تاریخ انتشار:1397/12/26 - 11:58 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 108990

 

سینماسینما، یاسمن خلیلی‌فرد

برخی فیلم‌‌ها بی آن‌ که ادعایی داشته باشند، بی آن‌ که از تبلیغات گسترده‌‌ای بهره برده باشند و بی‌آن‌که با انتظاری خاص به تماشایشان بروید با همان امکانات محدود خودشان می‌توانند شیرین و دوست‌ داشتنی باشند.«بهشت گمشده» یکی از همین دسته فیلم‌‌هاست.

«بهشت گمشده» فیلمی به‌ شدت داستان‌ محور است و برای پرداخت درست به قصه‌‌اش به‌  سراغ یک قالب روایی متفاوت رفته است و اتفاقاً آن‌ چه به جذابیتش کمک بسزایی می‌کند همین قالب روایی کم‌‌تر تکرارشده است. فیلم دو قصه را به موازات هم روایت می‌کند و روایت دوم (آنژل و علی) خود داستانی است که شخصیت‌‌های روایت اول درحال خواندنش هستند. درواقع قالب روایی فیلم «داستان در داستان» است؛ قصه در دل قصه‌‌ای دیگر که در نیمه‌‌ی پایانی‌‌اش غافلگیرمان می‌کند و در نقطه عطفش با حقیقت تلاقی می‌یابد. برای فیلمی “داستان‌ محور” انتخاب یک روایت‌ پردازی درست و منسجم که در عین حال تکراری هم نباشد قطعاً برد بزرگی به حساب می‌آید.

بسیاری از فیلمنامه‌‌های این سال‌‌ها از مشکل عدم توانایی تبدیل موقعیت به داستان رنج می‌‌ برند و به همین جهت در روند پیشرفت خود جذابیت دراماتیک‌ شان را از دست می‌دهند و صاف و مسطح می‌شوند. «بهشت گمشده» اما در تبدیل موقعیت‌هایش به داستان ماهرانه عمل می‌کند و چرخه‌‌ی درام در آن کامل و منسجم به جلو می‌رود.

فیلم، بعضی جاها، یک‌‌دستی‌‌های جالبی به مخاطب می‌زند. گاهی با ظرافت فریبمان می‌دهد و گاهی با هوشمندی ما را از رو به عمق فیلمنامه‌‌اش می‌کشاند. به‌ عنوان مثال در آغاز گمان می‌کنیم قصه‌‌ی اصلی فیلم قصه‌‌ی عیسی و آیداست اما با آغاز روایت دوم، پی می‌بریم این علی و آنژل هستند که قرار است محوریت درام را در دست گیرند و سیر تغییر و دگردیسی آن‌هاست که آیدا و عیسی را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد بنابراین فیلمساز با آن‌ که داستانش را با زوج اول آغاز می‌کند و با همان‌ها هم به پایان می‌رساند اما اهمیت نقش زوج دوم را در گستره‌‌ی درام پررنگ می‌کند تا مخاطب را ماهرانه فریب دهد.

زمان روایت اول کاملاً مشخص است؛ چندی پس از زلزله‌‌ی ویرانگر کرمانشاه. آیدا افسرده و ناامید است چراکه بیشتر اعضای خانواده‌‌اش را در آن زلزله از دست داده است. اما نوعی بی‌ زمانی در روایت دوم به چشم می‌خورد که تمهید مناسبی برای ترسیم وجه  رویاگونه و خیالپردازانه‌‌ی آن است. درواقع کودکان این روایت ربط چندانی به کودکان امروزی یا حتی کودکان یک دهه قبل‌‌تر ندارند؛ تفریحات، نوع زیست و سرگرمی‌‌هایشان شاید بیش‌‌تر کودکان دهه‌ ‌‌های پنجاه و شصت را تداعی کند اما پس از گره‌‌گشایی از راز درام و تجلی یافتن این کاراکترها در واقعیت، پی می‌بریم به لحاظ زمانی چندان هم قدیمی نیستند و این شیوه‌‌ی به تصویرکشیدنشان احتمالاً به منظور همان حفظ قالب داستانی و رویاگونه روایت دوم اتخاذ شده است.

با اینکه موقعیت مکانی روایت دوم تقریباً مشخص است و می‌دانیم که رخدادها در روستایی در شمال کشور به‌ وقوع می‌پیوندند اما نوع زیستِ آرمن (فرامرز قریبیان) و نوه‌‌اش در جنگل و فضاسازی مربوط به آن بخش‌‌ها نیز دچار نوعی بی‌مکانیِ احتمالاً عامدانه شده‌ است. فضایی که سلیمیان در فیلمش خلق می‌کند بیش‌‌تر یادآور فیلم‌‌های ژانر تریلر و معماییِ غربی‌ ست. این فضای رازآلود که مه و باران و صدای رعد و برق هم چاشنی آن شده‌‌اند فضای فیلم را به آن‌چه باید باشد نزدیک‌‌تر می‌کند.

فیلم در ترسیم نوع روابط میان شخصیت‌‌هایش موفق است. کشمکش درونی و برونی کاراکترها با خودشان و دنیای اطرافشان خوب به تصویر درمی‌ آید خصوصاً جهان کودکان با تصورات و رویاهایشان. نوع رابطه‌‌ی خالص و ناب دو کودک خردسال با یکدیگر لحنی شاعرانه به کار بخشیده است. درواقع کارگردان برای اثبات این‌ که روایت دوم یک «قصه» است که در دل فیلمی کاملاً رئالیستی شکل گرفته، مجموعه‌‌ی درستی از تصمیمات را اتخاذ کرده است؛ تصمیماتی که به لحاظ بصری و روایی او را به قالب و محتوای مد نظرش نزدیک کرده اند.

این‌ که فیلمساز در فیلم خود دنیای کودکان را به دنیای بزرگترها گره می‌زند اتفاق مثبتی است که با تقسیم درست و متقارن رویدادهای دو فصل فیلم شکلی منطقی دارد. دوخط اصلی داستان به درستی به هم چفت شده‌‌اند و هر دوی آن‌‌ها پرداخت‌‌هایی به‌ اندازه دارند. در این میان، یکی دو داستان فرعی هم داریم که در راستای تکامل خط سیر ماجراهای اصلی وارد درام شده‌اند. یکی از آن‌‌ها مسئله‌‌ی ناباروری دوست صمیمی زوج اصلی است که قرار است در تقابل با بارداری آیدا و نخواستن بچه از سوی او قرار گیرد و به نوعی کشمکش درونی در زنِ باردار منجر شود. با آن‌ که کاراکتر نرگس -دوست آیدا- در حد و اندازه‌‌ی یک تیپ باقی مانده و به او به قدر کافی پرداخته نمی‌شود اما بهره‌‌برداری و برداشت خوبی از حضورش در کار به عمل می‌آید و به تکامل شخصیت زن و شوهر اصلی کمک می‌کند.

از دیگر داستانک‌‌های فیلم می‌توان به بخش‌‌های مربوط به مدرسه اشاره کرد. سلیمیان شغل آموزگاری را برای شخصیت اصلی‌‌اش در نظر گرفته است که این شغل کارکرد چندانی در پیشبرد درام ندارد و تنها دلیل انتخاب این پیشه برای او دستیابی‌‌اش به آن دفترچه است؛ دفترچه‌‌ای که قصه‌‌ی دوم از دل‌اش بیرون می‌آید. درعوض، فیلمساز به شخصیت‌‌های اصلی‌‌اش خوب و به‌ اندازه می‌پردازد. مهم‌‌تر از همه اینکه تضاد جالب و حساب‌ شده‌‌ای میان وجوه شخصیتی کاراکترهای روایت‌‌های اول و دوم وجود دارد؛ درواقع هرقدر عیسی و آیدا به دنیای واقعی نزدیک‌‌اند در عوض علی و آنژل و البته آرمن، اسلوب‌‌های شخصیت‌ پردازی ژانرهای فانتزی را با خود حمل می‌کنند. حفظ و رعایت مرزهای میان رئالیسم و خیال در کار است که در عین سادگی به آن جلا می‌دهد و در نهایت به پایانی خوش منجر می‌شود.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها