌آی‌وی مثبت دارند، قرنطینه می‌کنند و اجازه نمی‌دهند در جامعه باشند. قبل از این صحنه دو، سه بار می‌بینیم که هانیه خون‌دماغ می‌شود. خودش یک جورهایی متوجه شده که بیمار است، ولی نوع بیماری‌اش را نمی‌داند. در صحنه‌ای که پرستار می‌گوید: «بذار جواب آزمایش رو خانم دکتر هم ببینه» یک حدس‌هایی می‌زند. در همین حین مخاطب هم نوع بیماری هانیه را حدس می‌زند. هانیه با خودش فکر می‌کند اگر بماند، ممکن است او را قرنطینه کنند. به همین دلیل فرار می‌کند. حتی این فرار کردنش یک جورهایی نوع بیماری‌اش را در ذهن مخاطب تشدید می‌کند.

در سکانسی کنار خیابان ایستاده و زاغ‌سیاه خانه‌ای را چوب می‌زند، می‌بینیم دختری می‌آید، زنگ آن خانه را می‌زند و می‌رود. کارکرد این صحنه و آن دختر چیست؟

می‌خواستیم این تصور را به وجود بیاوریم که شاید این دختر با آن پسر ارتباط دارد. هانیه مدام به پسر تلفن می‌کند، ولی جوابی نمی‌گیرد، و وقتی به در خانه‌اش می‌رود، می‌بیند دختر دیگری هم به آن‌جا مراجعه می‌کند. انگار آن دختر هم مثل او قربانی شده و پسر جواب آن دختر را هم نمی‌دهد.

همان بازیگر را با لباسی متفاوت آن‌جا گذاشته بودی؟

نه، اصلا دختر دیگری است، ولی با تشابهات و وضعیتی مشابه هانیه. انگار پسر با او هم ارتباطاتی داشته. شاید آن دختر هم بیمار شده باشد، جواب تلفن او را نمی‌دهد و حالا او هم یک قربانی است و شاید دخترهای دیگری از جنس او…

چهره پسری را که هانیه می‌کشد، به‌وضوح نشان نمی‌دهید؛ در بک‌گراند به صورت فلو. قصدتان از این نوع میزانسن چه بود؟

در این فیلم خیلی چیزها هم هست و هم نیست. فیلم پاسخ‌گوی هیچ قطعیتی نیست. حتی معلوم نیست آن پسر را به‌طور حتم می‌کشد یا نه. شاید برای ترساندن به اطرافش شلیک کرده است.

بله. حتی صدایی هم  نمی‌شنویم که مطمئن شویم شلیک کرده یا گلوله به پسر اصابت کرده یا نه.

درست است. پلان‌هایی را هم که از پسر گرفته بودیم و من از آن‌ها استفاده نکردم، نشان می‌داد که پسر کشته نشده، پسر را ترسانده و او از ترس پشت مبل قایم شده. درواقع می‌خواستم جواب قطعی ندهم که برای بیننده حالت تعلیق این‌که پسر کشته شده یا نشده، به وجود بیاید. حتی در پایان فیلم هم نشانه‌هایی که در کل فیلم می‌گذاریم، این تصور را به وجود می‌آورد که شاید او خودکشی کرده. ولی در انتهای فیلم می‌بینیم که خودش اسلحه‌اش را درون دریا می‌اندازد. شاید اصلا خودش کاپشنش را انداخته باشد. تمام سعی‌مان این بوده که خود مخاطب در شکل‌گیری داستان فیلم مشارکت کند. یک بار یکی از دوستان به من گفت: من احساس می‌کنم هانیه هر چیزی را که از گذشته منفی‌اش داشته، مثل اسلحه پسر و کاپشن دخترک، انداخته تا به این وسیله آن گذشته را از خودش جدا و یک زندگی دیگر و جدیدی را شروع کند. در اکثر سکانس‌ها با قاطعیت نگفتیم که شخصیت داستان کاری را انجام داده. حتی در سکانس آزمایشگاه، پرستار می‌گوید: من نمی‌دانم، اجازه بده خانم دکتر هم یک نگاهی بکند. حتی آن‌جا هم قطعیتی برای مریض بودن هانیه وجود ندارد. به نظر من این بازی‌ها، به جذابیت و رمز و رازآلودگی فیلم افزوده است.

کارکرد خواستگاری همسایه از هانیه چیست؟ به نظر کمی دم‌دستی می‌رسد.

ما می‌خواستیم آرام آرام اطلاعاتی از زندگی او بدهیم و این‌جا معلوم شود او نامزد و یک بچه دارد. ولی در اجرا خوب نبود…

این اطلاعات را می‌شد از طریق دوستانش و غیرمستقیم هم داد.

بله، می‌شد نوع دیگری اجرا کرد. مثلا از طریق مکالمه آن دو دوستش این اطلاعات داده شود. به نظر من هم اگر غیرمستقیم، مثل بقیه سکانس‌ها، متوجه این موضوع می‌شدیم، خیلی تاثیرگذارتر بود.

به فرض، اگر بخواهی دوباره این فیلم را بسازی، چه کار می‌کنی؟ چه تغییری می‌دهی و با چه نگاهی آن را می‌سازی؟

حقیقتش این است که در این مدت، نگاهم به سینما عوض شده. موقعی که این فیلم را می‌ساختم، تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بودم و نگاهم به سینما خیلی آرتیستی و اکسپریمنتال و مینیمالیستی بود. در حال حاضر همان نگاه آرتیستی به سینما، در ذهنم باقی مانده. ولی فکر می‌کنم وقتی می‌خواهی فیلم سینمایی برای مخاطب تولید کنی و سرمایه‌ای را برای آن خرج می‌کنی، به اعتقاد من باید قصه و ریتم داشته باشد. باید برای مخاطب کار کند. باید از همه عناصر سینما استفاده کنی که بتوانی برای مخاطب فیلم بسازی و فیلم او را جذب کند تا بتوانی به این صورت حرفت را به مخاطب بزنی. ولی نه به صورت مستقیم، بلکه با همان نگاه آرتیستی  و متفاوت و غیرکلیشه‌ای. منتها با قصه‌ و درامی قوی و با ریتم و تمپوی درست. در حال حاضر مخاطب برایم مهم‌تر شده. آن موقع، چون با هزینه شخصی هم داشتم فیلم می‌ساختم، ساختن فیلم و رسیدن به شناختی از یک زبان سینمایی برایم مهم بود. الان چون تجربه برخی مسائل را در سینما پشت سر گذاشته‌ام، مخاطب برایم مهم‌تر شده است. این دیدگاه در فیلم سینمایی مهم است، ولی در فیلم کوتاه اگر فیلم‌ساز نگاه صرف هنری داشته باشد، یا یک فیلم اکسپریمنتال، مینیمالیستی و  مستقل با هزینه شخصی بسازد، اشکالی ندارد. ولی وقتی قضیه جدی می‌شود و می‌خواهی فیلمی بسازی که دو سال از عمرت را صرف آن می‌کنی، جفا به خودت است اگر بخش اعظم مخاطب را با خود همراه نکنی. هدف سینمای روشن‌فکری این نیست که به فرض فقط دوهزار دانشجو آن را تماشا کنند، بلکه اعتقادم بر این است که بتوانی نگاه بخش عظیمی از قشر عامی جامعه را یک پله ارتقا بدهی. به نظر من رسالت یک فیلم‌ساز هنرمند در این است که آن قشر پایین جامعه را که نیاز به روشن‌گری بیشتری دارند، با خود همراه کند. هر چقدر هم تعداد بیشتر باشد، چه بهتر.

ماهنامه هنر و تجربه

 

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها