تاریخ انتشار:1404/09/23 - 09:18 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 214291

سینماسینما، امین نصیری

«سگ سیاه» یک تراژدی مدرن است؛ داستان انسان‌هایی تنها، بلاتکلیف و خسته که تعمدا در خفا زندگی می‌کنند و در این زمانه و مناسبات تحمیلی‌اش جایگاهی برای خود نمی‌یابند.

شخصیت لانگ زمان زیادی را در تنهایی می‌گذراند و در شهر خود به نوعی یک بازمانده است. او برخلاف نزدیک‌ترین دوستش کماکان به موسیقی و حتی طبیعت علاقه نشان می‌دهد و نمی‌خواهد دیگران برایش تصمیم بگیرند که چگونه باید زندگی و فکر کند.

شهری که گویی فراموش شده و رخوت به تار و پود ساکنینش رخنه کرده، و این حس رخوت مختص به فقط آدم‌ها نیست؛ باغ وحشی که رونق گذشته را ندارد و ببری که از شدت کسالت به سختی از جایش تکان می‌خورد نیز به این عارضه دچار شده‌اند. فیلمساز با تمهیدات بصری مناسب این خستگی، کسالت و دل‌مردگی را به درستی به مخاطب انتقال می‌دهد.

در ابتدا ما به همراه لانگ که به تازگی از زندان آزاد شده در شهر گشت می‌زنیم، و به واسطه همین پرسه‌زنی‌ها و واکنش اطرافیان مخاطب به آرامی با شخصیت اصلی داستان آشنایی بیشتری پیدا می‌کند.

سکانس افتتاحیه فیلم بسیار درخشان ساخته شده. همه چیز آرام به نظر می‌رسد. صدای وزیدن باد به گوش می‌رسد و تا چشم کار می‌کند بیابانی پوشیده از خار و خاشاک می‌بینیم. ماشینی که گرد و غبار به راه انداخته در دوردست‌ها در حال نزدیک شدن است. دوربین به آرامی می‌چرخد و هجوم گله‌ای از سگ های ولگرد که از سمت راست به‌طور غیرمنتظره‌ای وارد تصویر می‌شوند.

ایده‌ای شگفت ‌انگیز و بسیار خلاقانه که ترکیبی از روزمرگی و خیال است و تمام درونمایه فیلم را در خود جای داده. انسان‌ها و سگ‌ها دو موردی هستند که فیلمساز در ادامه بیشتر بر روی آن‌ها مکث خواهد کرد.

بخش عمده‌ای از فیلم به رابطه سگ سیاه لاغری که از نژاد گری هوند است و شخصیت لانگ اختصاص دارد. در فیلم سگ‌ها نه تنها دارای هویتی مختص به خود‌ هستند که حتی ورای آن به تمثیلی از انسان‌های آواره و طرد شده نیز تبدیل می‌شوند.

مواجهه لانگ و سگ به مرور موجب به وجود آمدن رابطه‌ای دوستانه و بسیار عمیق میان‌شان می‌شود. آن‌ها فرق آنچنانی با یک‌دیگر ندارند؛ هر دو تحت تعقیب هستند و طرد شده. یکی همگان آن را به چشم قاتل می‌بینند و خانواده مقتول سعی در انتقام گرفتن از او دارند و دیگری سگی ولگرد که شایعه شده که به هاری مبتلاست و برای گرفتمش جایزه تعیین کرده‌اند.

لانگِ کم حرف و منزوی در یک همنشینی اجباری رفته رفته سگ را به خلوت خود راه می‌دهد و سگِ پرخاشگر نیز به مرور رفتار دوستانه‌تری از خود نشان می‌دهد و اینگونه پیوندی نزدیک و صمیمانه‌‌ میان آن دو شکل می‌گیرد؛ پیوندی که قدمت آن به درازای تاریخ بشریت است.

و اما چه سرنوشتی انتظار لانگ و امثال او را می‌کشد! فیلمساز پاسخ قطعی نمی‌دهد. لانگ در انتها همراه با دوست کوچکش در حرکت است و لبخند می‌زند. به نظر می‌رسد سفر برای او همچنان ادامه دارد.

او در رویای یک آرمان شهر است، جایی که موسیقی در آن جریان داشته باشد و برای کسب درآمد مجبور نباشد سگ‌ها را به دام بیندازد. جایی که کمتر احساس پیری کند و بتواند آزادانه و با ذوق و عشق بیشتر زندگی کند. جایی که بتوان دیوارها را از میان برداشت و در فضایی زنده‌تر زیست کرد.

فیلمساز از به اصطلاح پایانی باز برای به اتمام رساندن فیلمش استفاده می‌کند و راه را برای تعابیر گوناگون باز می‌گذارد. گوآن هو ما را با لبخند شخصیتش ترک می‌کند. لبخندی که آنچنان خوش‌بینانه نیست که به شیوه‌ی آثار کلاسیک و یا استودیوهای بزرگ هالیوودی به‌طور قطعی آینده‌ای روشن را نوید دهد، اما به‌نظر اندکی امیدواری در آن یافت می‌شود.

لینک کوتاه

 

آخرین ها