تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۸/۰۷ - ۱۴:۰۱ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 191307

سینماسینما، زهرا مشتاق
نمی‌شود گفت که داریم یک فیلم اجتماعی می‌بینیم یا یک فیلم عاشقانه، یا حتا یک سرگذشت از چند تا آدم. تکه‌هایی از همه این چیزهاست. یک قصه یک خطی که به هم جفت و جور شده تا یک جنگل پرتقال بار بدهد. انگار داده. آدمی که با یک کوله پشتی که گویا از اتفاقات تلخی سنگینی می‌کند، روی دوش برمی‌گردد، به شهری که یک زمانی آنجا درس می‌خوانده، دانشجویش بوده و حتما چیزهایی بوده که پایش بدنش را نمی‌کشیده به آنجا. چیزی یا چیزهایی که متوقفش می‌کرده. اما رفتن بایدی است و چون و چرا هم ندارد. می‌رود. یک آدم گنده‌دماغ که انگار از عالم و آدم طلبکار است و هیچکس را قبول ندارد مگر خودش. ولی مگر خودش چه کار کرده؟ چه هنری دارد؟ یا حتا برای عمق و وسعت بخشیدن به هنرش چه کار کرده؟ ته تهش شده معلم یک مدرسه که از دانش‌آموزان خودش زهر چشم بگیرد و برایشان الدورم بلدورم بکند. له کردن آنها. درست مثل همان کاری که سال‌ها قبل با یک دختر دیگر کرده. دختری که دوستش می‌داشته و او همه چیز را به مسخرگی و کثافت می‌کشاند.
ولی، در همیشه به روی یک پاشنه نمی‌چرخد. نمی‌شود همیشه و برای همه شاخ و شانه کشید و قسر در رفت، یک جایی، دنیا و کائنات می‌گذارند توی همان کاسه‌ای که برای دیگران گذاشته بودی. درست مثل زن کارمندی که یک ساعت زودتر مرخصی می‌گیرد و می‌رود تا جوانکی که از عالم و آدم طلبکار است، صاف بخورد به در بسته. و چرا که نه! باید هم بخورد. با پنهان کردن روی جلد هیچ مجله‌ای، واقعیت‌ها عوض نمی‌شود. آدم‌ها در نهایت و یک روز نتیجه کارهای خودشان را می‌بینند. حتا اگر آدم در یک تصادف ماشینش داغان بشود، معنی‌اش لزوما این نیست که همه چیزها را از یاد برده و شاید در مواجهه با چنین رویدادی مرز میان وقاحت و شرافت، اخلاق و بی‌مایگی، پستی و عزت، حسرت و حسادت و خیلی ویژگی‌های دیگر آشکار بشود.
خامی، بی‌تجربگی، جوانی، کله شق بودن و خصوصیاتی از این دست می‌تواند از آدم‌ها، تندیس‌هایی از غرور و تعصب و من‌های توخالی و زیادی برپا کند. و خوشبخت آنان که فرصتی برای رجوع به گذشته و مرور شده‌های نباید می‌شده، می‌یابند. اما آیا اذعان به اشتباهات به تنهایی می‌تواند کافی باشد. اگر اشتباهات آدم یا آدم‌هایی، موجب تغییر و یا نابودی زندگی آدم‌هایی دیگر شود، کدام میزان توان این وزن‌کشی و برقراری دوباره عدالت را خواهد داشت؟ آیا گذشته‌ای که آینده را نابود یا دستخوش تغییری بی‌برگشت کرده است، قابل جبران است؟ ارواح عاشق، ارواح خلاق و مبتکر، ارواح هوشمند، ارواح هنرمند و استاد آنگاه که در توفان ناملایمات و بخت برگشتگی تقدیر، رو به محاق و افول می‌نهند؛ کدام بانی است که این ارواح سرگشته را باز به زندگانی برگرداند؟ بدن‌های به یغما رفته و جان‌های متلاشی شده از کرامت انسانی برباد رفته.
«جنگل پرتقال» فرصتی است برای روبرو شدن با خویشتن. برای جبران مافات و برای برداشتن سنگ‌های سخت به جای برگشتن به عقب!

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها