سینماسینما، حسین آریانی
در آغاز فیلم «عروج»(The Ascent)، (لاریسا شپیتکو،۱۹۷۶) نماهایی کوتاه از مکانهایی با زمینه خالی می بینیم: برج یک ساختمان در دوردست، دشتی پر از برف، دور نمایی از تیرهای چراغ برق و… سپس شاهد صحنه نبردِ پارتیزانها با آلمانیها هستیم، بعد از پایان یافتنِ درگیری، دو پارتیزان «ساتنیکوف»(بوریس پلوتنیکوف) و«ریباک»(ولادیمیر گوستیوخین)، از گروه جدا می شوند و برای تهیه آذوقه به راه می افتند.
«ساتنیکوف» بیمار است و ظاهری شکننده و ضعیف دارد. «ریباک» اما برعکس سَرسخت و مقاوم است؛ و پیشتر جنگیدن بدون ترس و دلیرانه اش را با آلمانی ها دیده ایم. بعد هم وقتی«ساتنیکوف» زخمی می شود و از ادامه راه باز می ماند، «ریباک» مسئولانه بر می گردد و به او کمک می کند.
اما آنچه در پایان فیلم رخ می دهد، در نقطه مقابل آن چیزی است که در آغاز فیلم دیده ایم. چرا که «ساتنیکوف» مرگی قهرمانانه دارد، اما «ریباک»، تن به زندگی نکبت بار و حقارت آمیزی می دهد. گویی هدف اصلی شپیتکو، در این ششمین و آخرین اثرش، هم همین بوده؛ که پوسته ظاهری هرچند سختِ این آدم ها را بشکافد و مکاشفه ای ورای این ظاهر انجام بدهد.
مکاشفه ای که در غیابِ گریز راه و در لحظه ی حساس، ناگزیر و در بزنگاهِ مهیبِ «انتخاب»، ناگهان ویژگیهای پنهان و درونی شخصیت ها را برای ما و حتی شاید خودشان برملا می کند. بی دلیل نیست که بعد از اینکه «ساتنیکوف»، «پورتنوف»(آناتولی سولونیتسین)- پلیسِ روسِ همکارِ آلمانی ها- را پست و خائن، خطاب می کند. «پورتنوف» پیش از احضار مامور شکنجه به او می گوید: «تو الان پستی و دنائتی از خودت نشان می دهی که در تمام زندگی حتی به فکرت هم نرسیده؛ و آن برقِ غرورِ قهرمانیِ خیالی در چشمانت، جایش را به ترس خواهد داد».
صحنه شکنجه «ساتنیکوف» صحنه تاثیر گذاری است. نمایی از میله ای که درون آتش گداخته شده، قطع می شود به نمای متوسطی از مامور شکنجه که می نشیند و میله را از میان آتش بیرون می آورد. بعد شاهد نمای متوسطی از «ساتنیکوف» هستیم که میله به طرفش حرکت می کند و سپس دود یا بخاری را می بینم که از محل برخوردِ میله با سینه اش بلند می شود.
شپیتکو در این صحنه از فضای خارج از کادر استفاده ی درخشانی می کند. با اینکه جزئیاتِ شکنجه خارج از حوزه دید ما قرار دارد؛ و تنها به نمایش دود یا بخار بسنده شده؛ و ما حتی از شنیدنِ صدایِ فریادِ «ساتنیکوف» محروم هستیم.(به جای آن موسیقی اوج گیرنده ای به گوش می رسد)؛ اما با مشاهده این صحنه درد و رنجی را تجربه می کنیم که میزان ِتاثیرگذاری اش شاید حتی از نمایشِ مستقیمِ شکنجه بیشتر باشد.
«ساتنیکوف» در چنین شرایطِ دشواری شجاعانه مقاومت می کند؛ ولی«ریباک» در مقابلِ همینِ موقعیتِ دشوار مرعوب و مغلوب می شود؛ و در چشم بر هم زدنی رشادتهای پیشینش را به فراموشی می سپرد. به همین دلیل و از این زاویه، شاید بتوان«عروج» را داستانِ«بازی تقدیر و موقعیتها» دانست. چرا که اگر «ریباک» در همان آغاز فیلم و در صحنه درگیری با آلمانی ها کشته می شد، به جای یک خائن، بدل به یک قهرمان شده بود.
ژانر جنگی در سینمای شوروی سابق با محوریت جنگ جهانی دوم یا به قول رهبران وقتِ آن«جنگ کبیر میهنی»؛ هم مانند سایر ژانرهای هنری و سینمایی آن دوران، تحت سیطره ی سبک رئالیسم سوسیالیستی قرار داشت.
اصالت بخشیدن به جمع در مقابلِ فرد و انحصار و اختصاصِ عنوانِ قهرمان، تنها به افرادِ سخت کوش در راهِ تحققِ اهدافِ انقلابی و ایدئولوژیکِ توده و جمع، از جمله مولفه های این آثارِ بودند. با وجود اینکه «عروج» ساخته یکی از مهم ترین فیلمسازان زنِ شوروی سابق است، اما در نقطه مقابلِ فیلم های مورد اشاره قرار می گیرد، چرا که به فرد، نه به عنوان عاملی بر لَه یا علیه آرمان های ایدئولوژیک، بلکه به عنوان یک انسان نگاه می کند؛ انسانِ درگیر «موقعیت» و در بزنگاهِ «انتخاب».
به همین دلیل «ساتنیکوف» نه تنها مانند بسیاری از قهرمانانِ فیلمهای یاد شده، قدرت و اراده ی اغراق شده و خدشه ناپذیری ندارد، بلکه به تدریج در طول فیلم به جایگاه یک آدمِ متفاوت می رسد.
مریض و ضعیف بودنِ «ساتنیکوف» از آغاز فیلم، تمهید هوشمندانه ی شپیتکو(و واسیل بیکوف، نویسنده ی رمانِ منبعِ اقتباس) برای اجتناب از قهرمان پردازی و پرهیز از کلیشه های سینمای جنگی شوروی سابق است. «ساتنیکوف» وقتی زخمی می شود و در شُرُفِ دستگیری توسط آلمانی ها است، مستاصل و پریشان، حتی قصد خودکشی دارد. بدین ترتیب «ساتنیکوف» مسیر پُر فراز و نشیب و آزمونِ جان گدازی را از سر می گذراند، تا سرانجام قامت یک قهرمان را به خود بگیرد.
شپیتکو در مصاحبه ای گفته که در «عروج» به طور ضمنی به داستانِ مسیح و یهودا اشاره کرده است. تجسمِ عینی این صحبتِ شپیتکو را در چند صحنه از فیلم مشاهده می کنیم. مثلا در سکانس زندان، چهره «ساتنیکوف» را مانند قدیسان در هاله ای از نور می بینیم؛ و کدخدا، زن روستایی، دختر نوجوان و «ریباک» گرد او جمع می شوند؛ کدخدا، پیش او رازش را فاش و اعتراف می کند و بقیه هم از دلتنگی ها و هراس هایشان می گویند. پای چوبه دار هم، آن ها به دور«ساتنیکوف» گویی به عنوان آخرین پناهگاه، حلقه می زنند؛ و مامور اعدام یکی یکی آن ها از «ساتنیکوف»جدا می کند و به سمت چوبه دار می برد.
«ریباک» هم پس از اعدامِ «ساتنیکوف»، اسیرِ عذاب وجدانی ویرانگر می شود؛ و بعد از ناکام ماندنِ خودکشی اش، گویی مانندِ یهودا محکوم به زنده ماندن و عذاب کشیدن است. در اواخرِ فیلم، هم «ریباک» در فلاش فورواردی، فرار و سپس کشته شدنش توسط آلمانی ها را در ذهن مجسم می کند. فلاش فورواردی که بیش از پیش بر حقارت، درماندگی و هراس او از مرگ تاکید می کند.
نماهایی از شخصیت های «عروج» در بزنگاهِ «انتخاب» و در لحظاتِ روبرو شدن ناباورانه شان با «خود»، تکان دهنده و فراموش ناشدنی هستند: مثلِ لحظه ی اشک ریختن دردمندانه ی «ریباکِ» در قرارگاه آلمانیها در پایان فیلم؛ یا مثل نمایی از چهره «پورتنوف» در سکانس اعدام، که او را از موقعیتِ خود شرمسار می بینیم؛ و به ویژه لحظه ی تاثیرگذارِ پیش از اعدام قهرمان فیلم، که ابتدا «ساتنیکوف» به نقطه ای در دور دست خیره می شود؛(با زومِ به جلویِ نمای نقطه نظرِ او به درون طبیعتِ زمستانی و سرد روسیه) و پس از تَلاقیِ نگاهش با پسر بچه ای غمگین و از شاهدان مراسم اعدام، در لحظات پایانی زندگی اش، لبخند می زند.
لاریسا شپیتکو از شاگردان الکساندر داوژنکو فیلمساز بزرگ اوکراینی و متاثر از او، در «عروج» بر ارتباط تنگاتنگ انسان و طبیعت، تاکید می کند. البته اینجا نگاه شاعرانه داوژنکو به طبیعت، جای خود را به تصاویری کمتر شاعرانه و بیشتر منعکس کننده ی کشمکش و تنازع بقاء در دلِ طبیعتی سرد، خشن و البته زیبا داده است.
در انتهای فیلم باز هم، همان نماهای کوتاهِ آغازِ فیلم را می بینیم: برج یک ساختمان در دوردست و… باز هم دو پارتیزان می توانند برای تهیه آذوقه یا به هر دلیل دیگری از گروه، جدا و راهی شوند. شاید این بار اتفاق خاصی برایشان نیفتد. یا شاید این بار هر دو در درگیری با آلمانیها کشته شوند؛ و هردو مانند هم، قامتِ یک قهرمان را به خود بگیرند.کسی چه می داند؟

لینک کوتاه
مطالب مرتبط
نظرات شما
پربازدیدترین ها
- تاریخچه سریالهای ماه رمضان از ابتدا تاکنون/ در دهه هشتاد ۴۰ سریال روی آنتن رفت
- نگاهی به «عروج» به بهانه زادروز لاریسا شپیتکو/ لحظه روبرو شدن با «خود»
- «بیگانه» کامو مقابل دوربین کارگردان فرانسوی میرود
- چهره تلخ عشق یک سویه/ نگاهی به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»
- حقایقی درباره فیلم یک تکه نان به بهانه پخش آن از شبکه نمایش
آخرین ها
- پرفروشهای سینما در هفته اول نوروز/ هیچ کدام از فیلمهای نوروزی، یک میلیون تماشاگر نداشتند
- آکادمی اسکار عذرخواهی کرد
- «میراث» در جشنواره هاتداکس رقابت میکند
- تازهترین ساخته هادی محقق به چین میرود/ اولین حضور جهانی «دِرنو» در جشنواره پکن
- یک جایزه برای آیدا پناهنده؛ جشنواره فرانسوی به «در انتهای شب» جایزه داد
- یک واکنش دیرهنگام؛ بیانیه آکادمی داوری در پی خشونت علیه برنده اسکار
- پس از ۴ دهه برگزاری در یوتا؛ جشنواره ساندنس به کلرادو میرود
- فرشته سقوط کرده/ نگاهی به فیلمنامه «هیات منصفه شماره ۲» با بررسی عناصر مشترک درامهای دادگاهی
- «داستان سلیمان»؛ یک داستان واقعی از هزاران پناهجوی جهان
- «یک نبرد پس از دیگریِ» دیکاپریو کوتاهتر شد!
- یک عشق بی رحم،مجازات اعدام را در بریتانیا لغو کرد
- اکران آنلاین «زودپز» در شبکه نمایش خانگی
- نتفلیکس با «صد سال تنهایی» به یک رمان کلاسیک «غیرقابلاقتباس» جان میبخشد
- «ذهن زیبا»؛ اتفاقی زیبا در تلویزیون
- اسرائیل، کارگردان برنده اسکار را بازداشت کرد
- یک جایزه برای مجری اسکار؛ کونان اوبراین، جایزه مارک تواین را گرفت
- برای دستاوردهای یک دهه فعالیت حرفهای؛ بالاترین تجلیل سینمایی بریتانیا از تام کروز
- داوری فیلمساز ایرانی در جشنواره مورد تایید اسکار
- نگاهی به «اکنون»/ هنرِ شنیدن
- «بیگانه» کامو مقابل دوربین کارگردان فرانسوی میرود
- «روایت ناتمام سیما» قاچاق شد/ علیرضا صمدی: خواهش میکنم نسخه غیرقانونی را نبینید
- نقدچیست؟ منتقدکیست؟
- نوروز موسیقایی با فیدیبو؛ برنامه فستیوال موسیقی «گوشه» اعلام شد
- دارن آرونوفسکی میسازد؛ اقتباس سینمایی از رمان «کوجو»
- «بیصدا حلزون»؛ تلخی میان تصمیم و تسلیم
- «سلب مسئولیت»؛ کابوسی پنهانشده پشت نور
- خبرهای اختصاصی سینماسینما از جشنواره کن؛ مجیدی و فرهادی نمیرسند/ در انتظارِ روستایی، پناهی، مکری، کاهانی و اصلانی
- اختصاصی سینماسینما- کنفرانس خبری؛ ۱۰ آوریل/ احتمال حضور جارموش، لینکلیتر، اندرسن، مالیک و برادران داردن در جشنواره کن
- تبعات کرونا و اختلافات حقوقی با برادران وارنر؛ اعلام ورشکستگی شرکت تولیدکننده فیلمهای «ماتریکس» و «جوکر»
- به هر سازی رقصیدیم غیر از ساز دل خویش/ این بهاریه نیست، نامهای است برای امیروی امیر نادری
این تحلبل عالی است آفرین ب شما و کارگردان این فیلم
از به یاد ماندنی ترین فیلم ها
بالاتر از سینمای ژاپن و آکیرا
این فیلم عالی است
در بچگی دیدم هنوزم تحت تاثیرم
انقد واقعی است ک نمیشه منکر بشی درود بر کارگردان این فیلم