تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۲/۲۴ - ۱۴:۵۷ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 152719

سینماسینما، ساسان گلفر

زمانی که محمدعلی جمال‌زاده «فارسی شکر است» را در برلین می‌نوشت، خبر نداشت که درست یک قرن بعد از نگارش نخستین داستان کوتاه ایرانی به شیوه غربی، در فیلمی که داستانش تقریباً در همان فضا و دوران زیست خود او می‌گذرد، زبان فارسی مبنای ماجرایی چنان تلخ قرار می‌گیرد که اصلاً نمی‌شود آن را به شکر تشبیه کرد. فیلم «درس‌های فارسی» زبان فارسی را دستمایه و بهانه‌ای برای پرداختن به یکی از غم‌انگیزترین ماجراهای قرن بیستم قرار می‌دهد که البته درباره آن کم فیلم ساخته نشده است.

در تیتراژ ابتدای فیلم «درس‌های فارسی» (Persian Lessons به انگلیسی، Persischstunden به آلمانی) محصول بلاروس، آلمان، روسیه که در آن به زبانهای فرانسوی، آلمانی، فارسی، انگلیسی و ایتالیایی صحبت میشود، عبارت «بر اساس رویدادهای واقعی» نوشته شده است که ممکن است این شائبه را ایجاد کند که داستانی واقعی است. اما داستان واقعی نیست، گرچه بسیار محتمل و باورپذیر است و این ترفند زیرکانه ایلیا زوفین فیلمنامه‌نویس و وادیم پرلمان کارگردان به باورپذیری بیشتر آن و درگیری بیشتر تماشاگر با داستان کمک میکند. این فیلم در واقع بر اساس داستانی کوتاه از ولفگانگ کُلهاس (متولد ۱۹۳۱) فیلمساز آلمانی ساخته شده و داستانی خیالی مبتنی بر واقعیت‌هایی است که در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم در اردوگاههای نازیها گذشته است.

پشت خودروی نظامی نازیها که گروهی را بیخبر به سوی جنگلی در فرانسه میبرد تا بیخبر و بیسروصدا قتل عام کند، ژیل (ناگوئل پرز بیسکایارت، بازیگر آرژانتینی) یهودی بلژیکی از همکیش خودش که کتابی «بسیار باارزش» به زبانی ناشناخته که ظاهراً از یک ملاک ایرانی دزدیده، میگیرد و در مقابل به او یک ساندویچ میدهد. تنها چیزی که در مورد کتاب میداند و میفهمد این است که کتاب به شخصی به نام «رضا جون» تقدیم شده که پسر یک نفر است که «بابا» نام دارد و «بابا» در زبان فارسی به معنی «پدر» است. تصادفاً این کتاب جان او را نجات میدهد و باعث میشود فرمانده اردوگاه (لارس ادینگر، بازیگر آلمانی «ابرهای سیلز ماریا» و «مأمور خرید شخصی» الیویه آسایاس) به او علاقهمند شود چون سودای رفتن به پرشیا در ایام صلح و باز کردن رستورانی در تهران را دارد. فرمانده تصور می‌کند او ایرانی است و نامش رضا و نام خانوادگیاش جون است و هوشمندی ژیل که می‌داند تهران پایتخت ایران است و ایرانیها فارسی صحبت میکنند و حاضرجوابی و بداههسازی او بالاخره فرمانده را با تمام بدبینی و دیرباوریاش متقاعد میکند که او راست میگوید. حالا رضا جون مجبور است برای فرمانده که مشتاق یادگیری فارسی است، زبانی اختراع کند که حتی یک کلمه از آن بلد نیست و زبان اختراعی خودش را با ترفندهایی زیرکانه به خاطر بسپرد، اما درگیر حسادت‌ها و رقابت‌های افسران اردوگاه می‌شود و در عین حال گرفتار زندگی مشقتبار اردوگاه کار اجباری است که همه را به سوی سرنوشتی تلخ میبرد…

وادیم پرلمان برای ساختن پالتی از رنگهای سبز و آبی چرکمرده و مایل به خاکستری از تواناییهای ولادیسلاو اوپلیانتس فیلمبردار بهره گرفته اما نقطه قوت کارش در انتخاب بازیگران مناسب برای دو نقش اصلی است که هر دو بسیار همدردیبرانگیز هستند و در برانگیختن حس همذاتپنداری تماشاگر تا آنجا پیش میروند که در لحظاتی از فیلم، تماشاگر جای آنتاگونیست و پروتاگونیست فیلم را گم میکند و در نهایت نمیتواند حتی برای آنتاگونیست (و سایر شخصیتهای منطقاً منفی داستان) دل نسوزاند. موفقیت کارگردان و به طورکلی تیم فیلمنامهنویس-کارگردان-بازیگران (و البته سایر عوامل، از جمله برادران گالپرین آهنگساز که  از تمهای قومی بهره گرفته و موسیقی بهاندازهای را با تصویر همراه کردهاند) در این است که زندانیان و زندانبانان و قربانیان و جنایتکاران را در نهایت گرفتار موقعیتهایی تصویر کرده که نوعی جبر اجتماعی بر آنها تحمیل کرده است، طوری که همگی قربانی شرایط و ساختارهای تنگوتار و پیچیده زندگی در دوران دیکتاتوری توتالیتر به نظر میرسند. 

اما مواردی از بیدقتی و شاید بیدانشی و ضعف در مشاوره گرفتن توی ذوق تماشاگران مخصوصاً فارسیزبان میزند. مثلاً در صفحه اول کتابی که آغازگر داستان است، به جای عنوان «داستانهای پارس» به عبارت «س را پ ی ا ه ن ا ت س ا د» برمیخوریم. اتفاقاً همین ضعف در یک فیلم دیگر هالیوودی از همین کارگردان اوکراینی که ظاهراً در فیلم ساختن مرتبط با ایران و ایرانیها تخصصی به هم زده است، دیده میشود. در فیلم «خانه‌ای از ماسه و مه» (Sand به معنی ماسه است نه شن) وادیم پرلمان از توان بازیگری بن کینگزلی برای باورپذیر درآوردن شخصیت ایرانی داستان خوب استفاده کرده، اما احتمالاً یک مشاور فارسی زبان نداشته که به او بگوید وقتی صدا میزند «پسرم!» باید آکسان را روی مصوت بعد از حرف ر بگذارد و نه روی حرف میم و در نتیجه تماشاگر آشنا با زبان فارسی دراماتیکترین لحظهی داستان را باور نمیکند. ایراد دیگری نیز تاریخنگاران به طراحی صحنه فیلم «درسهای فارسی» گرفتهاند که عبارت سردر اردوگاه بوخنوالد و اردوگاههای مرگ اروپای شرقی را روی اردوگاه موقتی کار اجباری در فرانسه گذاشته شده است. 

در مجموع و با وجود ایرادهای جزئی، فیلم «درسهای فارسی» یکی از آثار تأثیرگذار سینمایی سال ۲۰۲۰ از کار درآمده و در چند جشنواره بینالمللی درخشیده است و مخصوصاً برای تماشاگر فارسی زبان که طنز زبان اختراعی زندانی بختبرگشته در آن موقعیت مرگبار را خوب درک میکند، جذاب است.  

لینک کوتاه

نظرات شما

  1. ناشناس
    ۱۲, دی, ۱۴۰۲ ۱۰:۵۸ ب٫ظ

    در آن زمان در اروپا هم مردم غالبا با قطار مسافرت میکردنند نه هواپیما و فقط هواپیمای انگلیسی به ایران می آمد پس داستان نمیتوند واقعی باشد

نظر شما


آخرین ها