تاریخ انتشار:1399/06/14 - 02:06 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 141672

سینماسینما، سعید عقیقی

اصرار داشت صدای خودش را بشنود؛ با همان وسواس همیشگی. چند بار روی تلگرام پیام گذاشت که فیلم چه شد و به کجا رسید؟ برایش نوشتم در حال تدوین است. گفت با دوربین خوب نیستم. جلویش که می نشینم زیاد تپق می زنم ومعذّبم. این اواخر چند بار تلفنی با هم حرف زدیم. حرف مرگ برادرم شد و گفت تاریخ سینمای ایران را وقتی نوشتم که بدترین حال را داشتم. وقتی حال ناجور داری فقط بنویس. به حرفش گوش کردم و نتیجه اش شد دو کتاب در زمانی کوتاه. آخرین باری که به مجلّه فیلم رفتم برای گرفتن تصویر او بود. پنج شنبه روزی بود و در مجلّه برخلاف ایّام جوانی من پرنده پر نمی زد. در اتاق اش همیشه باز بود. با حرمت و محبت، آمد و نشست توی تحریریّه. همان جا که نویسندگان مجلّه فیلم همدیگر را پیدا می کردند. شاید آن چه داشت می توانست به بد اخلاقی تعبیر شود، اما به نظرم بد اخلاقی نبود. عادت داشت همان جور که فکر می کرد حرف بزند؛ مستقیم، واضح و حتی گاه بی اعتنا به حسّ مخاطب اش، که هیچ یک به خودی خود عیب نبود. اولویّت دادن به کار، نظم پذیری و حضور دائمی اش نمونه بود. همین که نزدیک ِ چهل سال در یک اتاق، پشت ِ میزی بنشینی و فقط بکوشی مجلّه سینمایی باکیفیّت دربیاوری، یعنی نظم را معنا کرده ای. هنوز تنها کتاب تاریخ سینمای ایران که خوب یا بد، ممهور به مُهر تحلیل و قضاوت نویسنده اش است، کار اوست. تلفن اش می گوید در واتسپ تا ساعت یازده و هشت دقیقه ی دیشب حضور داشته، یعنی نفس می کشیده و می توانسته جواب بدهد. می توانسته؟ حتما وسواس خیلی چیزها را داشته؛ از مجلّه بگیر تا…

بایگان ِ درجه یکی بود. هوش و حواس درستی داشت و سابقه ی طرّاحی و تاریخ نگاری اش همواره به یاری اش می آمد. هنوز می توانم تعدادی از مطالب اش را از حفظ بخوانم و چند نمونه از کاریکاتورهایش در سرم می گردد. حتی وقتی هنوز «مسعود بهرامی» بود. گاهی که فرصت داشت از عشق های مشترک مان ، گرترود، فریاد، دروازه جهنّم و پول حرف می زدیم. من بد اخلاقی ای از او ندیدم و نام آن چه از او دیده ام بد اخلاقی نمی گذارم. شنیدم در خواب مُرده؛ که اگر راست باشد سعادتی ست. لابد دردها را پیش تر کشیده و دم ِ آخر آرام خُفته تا با دقّت و وسواسی که خاص خودش بود، به صدای مرگ گوش کند. خبر داشتم مریض است؛ اما مرگ اش تکان ِ دیگری بود. شاید یکی از آخرین نشانه های حضورش دربرابر دوربین، در همین تحریریّه مجلّه فیلم بود: جایی که با این جمله شروع کرد:  «ما یه تاریخی داریم که …» چهره و خُلق و کارها و صدای مسعود مهرابی، هر چه بود، همواره دریادم می مانَد.

توضیح عکس: همان جا، همان لحظه که اصرار داشت صدای خودش را بشنود.

منبع: صفحه فیس بوک سعید عقیقی

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها