تاریخ انتشار:1396/08/13 - 18:11 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 71261

سینماسینما، ارسیا تقوا _ وقتی تلما و لوییز تو صحنه‌ آخر فیلم با ماشین پریدن تو دره گراندکانیون با خودمون فکر کردیم مگه چاره‌ دیگه‌ای هم داشتن؟ هرچی خودکشی اون دوتا در قاب سینما باورپذیر بود، امروز که فیلم این دوتا دختری که می‌رفتن سمت پل را دیدم به خودم هی می‌گم چرا؟ رو چه حسابی؟ واقعا هیچ راه دیگه‌ای نبود؟یعنی نمی‌شد کاری کرد که پاشون بلرزه؟ اینا پیش خودشون چی‌ فکر کردن وقتی این قدر خوش‌خوشان و سبک‌بال داشتن می‌رفتن سمت نبودن و نیست شدن، اینا که فقط دوتا نوجوون بیش‌تر نیستن، آخه چرا این جوری تموم کردن؟

این فیلمِ کوتاه جاده‌ای مثل یک شوک می‌مونه، مثل کشیده‌ا‌ی می‌مونه که بی‌هوا زیرِ گو‌شت حالا حالاها منگی و دردشو حس می‌کنی، چون‌که برخلاف فیلم‌هایِ جاده‌ای دیگه‌ای که قبلا دیدیم درباره‌ پخته شدن و رستگاری مسافرانِ هم قدم نیست‌؛ درباره‌ دوتا دختر پرنشاطیه که دارن می‌رن که خودشونو از یه پرتگاهی پرت کنن. گرچه ظاهرن راحت و آسوده دارن به قتلگاه می‌رن اما لابه‌لای فحشایی که می‌دن، قشنگ می‌شه شدت خشمشون از زمین و زمان را دید. می‌خندن اما عجیب درمونده و مُستاصلن، اسیرن.

می‌شه درباره‌ این فاجعه‌ کلی فرضیه‌های جامعه‌شناسی و روان‌شناختی داد، اما این دوتا دختر دیگه به خونه‌شون بر نمی‌گردن؛ نه داداش کوچیک‌تر این، نه مامان اون یکی و نه هیچ دست‌آویزِ دل‌خوشکنک دیگری نتونست پایِ رفتنِ اینا رو سست کنه؟

حیف و هزار دریغ

بعدی هارو دریابیم

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها