تاریخ انتشار:1404/08/20 - 14:56 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 213229

سینماسینما، زهرا مشتاق

سینما به ادبیات زیاد بدهکار است؛ سینمای ایران بیشتر. جهان ادبیات فارسی زبان، داستان‌های تاثیرگذاری دارد، که بی‌نهایت قابلیت تبدیل شدن دارند. رمان‌هایی که می‌توانند به شکل فیلم‌نامه نوشته و سپس تبدیل به فیلم شوند. فیلم‌هایی که شاید به همان اندازه در دنیای کلمات، در دنیای تصویر نیز، بتوانند ماندگار شوند.

فیلم‌هایی وام گرفته از ادبیات ساخته شده است. «گاو» داریوش مهرجویی در سال ۱۳۴۸ اقتباسی برگرفته از فضای داستانیِ غلامحسین ساعدی است که یکی از آغازهای موج نو در سینمای ایران بود. «داش آکل» مسعود کیمیایی در سال۱۳۵۰ نیز برگرفته از داستان صادق هدایت است. بهمن فرمان‌آرا در سال ۱۳۵۳ «شازده احتجاب» را بر اساس رمان هوشنگ گلشیری ساخته است.

برخی کاملا وفادار به متن و برخی اقتباس‌شده از داستان‌های اصلی. مخاطبان نیز، در برخورد با چنین آثاری دچار چند دستگی می‌شوند. برخی ترجیح می‌دهند، میان سینما و کتاب، خط‌کشی وجود داشته باشد. این گروه معتقدند زیبایی یک اثر خلق شده در قالب کتاب، هرگز نمی‌تواند در تغییر شکل آن و قرار گرفتن روی پرده نمایش، همان تاثیر کتاب را داشته باشد. اما، در میان همین عاشقان کتاب، کسانی هستند که از آثار سینمایی که با نگاه به ادبیات ساخته شده، استقبال می‌کنند. تلقی آنها، انتشار و ماندگاری بیشتر  یک اثر ادبی است. یعنی دیده شدن یک اثر در قالب‌های مختلف، می‌تواند، مخاطبان بیشتری فراهم آورد و این می‌تواند دستاوردی موثر و مهم باشد.

برخی آثار، تبدیل به نمونه‌هایی موفق می‌شوند و برخی دیگر، هرگز نمی‌توانند روح حاکم بر یک رمان را، در سینما به همان پاکیزگی و درستی کتاب، به تصویر کشند. این جنگی کهنه و قدیمی است. اما در هر حال، ادبیات، پایه و چه بسا نقش مادرانگی دارد؛ چرا که خاستگاهش کلمه است و هنرها، حتی موسیقی نیز، چیدمانش از نت که آنهم شکلی از نوشتار است، خلق می‌شود. از این منظر، هنرها می‌توانند، شکل تسری یافته، همراه با صورت‌های مختلف، در تلاش برای فرآیند خلق باشند.

«بامداد خمار» نوشته فتانه حاج سید جوادی، یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های فارسی زبان از دهه ۷۰ تاکنون بوده که به دو زبان انگلیسی و آلمانی منتشر شده است. حتی با آنکه برخی، «بامداد خمار» را کتابی عامه پسند معرفی کرده‌اند؛ اما بارها تجدید چاپ در شمارگان بالا، نشان از علاقه جدی مخاطبان آن دارد. کتابی که در پاسخ به آن، نویسنده دیگری با نام ناهید پژواک، کتاب «شب سراب» را نوشته و از زاویه دید رحیم نجار  نیز، داستان را از نو تعریف کرده است. در هر حال، تصمیم به ساخت یک سریال از کتابی چون «بامداد خمار»، با وجود تمام مخالفان و موافقانش، جسارتی قابل تامل است. ساخت سریال، از یک اثر شناخته شده، در همان نقطه آغازین خود، همراه با انتظار و توقعاتی خاص از جانب مخاطبان است. مخاطبانی که ذره‌بین در دست منتظرند!

اما نرگس آبیار، خدای زدن به دل ماجراست. گوش‌هایش را می‌بندد، مستقیم به جلو نگاه می‌کند و هر آنچه که برای رسیدن به تصمیمش، مزاحمتی باشد، از مسیرش حذف می‌کند. جدیت او در کار، همراه با بلندپروازی‌اش، اغلب، منجر به خلق آثاری تاثیرگذار شده است. او خدای خلق جزئیاتی در قالب صحنه‌هایی عظیم است. مساله زن بودن یا مرد بودن نیست. اما فیلم سنگینی مثل، «شبی که ماه کامل شد»، مردانه به نظر می‌رسد. انگار مردی، رفته وسط میدان نبرد، تا به فوج فوج سرباز دستور حمله دهد. اصولا، ویژگی نرگس آبیار، انجام صحنه‌های درندشت و عظیمی است که انگار ته ندارد؛ ولی او بلد است چطور سر و تهش را هم بیاورد و مثل ردایی، ظریف و زیبا و سوزن دوزی شده، عکس و قاب کند، پهن کند و کل پرده را بپوشاند. شاید حتی قد بلند و فیزیک درشتش، این جسارت و توانمندی را بیشتر کرده است. او توانایی روبرو شدن دارد. روبرو شدن با اثر، با مخاطب، با سختی‌های پیچیده، او قدرت تاثیرگذاری دارد و این برای سینمایی که قدرت و نگاه مردانه، بر آن می چربد، چیز کمی نیست. سختی کار او حتی مضاعف‌تر از خیلی‌های دیگر هم هست. برخی، او را کارگردانی منتسب معرفی می‌کنند و حواشی خاصی نیز در تشریح و اثبات نظر خود، بیان می‌کنند. اما، قدرت چشم پوشی از هرآنچه در پیرامون می‌گذرد، ویژگی این کارگردان است؛ او یک هدف جدی دارد و آن فیلمسازی است. درگیر حاشیه‌ها نمی‌شود و مستقیم به کارش می‌پردازد و این در توان هر کسی نیست که بتواند از گردباد بی‌پایان حرف و سخن‌های پشت سر، جان سالم به در برد. در شرایطی که همان چند زن اندک کارگردان، به دلیل محدودیت‌ها و هزار چیز دیگر، نیستند، او هست. آیا او حاشیه امن دارد و یا یادگرفته، سینما را ابزار سیاست نکند. سینما برای او فقط سینماست. او در یک گونه خاص فیلم نمی‌سازد. مثلا این طور نبوده، که ده تا «شیار ۱۴۳» بسازد. اگر «شیار …» ساخته، پشت بندش «نفس» ساخته، اگر «شبی که ماه کامل شد» را ساخته، «ابلق» هم ساخته، «سووشون» هم ساخته. پس دغدغه‌اش سینماست. کارش سینماست. قدرت عبور او از میان هجمه‌ها، تامل‌برانگیز است و حالا در «بامداد خمار»، یک بار دیگر آستین بالازده تا بازوهای مردانه و زلف پریشان و چشم‌های سیاه و خیره رحیم را بکشاند وسط فیلمنامه رج زده شده، تا پلان پلان، جزئیات را راهی نگاه‌های پر عطش کند و محبوبه و رحیم را بریزد وسط دایره تا از کش و قوس‌هایشان داستان ردیف کند.

زندگی به شکل اعجاب‌انگیزی در فیلم‌هایش جریان دارد. جنس جاری بودن زندگی، مثلا با «لیلا» و «مهمان مامان» متفاوت است. اما شکل زنانه قدیم است. لیف و سفیداب و سنگ پا دارد. سرخاب و ماتیک دارد. مطبخ و دایه و بزن و برقص دارد. انگار نشسته‌ای پای سفره و ماست و خیار و پیاز و دیزی خورده‌ای و گوشت و نخود و لوبیا کوبیده‌ای. چشم و دلت حال می‌آید از صحنه‌ها و دیالوگ‌هایش، حتی اگر گرد گریه پاشیده باشند بر رویش؛ یا از سر و رویش عشق ببارد، این ویژگی اوست؛ صحنه‌ها را لخت و عور می‌کند و می‌پاشد وسط پرده، تا بی‌واسطه وارد عمیق‌ترین و پرتلاطم‌ترین جای داستان شوید. برای همین است که صحنه‌ها چنین پرشکوه، طنازانه، دلبری می‌کنند. آدم‌ها شناسنامه پیدا می‌کنند. بعد و عقبه می‌گیرند. آدم‌ها نشستند جلوی دوربین فتوگراف برای ثبت سالانه خود؛ اما دارند معرفی می شوند، از بصیرالملک و نازنین خانم تا نصرت و محبوبه و خجسته و آخ که محبوبه قرار است چه آهی شود میان این همه برو بیا و بریز و بپاش و دری که پاشنه‌اش را خواستگاران درآورده‌اند و سیب سرخی که خودش می‌خواهد نصیب رحیم نجار، شاگرد زیر گذر لوطی صالح شود. زندگی عجیب و دردناک است، چه در میان کاغذهای کتاب، چه میان فیلم‌ها، چه در واقعیت! امروز روز محبوبه و رحیم است.

 

 

 

لینک کوتاه

 

آخرین ها