به گزارش سینماسینما، به همین بهانه و در سالروز میلاد حضرت فاطمه زهرار(س) با محمد رحمانیان به گفت و گو نشستیم تا درباره نگاه این نویسنده و کارگردان درباره نمایش “نان تمام مادران بیشتر بدانیم.
آقای رحمانیان به نظر میرسد که تجربه آخرتان نمایش “نام تمام مادران” به لحاظ فرم و حتی نوع قصهای که روایت میکنید، نزدیک به نمایش “عشقه” است. چطور شد که دوباره به آن شکل و فرم برگشتید؟
محمد رحمانیان: اتفاقاً فرم این نمایش شبیه به نمایش “عشقه” نیست، بلکه این دو از نظر مضمون شبیه هستند. نمایش “نام تمام مادران” از نظر تماتیک، (یعنی رجوع به زندگی یکی از زنان صدر اسلام که بهانه و دلیلی بر پرداخت کلی به موضوعات زن شده است)، به نمایش عشقه شباهت دارد، منتها نمایش عشقه در یک شکل تجربی و بستری تاریخی روایت میشود، در حالیکه درنمایش “نام تمام مادران” فقط از تکههایی از زندگی بانو فاطمه زهرا (س) استفاده شده و سعی شده رنجها و دردهایی را که در زندگی ایشان هست در هفت مونولوگ روایت کند. جهان نمایش “نام تمام مادران” بر خلاف جهان “عشقه” معاصر است و در این نمایش آن بخش مذهبی و اسطورهای که همیشه در مورد شخصیتهای تاریخی صدر اسلام مد نظر من هست، با لایهای تاریخی پوشانده شده است. من همیشه دلم میخواست که در مورد زنان صدر اسلام متن بنویسم که بالأخره یکی دو تای آن را هم آماده کردم. در این میان نمایشنامه عشقه اجرا شد اما نمایشنامه “درخت” (درباره بانو زینب (س)) یکی دیگر از آنها بود که به اجرا در نیامد. دو نمایشنامه هم در مورد بانو فاطمه (س) و بانو معصومه (س) در حد طرح باقی ماند. بعد از اتفاقاتی که برای نمایش “روز حسین (ع) افتاد، ترجیح دادم که دیگر در آن زمینه کار نکنم. اما به هر حال مدارک و اسنادی که جمع کرده بودم، باقی مانده بود و همواره مترصد این بودم که نمایشنامههایی در اینباره بنویسم.
به نظر من بر خلاف آنچه که در این ۳۷،۳۸ سال تبلیغ میشود، زنان صدر اسلام، فعالانی اجتماعی بودند که هرگز خانهنشین نبوده و در تمام مسائل در کنار همسران، برادران و پدرانشان حضور داشتند. همچنین خودشان نیز نقش بسیار پررنگی را در تاریخ اسلام ایفا کردند. در مورد بانو فاطمه (س)، ایشان در سه واقعه تاریخی نقش ارزندهای دارند؛ در رویداد پیمان مباهله، ماجراهای بعد از سقیفه بنیساعده و ماجرای فدکیه. لااقل در تأثیرگذاری حضرت فاطمه در این سه رویداد همه دانشمندان و مجتهدین اهل تشیع و اهل سنت اتفاقنظر دارند. همین سه مورد برای یک زنی که بین ۱۸ تا ۲۳ سال زندگی کرده، کافی است تا بدانیم که ایشان اصلاً آدم در خانه نشستن و سازگار با هرآنچه که اتفاق میافتد نبودند. بانو فاطمه زهرا (س) بسیار معترض بودند و اعتراضشان را هر زمانی که فرصت داشتند، اعلام میکردند و اگر مرگ زود هنگامشان رخ نمیداد، اعتراضشان را ادامه میدادند. درست شبیه بانو خدیجه، حضرت زینب و نوادههای ایشان چون بانو معصومه (س). این زنان فعالین اجتماعی بودند که نقش تعیینکنندهای در حوادث زمان خود داشتند. در این برهه زمانی ۳۷،۳۸ ساله فقط روی خانهداری بانوان صدر اسلام صحبت شده و نقش مهم کنشگری آنها کتمان میشود. بنابراین باید با نمایشی چون “نام تمام مادران” یا نمایشهای دیگر یادآوری کرد که این بانوان اهل خانهنشینی مدام و در نیفتادن با مسائل سیاسی زمان خودشان نبودند.
شباهتی که در مورد فرم این دو نمایش به آن اشاره کردم به این بر میگردد که در نمایش عشقه زنها وقتی دارند از زبان حضرت خدیجه صحبت میکنند، مونولوگ میگویند و در نمایش نام تمام مادران هم وقتی زنان میخواهند حرفهای خصوصی خودشان را بگویند، چنین اتفاقی میافتد. این شباهت را چطور میبینید؟
محمد رحمانیان: خوشبختانه کتاب عشقه دارد توسط انتشارات روشنگران منتشر میشود و تفاوتها و شباهتهای آن با نمایشنامه “نام تمام مادران” معلوم است. عشقه به آن معنا مونولوگ محور نیست، در صورتی که من اعتقاد دارم نمایشنامه “نام تمام مادران” مونولوگ محور است. “نام تمام مادران” ساختارش را بر اساس مونولوگ و دیالوگ بنا کرده اما آن چیزی که نمایش را پیش میبرد، مونولوگ است. از این نظر، این دو نمایشنامه متفاوت هستند. اساساً نمایش “نام تمام مادران” یک نمایش تجربی است و اصراری بر شکل داستانگوی روایتی کلاسیک ندارد. در این نمایش حوادث از پس و پیش تعریف میشوند. اما شباهتهایی هم بین این دو نمایش وجود دارد. مثلاً از نظر تعداد بازیگران زن و مرد، این دو نمایش شبیه به هم هستند. حتی در نمایش “نام تمام مادران” یک ادای دینی هم به آقای عمرانی شده و بخشی از آن اسمی که برای کاراکتر “عمران” انتخاب کردهایم، به حضور آقای عمرانی در نمایش عشقه برمیگردد.
در صحبتهایتان اشاره کردید که نمایش عشقه یک شکل کلاسیک دارد اما اگر روی آن دقیقتر شویم، میبینیم که در همان نمایش هم در قالب زندگی حضرت خدیجه، به ماجراهای روز اشاره میشود. نظر خودتان در اینباره چیست؟
محمد رحمانیان: در آن نمایش از المانهای روز استفاده میشود، مثل روزنامه و اشاره به مصطفی عقاد (کارگردان فیلم محمد رسوالالله). بنابراین فکر نمیکنم که نمایشنامه عشقه به مسائل زندگی امروزی اشارهای روشن کرده باشد. اما به طور کلی، حوادث زندگی بانوان صدر اسلام خیلی دور از اتفاقات پیرامون زنان در ایران و در گوشه کنارههای سطح جهان نیست. من در نمایش عشقه خواستهام که با روایت زندگی یکی از زنان فعال در صدر اسلام، به معضل و موضوع عشق در بین زنان بپردازم. این عشق میتواند در همه جای دنیا باشد. در آن نمایش برای من جهانشمولی عشق مطرح بود تا اینکه بخواهم حوادث امروز را بیان کنم. در نمایش عشقه ما با زن عاشقی طرف هستیم که به عشق مردی که در زندگیاش وجود دارد، ثروت، خانواده و اعتباری که در مکه داشته را از دست میدهد. داستان حضرت خدیجه یک داستان عاشقانه است اما داستان بانو فاطمه ضمن بعد عاشقانهای که دارد، داستان یک زن کنشگر و فعال است که در زندگیاش مدام زخم میبیند و بعد از رحلت پیامبر بلاهای متعددی بر سرش نازل میشود.
در نمایش “نام تمام مادران” انگار که محمد رحمانیان به بهانه روایت زندگی بانو فاطمه (س)، تصمیم گرفته ظلمی که به زنان جامعه خودش شده را روایت کند. البته آن زنان علیرغم آنکه در مونولوگها میگویند که چه ظلمی بهشان روا داشته شده، اما زنان منفعلی نیستند و تمام آنها با آن روش زندگی که انتخاب کردهاند، در جامعه خودشان کنشگری میکنند.
محمد رحمانیان: فقط جامعه و اطرافیان ما نیستند که زنان را آزار میدهند. موضوع زنآزاری از کودکی یک دختر شروع شده و تا خانه همسرش ادامه پیدا میکند. اما یک سری قوانین به ناحق هم وجود دارد که دارد زنان را از امور اجتماعی خودشان محروم میکند. این قوانین اخیراً دارد توسط برخی از کنشگران و مسئولان زن (حتی نمایندگان زن مجلس) کمرنگ میشود اما هنوز وجود دارد. بسیاری از اتفاقاتی که برای بانو فاطمه میافتد، مثل خروجش از مزرعه فدک (مزرعهای که پیامبر (ص) به بانو فاطمه بخشید)، ایشان را اولین قربانی قانون شهادت غیر کامل زن میکند چون بانو فاطمه باید برای اثبات مالکیت مزرعه فدک بعد از رحلت پیامبر (ص) دو شاهد معرفی میکرد که حضرت علی (ع) و ام ایمن را معرفی کرد اما چون شهادت ام ایمن به عنوان یک زن، نصف یک شهادت کامل محسوب میشد، مزرعه فدک از بانو فاطمه (س) گرفته شد. وقتی فرزند خود پیامبر (ص) به ناحق مشمول چنین قانونی میشود، مشخص است که این قانون باید یک جایی به روز شود. مثل همه قوانین دیگر اسلامی که به روز شده است. اصلاً وظیفه اجتهاد همین است که در همهی اموریک بازنگری اساسی کند.
در نمایش ما با کنشگری زنان مواجهیم که ممکن است این کنشگری سیاسی نباشد اما اجتماعی هست. داستان زنی که بچهدار نمیشود و طلاقش میدهند و میآید تهران. داستان خواهرانی که توسط برادرشان فروخته میشوند. داستان زنی که در کودکی توسط پدرش مورد سوء استفاده قرار میگیرد و یک کارگر جنسی میشود و زمانی که پدر میمیرد خودش میتواند روی پای خودش بایستد. داستان دختر بچهای که از همان کودکی در دستشویی عمومی رها شده و در بزرگسالی میخواهد از آنچه که بر گذشتهاش رفته انتقام بگیرد. همه اینها داستان زنانی است که باید بایستند، با ذهنیتها مبارزه کنند و دوباره خودشان را در موقعیت دیگری به اثبات برسانند. تمام نمایش “نام تمام مادران” همین است، البته با تکیه بر آن احساس مادری که در زنان وجود دارد. “نام تمام مادران” در بخشی دیگر در مورد رابطه مادران با جنین است. این جنین گاه حفظ میشود و گاه نمیتواند حفظ شود. گاه به تولد میرسد، گاه گم میشود و گاه از دست میرود. برای همین است که در پایان نمایش زنها به دور آن جنینی که فکر میکنند میتواند سرنوشت بهتری از آنها داشته باشد جمع میشوند.
میشود گفت که نمایش “نام تمام مادران” بیشتر یک نمایش زنانه است تا اینکه یک نگاه فمنیستی به جریان اجتماعی زنان داشته باشد؟
محمد رحمانیان: من این دو تعریف را خیلی دور از هم نمیبینم. به هر حال فمنیسم هم یک گرایش فکری زنانه است که میتواند در جاهایی درست عمل کند و یک جاهایی درست عمل نکند. جنبشهای فمینیستی اتفاقاً نه از جنبشهای روشنفکری بلکه از جنبشهای کارگری آغاز شدند. زنان برای معیشت بهتر دست به اعتصاب زدند. بنابراین فمینیسم مثل همه چیزهای دیگر میتواند نقاط روشن داشته باشد و میتواند نقاط غیر روشن هم داشته باشد. من خیلی با این مسئله مشکلی ندارم. بنابراین هیچ اشکالی ندارد که موضوع نمایش من فمنیستی به نظر برسد. اما من چون خودم گرایش ایسمی به هیچ چیزی ندارم، بعید میدانم که نمایش “نام تمام مادران” با گرایش فمنیستی نوشته شده باشد. بیشتر یک نمایش مستقل است و همهی قصههای آن از پروندههایی که خود من یا دوستانم با آن مواجه شدهایم بیرون کشیده شده است. این ۸ قصه را به نحوی انتخاب کردهام که علاوهبر اینکه گوشهای از رنجهای بانو فاطمه (س) را در خودش مستتر دارد، در ضمن وجه اسنادی قوی هم دارد. در تهران معاصر اتفاقات خیلی بدتری میافتد که من فقط به بخشی از آن اشاره کردم.
در چند نمایش اخیرتان بیشتر به سمت روایت خرده داستانها آمدهاید و همانطور که خودتان فرمودید، ما این روایتها را یا در مونولوگهای کوتاه میبینیم و یا دیالوگهای کوتاهی که میان دو کاراکتر اتفاق میافتد. چطور شد که به این سمت گرایش پیدا کردید؟ آیا فکر میکنید که این شکلی از تجربه است که محمد رحمانیان میخواهد آن را مثل خیلی از شکلهای دیگر که تجربه کرده طی کند یا فکر میکنید که در امروز که جهان سرعت زیادی گرفته و نسل جدید خیلی حوصله شنیدن قصه طولانی ندارد، این یک راهی باشد برای رابطه گرفتن با نسل جدید؟
محمد رحمانیان: همه آنچه که گفتید میتواند دلیلش باشد، مضافاً بر اینکه الآن شرایطی به وجود آمده که اجرای نمایشی مثل “فنز” برای من مثل خواب و خیال است. نمایشی که ۴ ماه تمرین شد. بازیگران آن تمام کارهای دیگرشان را تعطیل کردند و همه وقتشان را برای اجرای آن نمایش گذاشتند. با شرایط فعلی دیگر نمیشود چنین نمایشی کار کرد. در آن سالی که ما نمایش “فنز” را کار میکردیم (بهار ۱۳۸۴)، قرارداد ماهیانهی آقای پرویز پرستویی در تلویزیون یا سینما چیزی حدود ۱۵ ملیون تومان بود. ما بعد از ۹ ماه کار، مبلغ ۶ ملیون تومان به ایشان دادیم. آقای پرستویی در این فاصله ۹ ماهه هیچ کار دیگری را هم نپذیرفتند. از این ۹ ماه، ۴ ماه تمرین، ۳ ماه اجرا در ایران و ۲ ماه دیگر هم سفرهای خارجی بود. بنابراین الآن دیگر تولید چنین نمایشی نه از نظر مالی برایمان مقدور است، نه از نظر زمانی. الآن هیچ بازیگری نمیتواند چند ماه وقتش را برای شرکت در یک پروژه طولانی نمایشی اختصاص بدهد.
چند نمایشنامه طولانیتری هم در این سالها نوشتهام که از فضای مونولوگ دور بودند، مثل نمایشنامه “شب سال نو” یا “صدام” . اجرای این نمایش ها هم عملاً امکانپذیر نیست چون زمان طولانی دارند. دیروز قرارداد نمایش صدام را به من دادند و من دوباره دیدم که در آن زمان نمایش نوشته شده ۱۲۰ دقیقه. اگر قرار بود این نمایش ۱۲۰ دقیقه باشد، من آن را در همان سال ۹۲ کار میکردم. بیش از ۳ سال است که هنوز نتوانستهایم این را به مدیران و مسوولان بقبولانیم که همه نمایشها قرار نیست در دو ساعت تمام شوند. گاهی نمایشی ۳ ساعت طول میکشد و گاهی بیشتر. بنابراین وقتی چنین نمایشنامههایی غربال میشود، کارهای سادهتر، کوچکتر، کم حجمتر مثل ترانههای محلی، ترانههای قدیمی و در روزهای آخر اسفند میماند. همه این مشکلات وجود دارد اما معنایش این نیست که آن نظام همیشگی در نویسندگی تعطیل شود. اگر شرایطش پیش بیاید، من دوست دارم آن چیزی که از موسیقی نمایش انتظار دارم در نمایشی چون “صدام” رخ بدهد. نمایشنامههایی که در این مدت نوشتهام و اجرا نشدهاند هم مشمول همین داستانها هستند. من نمایشی در مورد زندگی سلطان عبدالحمید دوم نوشتهام که آخرین شاه رسمی عثمانی است ولی امکان اجرای آن نیست. نمایشی در مورد “مراسم کله گرگی” به همین اسم نوشتهام است که این مراسم در قسمتهای کوهستانی – کویری برگزار میشود ومربوط است به آیینهای شبانی. در نهایت همه این نمایشها غربال میشود و نمایشهایی چون “نام تمام مادران” میماند که زمان اجرای آن مزاحمتی برای عوامل نمایش ایجاد نکند.
اما شما در این بین نمایشنامه “مجلس ضربت زدن” آقای بیضایی را در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه بردید که پروداکشن عظیمی داشت.
محمد رحمانیان: به نظرم آن نمایش به برکت اسم آقای بیضایی و به برکت مضمونی که در موردش کار میکردیم امکان اجرا پیدا کرد. از نمایش “مجلس ضربت زدن” از طرف مرکز هنرهای نمایشی و معاونت هنری وزارت ارشاد، یک حمایت مختصر مالی و حمایت بزرگتر معنوی شد که باعث شد که آن نمایش اجرا شود، به علاوه اطمینان آقای بیضایی که به گروه ما اجازه دادند این نمایش را به روی صحنه بیاوریم. اما همین نمایش هم مثل تیری در تاریکی میمانست و من تا اولین روز اجرا هم نمیدانستم که این نمایش اجرا خواهد شد یا نه. آن نمایش هم نیاز به تمرین و زمان بیشتری داشت. ما آن نمایش را ۲۳ شب اجرا کردیم چون سالنها درگیر آدمهای دیگر و بازیگران هم درگیر پروژههای دیگری بودند. حقش نبود که چنین نمایشی که خیلی روی آن کار شده بود، فقط در ۲۳ شب به روی صحنه برود. اما خدارا شکر که این نمایش اجرا شد و من توانستم یک نمایش دیگر از آقای بیضایی را به روی صحنه ببرم. قبلتر هم نمایش “آرش” آقای بیضایی را کار کرده بودم. منتها همه اینها متحمل وقت، هزینه و برنامهریزیهایی هست که ما فعلاً نمیتوانیم به آن دسترسی پیدا کنیم. امیدوارم که در مورد نمایش صدام، همان حمایتهای که در مورد نمایش “مجلس ضربت زدن” وجود داشت صورت بگیرد، شاید نمایش به یک سرانجامی برسد تا به قول شما از جهان مونولوگهای کوتاه دور شویم و به نوع دیگری از نمایش هم برسیم.
آقای رازانی شما به عنوان یک بازیگر با تجربه که در نمایشهای آقای رحمانیان هم حضور داشتهاید، فکر میکنید که چرا در این سالها کمتر میشود به سراغ نمایشهایی با پروداکشنهای عظیم رفت؟ نمایشهایی که یک قصه واحد داشته باشند و چند ماه تمرین و یک، دو ماه هم اجرایشان طول بکشد.
سینا رازانی: چنین نمایشهایی ممکن است یک سال زمان یک بازیگر را بگیرند اما اگر مورد علاقه بازیگر باشد و بازیگر بداند که ممکن است یک اتفاق موفق و ماندگار رقم بخورد، میتواند در چنین کاری حضور پیدا کند. الآن حدود ده سال از نمایش “فنز” میگذرد اما هنوز خیلی از آن صحبت میشود. من به عنوان بازیگر اگر بدانم که در یک نمایشی حضور پیدا کنم که ده سال دیگر هم از آن حرف زده میشود، ممکن است که از آن یک سال زمانی که میتوانم صرف کارهای دیگر کنم، صرفنظر کرده و مشغول کار روی این نمایش شوم. خیلیها برای یک نمایش حدود چند ماه طولانی وقت میگذارند اما چون میدانند که یک نمایش طولانی چه گرفتاریهایی دارد، در نتیجه از یک سری چیزها کوتاه میآیند و در آخر آن نتیجهای که میخواهند را نمیگیرند. من به عنوان بازیگر خیلی وقتها با یک چشماندازی وارد یک نمایش میشوم که امیدوارم از آن نمایش به آن نتیجه مدنظرم برسم اما این اتفاق نمیافتد. به نظرم با حمایتهای مالی اساسی و حمایتهای سختافزاری که میتواند از گروهها صورت بگیرد و همچنین با وجود سالنهای درست، میتواند نمایشهایی که در موردش صحبت کنیم به نتیجه برسد اما متأسفانه الآن سالهاست که از گروهها حتی حمایتهای اندک مالی هم صورت نمیگیرد. یا ما الآن سالنهای زیادی را احداث کردهایم اما واقعاً چند تای آن سالنهای استانداردی هستند؟ آن بسترسازی که صورت گرفت، خیلی بسترسازی ناقصی بود. یک بذری پاشیده شد اما دیگر نه آبیاری صورت گرفت و نه حمایتهای لازم.
شاید الآن تعداد سالنها و تولیدات تئاترمان نسبت به ۱۰ سال پیش ۱۰ برابر شده ولی خود من احساس میکنم که آن موقع عطشم برای تئاتر دیدن بیشتر بود. آن موقع هر هفته میشد یک تئاتر خوب دید ولی الآن نتیجه کیفی کارها معکوس شده است. بنابراین الآن وقتی یک نمایشی به من پیشنهاد میشود، مثل یک ماشین حساب عمل میکنم و میپرسم که چند بازیگر دارد؟ در کدام سالن اجرا میشود؟ و سوالهای دیگر. خیلیها مثل من عمل میکنند. البته طبیعتاً منظورم نمایشهای آقای رحمانیان و اساتید دیگر نیست. ما به این قضیه ناچار شدهایم. تئاترهایی که بالای ده بازیگر دارند، قطعاً میتوانند بده بستانها و تجربههای خوبی برای من داشته باشند ولی همزمان برای من یک ترس هم به همراه میآورند که گذران زندگی و اجاره خانهات چه میشود؟ به نظرم این بدترین اتفاق برای تئاتر است که میتواند آدمها را تبدیل به یک حسابگر کند.
من امسال تجربه ۴ همکاری با آقای رحمانیان داشتم که سه تای آن اجرای رسمی داشت و نمایش دیگر یک تک اجرا داشت برای مراسم یادبود استاد رشیدی. در میان این چهار نمایش، نمایش “مجلس ضربت زدن” که اصلاً مونولوگ نداشت و در نمایش “نام تمام مادران” هم کاراکتر من مونولوگ ندارد. اما در نمایش “آدامسخوانی” و نمایشی که برای یادبود استاد رشیدی اجرا شد، کاراکتر من مونولوگ میگفت که برای من اجرای ساده و راحتی نبود. اتفاقاً هر دوتای آن برای من دستاورد داشت و برای همه بازیگران تجربه بسیار ارزشمندی بود و هست. به نظرم اجرای مونولوگ برای بازیگر هم تجربهای بسیار لذتبخش است و هم بسیار آموزنده و ضروری.
و اما در مورد سوال شما درباره اجرای مونولوگ میخواستم این جمله را اضافه کنم، مونولوگ به ظاهر ساده میآید ولی برای بازیگر و حتی خود کارگردان هم خیلی تجربه سختی است چون کارگردان وقتی دارد کارگردانی یک مونولوگ را میکند، مجبور است تصاویری بسازد که خیلی هم تکراری نباشند.
محمد رحمانیان: سادگی مونولوگ در نحوهی اجرای آن است اما به هر حال دشواریهای خودش را دارد. یکی از سختترین کارهایی که من در کارگردانی داشتم، نمایش “ترانههای محلی” بود که من در آن به جایی رسیدم که میخواستم حتی یک قسمتهایی از آن را حذف کنم چون در نیامده بود و شرایط اجرایی مناسبی نداشت. من هیچوقت قسمتهایی از یک نمایش را به این دلیل حذف نمیکنم. اما به هر حال وقتی شما یک پروژهای را در یک گفتوگوی ۴ نفره کارگردانی میکنید، زیباییشناسی و نحوه اجرای آن فرق میکند. در آن صورت شما با یک شبکه کاراکتری پر تعداد طرف هستید و در شبکه ارتباط میان کاراکترها و پرسوناژها کار سخت میشود. بنابراین پر چالشترین داستانی که من تا حالا کار کردهام، نمایش “مجلس ضربت زدن” بوده است چون کاراکترها علاوهبر اینکه رفتارهای شخصی دارند، باید میانشان یک شبکه ارتباطی تعریف شود که درآوردن این شبکه ارتباطی در نمایش “مجلس ضربت زدن” چه در میزانسن و چه در کارگردانی مجموعه بازیگران بسیار سخت بود. من از نمایشنامهنویسی به کارگردانی میرسم. در واقع من کارگردانی هستم که نمایشنامه را برای آن مینویسم که کارگردانی کنم. بنابراین وقتی که مینویسم، مجبورم که شبکه ارتباطات میان کاراکترها را بسازم. در همین نمایش “نام تمام مادران” یک جاهایی شبکه ارتباطی میان کاراکترها درست تعریف شده و در یک جاهایی با نقصان و کمبود مواجه است و این شبکه باید در یک بازنویسی مجدد درست شود. مونولوگ هم کارگردانی سخت و هم اجرای سختی دارد منتها بار اصلی و سلطان اصلی مونولوگ بازیگر است. یک اجرای بد میتواند حتی متن و کارگردانی را هم زیر سوال ببرد. کمااینکه این اتفاق برایم قبلتر هم افتاده است. در نمایش “آدامسخوانی” که در گالری آریانا اجرا شد، بازیگری که در اجراهای اول به جای سینا رازانی بازی میکرد، توانایی لازم برای اجرای مونولوگ را نداشت و به نظر میرسید که آن قسمت بد نوشته شده اما وقتی که سینا آن را اجرا کرد، دیده شد که متن بد نیست. بنابراین یک اجرای بد میتواند همه چیز را تحتالشعاع قرار بدهد.
فکر میکنم که بازیگری در مونولوگ حتی در ریتم و موسیقی هم تفاوتهای با اجراهای دو نفره یا چند نفره دارد. درست است؟
محمد رحمانیان: بله. بازیگری که اساساً ریتم مورد توجه متن را در نیاورد، آن متن را زمین زده است. هر قطعه، جمله و متنی زمانبندی خودش را دارد. ممکن است که در اجرای یک نمایش، ریتم درست در مکثها و سکوتهای فراوان باشد و در یک نمایش دیگر، ریتم درست در حذف مکثها و سکوتها. شما در اجرای نمایشنامههای چخوف مجبورید که اندکی ریتم را کندتر بگیرید چون فضاها، موقعیتها، ملالت گفتوگوها و ملالتی که جامعه را در بر گرفته، در یک ریتم سریع در نمیآید. بنابراین شناسایی ریتم از طرف کارگردان و بعد از آن از طرف بازیگر کار خیلی مهمی است. اگر همه به آن موسیقی اجرایی هماهنگ نرسند، اجرا مثل یک ارکستری میشود که هر کس ساز خودش را میزند و طبیعتاً آن ارکستر نمیتواند نمره بالایی در پذیرش توسط مخاطب بگیرد.
آقای رازیانی شما این ریتم و موسیقی بازیتان را در نمایشها آقای رحمانیان با راهنماییهای خود ایشان در میآورید یا آنکه علاوهبر راهنماییهای آقای رحمانیان به عنوان کارگردان و رهبر گروه، آن ریتم در مقابله با بازیگرهای دیگر هم در شما تأثیر میگذارد؟
سینا رازانی: تربیت تئاتری من اساساً از ۲۰ سال پیش با آقای رحمانیان شکل گرفته و من مشخصاً همینطوری آموزش دیدهام. اما همچنان بعضی از وقتها سلیقه و دلبستگی بازیگر به بعضی از جملات، لحظات و بازیهایی که فکر میکند که در مورد کاراکترش جواب میدهد، مرا به این سمت سوق میدهد که آن را به عنوان نمونه اجرا کنم که در چنین صورتی، آقای رحمانیان یا میگوید که در همین مسیر حرکت کن و یا نکاتی را به آن اضافه و یا از آن کم میکند تا با شرایط نمایش هماهنگ شود. اما گاهاً ناخوداگاه از دست بازیگر در میرود و ممکن است که قرائت شخصی او با آن چیزی که شالوده کار را شکل داده، متفاوت باشد. این اتفاق هم در مورد صحنههای تکی میافتد و هم در مورد صحنههای چند نفره. خیلی وقتها بازیگران اساساً به بیراهه میروند و توسط آقای رحمانیان به مسیر نمایش برگردانده میشوند. بعضی از وقتها هم پیشنهادی که ما ارائه میدهیم، با مسیر نمایش همخوانی دارد که در این صورت، یا اصل آن پیشنهاد تأیید می شود و یا منجر به یک اتفاق سومی میشود که در راستای آن پیشنهاد است.
محمد رحمانیان: بازیگرانی مثل احمد آقالو، سینا رازانی، مهتاب نصیرپور، افشین هاشمی، علی عمرانی،سیما تیرانداز و حبیب رضایی و… که با من تجربه چند همکاری داشتهاند، معمولاً خودشان بازی میکنند و دیگر اینطوری نیست که من بخواهم کسی را هدایت کنم. بچهها اجراهای خودشان را میکنند و من به خصوص در مونولوگها کمترین دخل و تصرف را دارم چون همانطور که گفتم، سلطان واقعی مونولوگ، نه نویسنده و کارگردان، بلکه بازیگر است. سینا رازانی غیر از آنکه در چند نمایش در گروه بازیگران من بوده، در ۶،۷ نمایش از جمله اسبها، پروانهها، مانیسفت چو و… در گروه کارگردانی هم در کنار ما بوده است. بنابراین به یک همفکریهایی رسیدهایم که کمترین میزان گفتگو را در مورد نقش داریم. این اتفاق در مورد بازیگران زن، بیشتر در مورد مهتاب نصیرپور اتفاق میافتد. من خیلی با مهتاب نصیرپور گفتوگو نمیکنم و او بازی خودش را دارد و معمولاً دخل و تصرف کمی توسط من در کارش صورت میگیرد. یکی از دلایلی هم که من مدام با یک سری بازیگر مشخص همکاری میکنم این است که به یک درک درستی از یکدیگر رسیدهایم. در سالهای اخیر من دارم با هومن برقنورد به این همفکری میرسم که امیدوارم در نمایش صدام به آن نقطه نهایی هم برسیم و بازیگر بتواند درک درست و خلاقانه شخصی خودش را روی صحنه اجرا کند.
آقای رحمانیان شما در ۳،۴ نمایش جدیدتان بازیگرهای جوان زیادی را هم به کار گرفتهاید که هم دارید معرفیشان میکنید و هم به اعتقاد من یک چالش جدیدی را تجربه میکنید. شما تا قبل از سفرتان به خارج از کشور، با یک سری بازیگر مشخص کار میکردید که به درک درستی از یکدیگر رسیده بودید اما بعد از بازگشتتان به ایران، با نمایش “ترانههای قدیمی” یک عده بازیگر جوان هم به گروه نمایشی شما اضافه شدند که بعضیهایشان شاگردهایتان در ورکشاپهای داخل کشور و عدهای دیگر شاگردهایتان در خارج از کشور بودند. چالش حضور بازیگران جوان و جدید در گروهتان چگونه است؟
محمد رحمانیان: این اتفاق همیشه وجود داشته است. از همان ۲۰ و چند سال پیش هم که من به صورت جدیتری کارگردانی را دنبال کردم، همیشه بازیگرانی در نمایشهایم بازی کردهاند که کار اولشان بوده. هدایت هاشمی، نگار عابدی، رویا بختیاری و حتی خود سینا رازانی اولین و یا یکی از اولین اجراهایشان را با من انجام دادند. به نظرم یک گروه خوب، گروهی است که از حضور بازیگران جوان بینیاز نباشد بلکه نیاز دارد که حضور قشرهای مختلف سنی را تجربه کند. من از اولین کارهایی که انجام دادهام، به این موضوع اعتقاد داشتهام. صحبت من راجع به ۲۴،۲۵ سال پیش است. من آن زمان هم در نمایش “خانههای اجارهای”، در کنار رضا بابک، مجید مظفری و پرویز پورحسینی، بازیگر جوانی چون مریلا زارعی را داشتم که چون بازیگر مستعدی بود، بعدها در سینما موفقیتهای زیادی را هم کسب کرد. بنابراین یک گروهی که بخواهد نمایشنامههای مختلفی را کار کند، باید با سنین مختلف سر و کار داشته باشد. هیچ فرقی هم میان انتظارات من از بازیگران تجربه و جدید وجود ندارد. من آن چیزی که از سینا رازانی با ۲۰ سال سابقه انتظار دارم، از یک بازیگر جوان که اولین کارش هست هم انتظار دارم چون سابقهی اجرایی برای تماشاگر مهم نیست. او پول داده که یک نمایش با کیفیت ببیند. بنابراین ممکن است که سختگیری من در مورد بازیگران جوان بیشتر باشد چون باید خودشان را به سطح بازیگران با سابقه برسانند. نمیشود که یک بازیگر به بهانه اجرای اول، نمایش را از ریتم بیندازد یا تپق بزند. به نظرم کار اجرا این شوخیها را بر نمیدارد. من اعتقاد دارم که همه گروهها بنابر کاراکترهایی که وجود دارد، نیاز به بازیگران جوان هم دارند. همین الآن نمایش “باغ آلبالو” آقای زنجانپور، ترکیبی از بازیگران با سابقه و بازیگران جوان است. این ترکیب خوب است و جواب میدهد چون شما مدام نیاز دارید که تازه شوید، به گروهتان اضافه کنید و درها را روی خودتان نبندید. خوشبختانه کلاسهایی که من و مهتاب نصیرپور داریم در ۲،۳ سال اخیر برپا میکنیم، به صورت خیلی جدی برگزار میشود و باعث شده که ما با طیف جدیدی از بازیگران جوان هم آشنا شویم. بچهها هم لطف کردند و در کنار ما وارد گروه شدند. فکر میکنم که اگر عمری باقی باشد، باید همین مسیر را ادامه دهیم، به خصوص آنکه ما در نمایش پر پرسوناژی مثل صدام، مجبوریم که از حتی کودک و نوجوان تا بازیگر مسن و با تجربه استفاده کنیم. این اجبار برای من هم خوشآیند است و هم ضروری.
در ۲،۳ سال اخیر یک خلط مبحثی راجع به کارهای شما هست که خیلیها تصور میکنند که وقتی شما دارید راجع به موسیقی-تئاتر صحبت میکنید، در واقع به نوعی صحبتتان راجع به تئاتر موزیکال است، در حالیکه این دو تعاریف جداگانهای دارند. فکر میکنید که چرا این دو با هم اشتباه گرفته میشود؟
محمد رحمانیان: به نظرم نه اشتباه است و نه سوء برداشت. آن اتفاقی که با عنوان تئاتر موزیکال در برادوی انجام میشود، متفاوت از کاری است که من انجام میدهم، به همین خاطر من عنوان کارم را گذاشتهام موسیقی-نمایش؛ که ترکیبی از موسیقی، ترانه و نمایش است. موسیقی-نمایش تفاوت زیادی با تئاتر موزیکال دارد. به خاطر شرایط خاص و استثنائی ایران است که ما نمیتوانیم تئاتر موزیکال داشته باشیم. سعی من بر این است که در نمایش صدام این فاصله را کمتر کنم. امیدوارم شرایطی پیش بیاید که بتوانیم این فاصله را از بین ببریم و دیگر لفظ موسیقی نمایش به کار برده نشود.
من این کجفهمی را بیشتر از سمت کسانی که انتقاد میکنند نظرم بود. فکر میکنم آنهایی که به این شکل انتقاد میکنند، یک مقداری این دو فاصله را هنوز درک نکردهاند وگرنه طبیعتاً محمد رحمانیان میداند که موسیقی نمایش چه تفاوتی با تئاتر موزیکال دارد.
محمد رحمانیان: بله. هر کسی این را میداند و اگر منتقدی نمیخواهد این را متوجه شود، یک مسأله شخصی است که بحثش جداست. مشخص است که کار من تئاتر موزیکال نیست و این اصلاً نیاز به توضیح ندارد. اگر شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به ما امکان دهد، شاید ما بتوانید مختصری به تئاتر موزیکال نزدیک شویم. اما احتمالاً همه میدانند که تئاتر موزیکال چیز دیگری است و نمایشی چون “ترانههای قدیمی” هرگز نمیتواند تئاتر موزیکال باشد. برای همین عنوان موسیقی نمایش را روی کارم گذاشتم. البته این اصطلاح را هم من پیدا نکردهام. حدود ۱۳ سال پیش نمایشی از آقای فرشید نوابی و خانم الهام چرخنده در سالن چارسو اجرا میشد به نام گیتار شکسته که برای اولین بار این عنوان را روی چنین کاری گذاشتند.
به نظرتان ما بازیگرانی داریم که این توانایی را داشته باشند که سه ساعت نمایش “صدام” را به صورت موزیکال اجرا کنند؟
محمد رحمانیان: چنین بازیگرانی را داریم ولی تعدادشان بسیار کم است. به خصوص آنکه یک عدهای مثل علی عمرانی که البته ایشان مدتی ست انگیزه ی خود را برای حضور روی صحنه از دست داده اند. به همین خاطر من به جای استفاده از خواننده-بازیگر، دارم روی میآورم به گروه کر و بازیگر. شاید اینطوری جواب بدهد. در مورد نمایش صدام ما هنوز به نقطه پایانی نرسیدهایم و همه چیز در حد تئوری است. یک سری از دوستانمان دارند نمایشهایی را با حضور خواننده-بازیگر کار میکنند که نمیدانم خوانندههایشان چقدر بازیگر هم هستند. میدانم که آنها خواننده هستند اما بازیگر بودنشان را واقعاً نمیدانم. اساساً شاید برای پرورش این قضیه، حرکتی صورت نگرفته است. من و خانم نصیرپور به هنرجویانمان میگوییم که لازم است که آواز خواندن و نواختن یک ساز را یاد بگیرند چون امکان دارد که این رشته در ۵ یا ۱۰ سال آینده به شکوفایی برسد. آنوقت بازیگرانی که صدای خواندن هم دارند، میتوانند گامهای بلندتر و موثرتری در تئاتر بردارند.
کاراکتر “یاسی” در نمایش “نام تمام مادران” پرسوناژی است که هم تماشاگران و هم کاراکترهای نمایش دلتنگ و منتظر آمدن او هستند. “یاسی” فرزندی را در رحم خودش دارد که قرار است آن فرزند به دنیا بیاید. شما اشاره کردید که همه کاراکترهای نمایش منتظرند که شاید برای فرزند “یاسی” اتفاق بهتری از آنچه که برای خودشان افتاد، رخ دهد.
محمد رحمانیان: شاید فرزند یاسی، فرزند همه کاراکترهای نمایش باشد. در این بین یک تناقضی وجود دارد. همه کاراکترها در خصوص یک دختر بچه ناز، ملوس و رنج دیده به نام یاسی صحبت میکنند اما آن “یاسی” که در انتهای نمایش میآید و تماشاگر میبیند، آدمی است که همه قواعد بازی را به سختترین شکلش آموخته است. او میتواند همچون یک هیولا عمل کند ، اهل زد و بند و بیزینس است و جهان را با آن سن کمی که دارد برای خودش تعریف کرده است. در مورد یاسی، سایر کاراکترهای نمایش و تماشاگران منتظر دختری ملوس و رنجدیده هستند اما با زنی دور از انتظار مواجه میشوند. این تناقض باعث شد که من نمایش “نام تمام مادران” را بنویسم. الآن نسلهایی دارند میآیند که خیلی اهل مظلومیت و بازی را واگذار کردن نیستند و میخواهند انتقام بگیرند. از نسلی که میخواهد انتقام بگیرد، باید ترسید. آن جملهی پایانی که من از بانو زهرا (س) نقل میکنم، همین را میگوید. ایشان میفرمایند که من پایان کار را نگرانم. نقل این جمله، هشداری است که من دارم به عنوان یک نویسنده و فعال اجتماعی میدهم. حرف من این است که نسلهایی که دارند میآیند، ممکن است که روی خوش، زبان خوش و صبر و تحمل نسلهای گذشته را نداشته باشند. بنابراین باید ترسید از پایان کاری که به دست این نسل خواهد افتاد.
در واقع میشود گفت که کاراکتر “یاسی” یک جور برایند تمام آن زنهاست که اینک به نقطهی انفجار رسیدهاند؟
محمد رحمانیان: او آمده و دارد آداب بازی را برای بقا یاد میگیرد. نسل جدیدی در راه است. این نسل به شیوه خودش احقاق حق میکند و آداب بازی را هم خیلی بهتر از گذشتگانش بلد است. حضورش در این جهان از ابتدا با اینترنت و گوشی موبایل و انفجار اطلاعاتی همراه بوده، بنابراین بسیار آگاه است و سعی میکند که به برکت این آگاهی ، حق خودش را از جهان بگیرد. به نظرم اتفاقات خطرناکی در راه است و ما اگر دیدگاه خودمان را نسبت به سیاست، فرهنگ، هنر و حتی موضوعات به ظاهر سادهای مثل تعطیل کردن کنسرتها تغییر ندهیم و همچنان روی همان مواضع قبلی بمانیم، سیلاب حوادث همه را با خود خواهد برد. من شخصاً به این مسئله اعتقاد دارم.
فکر میکنید آن فرزندی که “یاسی” به دنیا میآورد، میتواند عاقبت خوشتری نسبت به کاراکترهای نمایش داشته باشد و یا بالعکس، از آنها انتقامجوتر میشود؟
محمد رحمانیان: به نظرم نسلی که در سال ۷۵ به دنیا آمده و الآن در سال ۹۵ وارد مطالبات اجتماعی و سیاسی و حقوقی خودش شده، نسبت به نسلی که قبلتر بوده، نسل پرخاشجوتر و جنگندهتری است. این اتفاق را با سیاستهای فعلی نمیشود مهار کرد. اصلاً این نسل آمده که مهار نشود. این را که برای نسل بعد چه اتفاقی میافتد نمیدانم. اما همچنان این جمله بانو زهرا (س) در ذهنم تاب میخورد که “من پایان کار را نگرانم”.
کاراکتر “عمران” نرینگی خانهای است که در پشت صحنه یک فیلم دیده میشود. اما انگار که این نرینگی، ابتر است و مثل زنان نمایش، فعلیت و کنشگری ندارد. انگار که آن نرینگی را در ظاهر و صرفاً در دو، سه کلامی که میگوید دارد. حتی زمانی که مهاجمین به سمت خانه میآیند تا آن را تصرف کرده و اثاثهای خانه را بیرون بریزند، “عمران” همچنان فعلیتش در حرف و سخن است و عمل نمیکند. شما در این مورد چه فکر میکنید؟ آیا باید صرفاً از زنان انتظار فعلیت و کنشگری داشت یا مردها یک جایی خودشان را نشان خواهند داد؟
سینا رازانی: من وارد دنیای نرینگی و مادینگی نشدم و روزی که شروع به خواندن و اجرای متن کردم، این مسئله برایم گل درشت نبود. اتفاقی که برای من در این نمایش خیلی نمود داشت این بود که ما اساساً قرار نیست به دنیای عمران بپردازیم. شاید در یک نمایش و در یک نگاهی دیگر، عمران در مورد گذشتهاش خیلی حرفها داشته باشد اما در اینجا چیزهای دیگری مدنظرمان بود. اولین نکته مدنظر ما، داستانِ -میان داستانها-ی نمایش بود. هر کدام از میان داستانهای نمایش خودشان یک قصه مجزا دارند که اتفاقاً نقش عمران در آن میان داستانها نسبت به کاراکترهای زن خیلی پررنگ است. من برای میان داستانها فکر کردم که شخصیت او را قبل لمس و قابل دریافت کنم. نکته دیگری که در مورد کاراکتر عمران خیلی اهمیت دارد، این است که عمران به مانند یک پل ارتباطی بین دو داستان قرار میگیرد و این که چگونه این میان داستان، دو داستان پس و پیش خود را به هم ربط میدهد. عمران یک وقتهایی یک بازی را میگیرد و باید آن را سالم به نفر بعدی برساند. من معتقدم که عمران در پایان هم خیلی ابتر نیست چون او هر چه که در توانش هست را میخواهد انجام دهد. عمران صادقانه تلاشش را میکند. او میداند که قرار است کتک بخورد ولی میرود و درگیر میشود. بنابراین فعلیت او در حد کلام نمیماند. عمران قدرت زیادی ندارد ولی با صد در صد همان قدرت کمش وارد بازی میشود. برخی از تماشاگران تا قبل از آن درگیری، تصورشان از عمران این بود که او در پی استفادهجویی از زنان است اما این تصور در پایان به میریزد و ماهیت خانواده بودن آن آدمها برایشان نمود پیدا کرد.
محمد رحمانیان: شخصیت “عمران” یک جورهایی مثل شخصیتی است که علی عمرانی در نمایش “عشقه” بازی کرد. عمران نماینده یک جهان مردانهای است که در جهان خارج از نمایش وجود دارد. او یک جا به جای کارگردان تست میگیرد و یک جا به عنوان نماینده تهیهکننده حواسش هست که جلوی اختلافی که قرار است به وجود بیاید را بگیرد. یک جا هم خودش را جای صدابردار قرار میدهد و در پایان هم به عنوان مرد خانه با کسانی که در پی تصرف عدوانی خانهاند مقابله میکند. در واقع عمران خودش را نمایندگی میکند و از یک موقعیت به موقعیتی دیگر پرتاب میشود. منتها در پایان میبینیم که او هم سرنوشت بهتری از زنها ندارد. دلیلش هم این است که وقتی جامعه پر از رنج، حزن، اندوه و حقکشی باشد، دیگر تفاوت چندانی میان زن و مرد وجود ندارد. به همین خاطر وقتی که عمران کتک میخورد، با صورت زخمی میگوید: آنقدر از این کتکها خوردهام که اینها پیشش هیچی نیست. در پایان نمایش زن و مرد گویی به نوعی وحدت میرسند و با رنجهایشان به یکدیگر پیوند میخورند و در کنار هم قرار میگیرند.
آقای رحمانیان همکاریتان با آهنگسازهایی چون فردین خلعتبری، سامان احتشامی، علیرضا افکاری و آهنگساز و خوانندهای چون رضا یزدانی چگونه شکل میگیرد؟
محمد رحمانیان: اولین موسیقی-نمایش من با نام “مسافران” در سال ۸۵ با آهنگسازی سعید ذهنی بود. از همان ابتدا این درام بود که دستور کار را به ما میداد. بعد از آن موسیقی-نمایش بعدی با نام “لیلا” را با آهنگسازی علیرضا افکاری به روی صحنه بردیم که متأسفانه یک شب بیشتر اجرا نشد و به مسائل سال ۸۸ خورد و ما از صرافت اجرایی آن افتادیم. اولین همکاری من با فردین خلعتبری راههای تازهای را برایم باز کرد و من سعی کردم که از آن به بعد، برای موسیقی ارزشی به اندازه درام قائل شوم. بنابراین در نمایشهای “ترانههای قدیمی” و “ترانههای محلی” موسیقی به دلیل حضور خود فردین خلعتبری به رکن جداییناپذیر اجرا تبدیل شد. فردین خلعتبری خیلی جدی به موسیقی نگاه کرد و این جدیت را به من هم آموخت. من فهمیدم که باید از هر لحظه و هر امکانی که موسیقی به ما میدهد، حداکثر استفاده را کرد. در نمایشنامه خوانی “روز واقعه” دومین همکاری من با علیرضا افکاری اتفاق افتاد که ساخت موسیقی وتنظیم سازها روی متن آقای بیضایی انجام شد و برای لحظات مختلف نمایش به موسیقی های مختلفی رسیدیم. برای پایان نمایش هم افشین مقدم و علیرضا افکاری چند ترانه را تست کردند تا بالأخره به نتیجه مطلوبی رسیدیم. آن شیوه در نمایش “نام تمام مادران” هم به کار گرفته شد و ترانهها و قطعات مختلفی مورد بررسی قرار گرفت. همکاری خوبی بین ما به وجود آمد چون هم علیرضا افکاری و هم افشین مقدم، درام را خوب میشناسند. در نمایشهای قبلی هم شاعرانی چون سپیده ذهنی ، روزبه بمانی، مسعود کلانتری، عبدالجبار کاکایی و سایر دوستان چنین درک درستی را داشتند و همکاری خوبی بینمان شکل گرفت. من بخت این را داشتهام که همیشه با نوازندههای خیلی خوبی چون سامان احتشامی، بهنام ابوالقاسم، علی بیرنگ، سردار سرمست و آسو کهزادی کار کردهام که همه درک درستی از درام داشتهاند. سامان احتشامی در نوازندگی یک پدیدهی منحصر به فرد است و حضورش را در موسیقی-نمایش های خودم یک نعمت دانستهام و میدانم.
منبع: هنرآنلاین