تاریخ انتشار:1399/10/25 - 17:31 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 148628

سینماسینما، امین نصیری

نام: carnage
کارگردان: roman Polanski
سال: ۲۰۱۱

به نظر می‌رسد در تحلیل اینگونه فیلم ها بیشتر باید بر روی فیلمنامه متمرکز شد چون کسی مثل پولانسکی که کارگردانی ماهر است از پس اثری که تماما در خانه ای_البته به جز نماهای اول و آخر_ معمولی و با فقط چهار شخصیت محوری می گذرد به راحتی بر می آید و دوربین با نماها و حرکات به موقع و اندازه اش شخصیت ها را به خوبی می‌سازد و مخاطب را به وقایع نزدیک می کند و موجب می‌شود پیوند حسی متناسبی با اثر برقرار کند. پولانسکی در زمینه کارگردانی کاری نمی‌کند که به چشم بیاید، او صرفاً روایتگر نوشته‌ای ست که قرار است به آدم هایی بپردازد که خودِ اصلی شان را در ظاهری دیگر پنهان کرده اند. در ابتدای فیلم می بینیم که دو پسر بچه با یکدیگر دعوا می کنند و یکی از آنها با چوب ضربه ای روی صورت دیگری می‌زند. سریعا کات می‌خورد و وارد خانه می‌شویم. جایی که والدین دو پسربچه دور هم جمع شده اند تا راجع به اتفاقی که افتاده صحبت کنند و سعی شود مشکل به وجود آمده را به شکلی متمدنانه حل کنند. در ابتدا آنها با رفتاری توام با ادب و احترام با یکدیگر برخورد می کنند و درواقع نزاکت به خرج می دهند تا معمولی جلوه کنند. رفته رفته چهار شخصیت محوری‌مان در کالبد متظاهرانه‌ای که در آن فرو رفته اند خارج می‌شوند و لبخند جای خود را به خشم می‌دهد و لایه دیگری از خصلت‌ها بروز پیدا می کند. هر دو زوج به شدت با یکدیگر مشکل دارند و از زندگی شان ناراضی اند، مخصوصا زن ها. اساسا زن ها در سینمای پولانسکی نقش پررنگی دارند. در کشتار هم غیرقابل انکار است که دوربین و میزانسن تعلق خاطر بیشتری به دو زن دارد. نانسی و آلن به نوعی دچار مشکل هستند و مایکل و پنه لوپه هم به نوعی، و اینجاست که آنها مسئله اصلی را یعنی رسیدگی به دعوای فرزندانشان از یاد می‌برند و بی پرده باهم حرف می زنند و زوایای پنهان خود را آشکار می کنند. آلن زمان زیادی را با تلفن صحبت می‌کند و در کل نسبت به همسرش و زندگی زناشویی شان بی اعتناست. او کمتر در بحث ها حضور دارد و فکر می‌کند برطرف کردن اینگونه مشکلات مربوط به بچه ها و خانه تنها به عهده زنش است. زنش از فرط استیصال و انزجار دقیقا زمانی که شوهرش با تلفن صحبت می‌کند حالش بد می‌شود و چند دقیقه بعد بالا می‌آورد. این انزجار آنجایی کاملا محسوس می‌شود که او گوشی شوهرش را در آب گلدان می‌اندازد و به همراه پنه لوپه بلند می‌خندد. گاهی به نظر می‌رسد نانسی بیشتر مایل است راجع به آن حیوان خانگی که مایکل از خانه بیرون انداخته صحبت کند تا فرزندش. پنه لوپه با گذر هر چه بیشتر زمان دیگر لبخند به لب ندارد و با چهره ای خشمگین و عصبی راجع به صلح جهانی و شوهر بی‌ذوق اش سخنرانی می‌کند.

پولانسکی در شخصیت پنه لوپه زیادی روی می‌کند و میمیک چهره و نوع ادای کلماتش را بیش از حد دگرگون می‌کند که مقداری ناباورانه است. در جاهایی هم انگار دارد بیخودی بدخلقی می‌کند. مایکل که انگار ویژگی مشترکی با همسرش ندارد و به قول خودش یک تند خو است (در عین حال از یک موش می ترسد).او اصلا به حرف های زنش اهمیت نمی دهند و حتی به آنها ریشخند هم می‌زند. همانطور که گفتم هر چه زمان می‌گذرد نقابِ بر روی چهره شخصیت‌ها کنار می‌رود و به آرامی آن ادب و نزاکت ظاهری که در ابتدای فیلم در آنها وجود داشت محو می‌شود. هر دو زوج (مخصوصا پنه لوپه و مایکل) آنچنان با عصبانیت راجع به اعتقاداتشان حرف می‌زنند که متعجب می‌شویم که ازدواج آنها چگونه تاکنون دوام آورده. انگار دعوای بچه ها برای این چهار شخص فقط یک بهانه بوده تا عقده‌ها‌یشان سر باز کند و بر سر هم فریاد بکشند و از زندگی کسالت بارشان شکوه و گلایه کنند. با گذر زمان چهره‌ی همه‌شان تغییر، و از آن شیکی متظاهرانه خارج می‌شود و حالتی هجومی و آشفته به خود می‌گیرد. هر چهار شخصیت با گذر زمان به لحاظ رفتاری و اخلاقی به نوعی عریان می‌شوند و باورهای متجددانه شان_که قلابی‌ست_به چالش کشیده می‌شود و زیر سوال می‌رود. کار به جایی می‌رسد که نانسی می‌گوید: من خوشحالم که پسرمون دمار از روزگار پسرتون درآورد، و حقوق بشری که می‌گی واسم هیچ ارزشی نداره! پنه لوپه گاهی آنقدر عصبی می‌شود که مانند یک حیوان وحشی به نظر می‌رسد. به قول آلن «مثل یه ماموره که داره سر برده ها داد میزنه.» بعد از جنگ و جدال های خجالت‌آوری که بین این چهار شخصیت رخ می دهد می‌بینیم که دو پسر بچه در پارک کنار هم ایستاده‌اند و هنوز باهم دوست هستند. والدینشان جمع شده بودند تا از خشونتی که رخ داده حرف بزنند و آن را حل کنند و مطمئن شوند دیگر تکرار نمی‌شود اما به مرور ماسک‌شان کنار می‌رود و خودشان به شیوه‌ای دیگر به آن مبتلا می‌شوند و خشم‌ فرو خورده‌شان فوران می‌کند.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها