تاریخ انتشار:1400/09/27 - 07:50 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 166325

سینماسینما، پریسا الیاسی*

«سعی کنید تصور کنید فدا کردن همه‌چیز برای یه انسان دیگه، چه حسی داره؟»

این سوالی است که برنارد، معلم آواز روبی در اوایل فیلم، وقتی‌که می‌خواهد حس آهنگ را به هنرجوهایش منتقل کند، می‌پرسد. این سوال، روی دیگر سوال «نیاز داشتن به آدم دیگه چه حسی داره؟» است. یک طرف قضیه، فرد یا افراد نیازمندی هستند که طرف دیگر باید برایشان فداکاری کند. «کودا» قرار است پاسخی باشد بر این پرسش که واقعا فداکاری برای دیگری چگونه است؟
«کودا» فیلمی انسانی و احساسی است؛ بدون آن‌که به ورطه‌ی احساسات‌گرایی افراطی بیفتد و بخواهد به زور از مخاطبانش اشک بگیرد. هرچند که باید خودتان را آماده‌ی نمی، که شاید در چشمانتان هنگام تماشای فیلم بنشیند؛ بکنید!
روبی، تنها عضو شنوای یک خانواده چهار نفره است که پدر و مادر و برادرش ناشنوا و به تبع آن ناتوان در صحبت کردن هستند. روبی، مترجم، گوش شنوا و عصای دست خانواده است و با یک جفت گوش و یک دهان، باید جور سه جفت گوش و سه دهان دیگر را بکشد.
فیلم داستان پیچیده و غیرقابل‌فهمی ندارد. داستان سرراست، فیلمنامه‌ی کلاسیک و پیرنگ مشخص از مشخصه‌های اصلی فیلم است. در فیلم هیچ‌چیز اضافه‌ای وجود ندارد؛ شخصیت‌ها، خرده داستان‌ها و همه‌چیز در خدمت فیلم است. «کودا» ادعایی در زدن حرف بزرگ ندارد و با همه‌ی این‌ها به شدت تأثیرگذار و دراماتیک از کار در آمده‌است.
تنش اصلی و گره داستان زمانی آغاز می‌شود که روبی آواز خواندن را به صورت جدی دنبال می‌کند و تصمیم می‌گیرد به کالجی در بوستون برود. اما پدر و مادر روبی که هیچ تصوری از زندگی کردن بدون او ندارند‌؛ با این تصمیم مخالفت می‌کنند. همه‌چیز خانواده و بیشتر از همه، منبع درآمدشان به وجود و حضور روبی بستگی دارد. روبی برای رسیدن به رویایش باید خانواده را ترک کند و این رویا چیزی نیست جز آواز خواندن. نکته‌ای که فیلم را درخشان کرده همین تناقض است: رویایی که خانواده‌ی روبی هیچ ذهنیتی از آن ندارند و حتی نمی‌توانند متوجه استعداد شگفت‌انگیز دخترشان شوند. داستان سرراست است و سوال اصلی آن کاملاً مشخص: آیا روبی باید کنار خانواده‌ای که از پس خودشان برنمی‌آیند، بماند و یا به دنبال ساختن آینده‌اش برود؟
زمان‌ زیادی از فیلم در سکوت می‌گذرد و آن هم متعلق به زمان‌هایی است که خانواده روبی با زبان اشاره با هم صحبت می‌کنند. این موقعیتی است که برای مخاطب آزاردهنده است نه به این معنا که فیلم آزاردهنده است بلکه درک موقعیت روبی که این دقایق چکیده‌ای از کل زندگی تحمیلی اوست؛ برای مخاطب دردناک است.
«امیلیا جونز» نقش روبی را به تاثیرگذارترین شکل ممکن بازی کرده و در کنار بازیگران نقش پدر و مادر و برادرش، تصویری واقعی از یک خانواده را به نمایش گذاشته‌است. خانواده‌ای که به یکدیگر عشق می‌ورزند، کنار هم می‌خندند و در مواقع لزوم با هم می‌جنگند. «اوگینو دربز» در نقش آقای وی، مربی آواز روبی، یکی دیگر از بازی‌های خوب فیلم را ارائه‌ کرده که در بعضی صحنه‌ها پهلو می زند به شخصیت ترنس فلچر فیلم «شلاق» با بازی جی. کی. سیمونز.
درخشان‌ترین صحنه‌ی فیلم متعلق به زمانی است که روبی در کنسرتی که مدرسه برگزار کرده، مشغول آواز خواندن است. همه‌ی حضار تحت تاثیر صدای روبی قرار گرفتند و با نگاهشان او را تحسین می‌کنند و گاهی قطره اشکی می‌ریزند اما پدر و مادر روبی هیچ دریافتی از آواز خواندن دخترشان ندارند. پدر روبی حیران و متحیر به اطرافش نگاه می‌کند بلکه راهی برای وصل شدن به محیط پیرامونش پیدا کند. همین پدر که شب، هنگام بازگشت به خانه از روبی می‌خواهد که دوباره همان آهنگ را برایش بخواند و با لمس گلوی دخترش و احساس کردن آوایی که از گلویش خارج می‌شود، لذت داشتن دختری با استعداد را بچشد! این همان نقطه‌ای است که پایان‌بندی فیلم را مشخص می‌کند. اگر چه پایان فیلم تا حدودی از همان ابتدا هم قابل پیش‌بینی بود اما آن‌قدر همه‌چیز داستان ظریف چیده‌شده و پیش می‌رود که مخاطب راهی بجز دنبال کردن فیلم ندارد.
«کودا» را نه فقط به خاطر ادراک احساس فداکاری و نه به خاطر مسئله‌ی بغرنج جدا‌ افتادگی از جامعه و نه به خاطر لحظه‌ی سخت انتخاب، بلکه به خاطر حال خوبی که به بیننده‌اش منتقل می‌کند ببینیم!

*فیلمنامه‌نویس

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها