تاریخ انتشار:1401/01/13 - 10:31 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 172681

سینماسینما، زهرا مشتاق 

«کودا»، روان، ساده، جذاب و بر پایه یک اقتباس ادبی که سال‌ها پیش، یعنی ۲۰۱۴ نیز فیلمی فرانسوی زبان بر اساس آن ساخته شد و حالا نسخه آمریکایی. به روایت شان هدر که هم فیلمنامه را نوشته و هم کارگردانی کرده و شرکت اپل تی وی بلافاصله امتیاز پخش آن را خریداری کرده است. فیلمی که برای تروی کاتسور، که نقش پدر خانواده را بازی می کند، و یک ناشنوای واقعی است، اسکار بهترین مرد مکمل را به ارمغان داشته. درست مثل مارلی متلین، مادر خانواده که او نیز واقعا یک ناشنواست و ۳۵ سال قبل نیز یک اسکار گرفته است. دو بازیگر حرفه‌ای ناشنوا و گویا اسکار دوره نود و چهارم شب آنها بود.
کودا مخفف عبارتی است که به فرزندان خانواده‌های ناشنوا گفته می‌شود و کاملا می‌شود حدس زد که موضوع فیلم می‌تواند مرتبط به یک خانواده ناشنوا باشد. اما فیلم غمبار نیست. و این نقص موجب عقب‌نشینی از جامعه نمی‌شود. اما چالش‌ها برقرار است. چالش‌هایی درون و بیرون از خانواده. وجود مشکلات مالی که ناشی از بز خری از ماهیگیران است. یک معضل اجتماعی در یک شهر بندری که دیگر ماهیگیران تسلیم شده‌اند. اما به تشویق روبی، خانواده‌اش با تشکیل یک تعاونی مانند جان تازه‌ای می‌گیرند. اساسا نقش دختر نوجوان که تنها عضو شنوای خانواده است، کارکردی پیش‌رونده در قصه ایفا می‌کند. معترض است. و برخورد همکلاسی‌ها و یا افراد محلی شهر در برخورد با خانواده آنها، او را گاهی آنقدر خشمگین می‌کند که تا مرز تنفر از خانواده پیش می‌رود. نقصی که بیشتر متوجه جامعه‌ای است که اعضای آن برای چگونگی برخورد با یک کم‌توانی تربیت نشده و فرهنگ برخورد و ارتباط مناسب را فرا نگرفته‌اند. بعد قصه تناقض بیشتری را در بستر خود جلو می‌آورد. تنها فرد شنوای خانواده، علاقه‌مند به آواز است. هنری که حتی اگر در آن درجه یک هم باشد، خانواده‌اش هرگز توان شنیدن و برقراری ارتباط با آن هنر را نخواهند داشت. برای همین است که وقتی دختر از علاقه و انتخابش حرف می‌زند، مادرش با بهت و اعتراض می‌گوید اگر ما نابینا بودیم، تو نقاشی را انتخاب می‌کردی؟ فیلم در عین حال رویارویی دختری در سن بلوغ و در آستانه انتخاب سرنوشت زندگی‌اش برای آینده‌ای است که وجود خانواده‌ای خاص، او را دچار خشم، تردید و احساس مسئولیت در تصمیم‌گیری کرده است. او از ادامه مسئولیتی که در تمام عمر شانزده هفده ساله‌اش، به عهده داشته خسته است. یک مترجم تمام وقت بی‌مزد. عصا و گوش خانواده. و دیگر نمی‌کشد. شانه‌هایش خسته است. نیاز به رهایی دارد. رفتن دنبال زندگی خودش. اما در یک موقعیت پر تعارض گیر کرده است. اگر برود، تکلیف خانواده‌اش چه می‌شود و اگر نرود تکلیف خودش چه؟! این قصه در هر کجای دنیا می‌تواند اتفاق بیفتد. فرزندانی که گزینه‌ای جز آنکه عصای دست پدران و مادران خود بشوند، ندارند. نقش‌هایی که می‌تواند جا به جا شود. فرزندان معلولی که تا پایان عمرشان سرنوشت والدین خود را ناخواسته تغییر می‌دهند. و یا برعکس، کارکردی که فرزندان برای خانواده‌ای با معلولیت‌های مختلف پیدا می‌کنند. و روبی در چنین روند دشواری برای تصمیم‌گیری قرار گرفته است. انتخابی میان خود و دیگرانی که نزدیک‌ترین آدم‌ها به او هستند. جامعه در این میان چه نقشی ایفا می‌کند؟ نهادهای تصمیم گیرنده و سازمان‌های مخصوصی که سیاست اصلی‌شان حمایت از جامعه معلولان است؟ چند درصد از خانواده‌ها راضی به از دست دادن عصای دست خود می‌شوند و اجازه می‌دهند فرزندشان مسیر و زندگی خود را داشته باشد؟ اساسا چرا فرزندان و والدین باید عصای دست یکدیگر باشند؟ آیا این فرایند معنایش نابود شدن آینده آدم‌ها نیست؟ کودا به طور غیر مستقیم و در ناخودآگاه ما، چنین پرسش‌هایی را ایجاد می‌کند. و در پایان گرچه از موفقیت روبی در ورود به یکی از مهم‌ترین کالج‌های موسیقی خوشحال می‌شویم، اما نگاه به سوی خانواده‌ای است که معلوم نیست از این پس زندگی‌شان چگونه پیش خواهد رفت، مخاطب را دچار نگرانی و شاید اندوهی نهانی می‌کند.

برچسب‌ها: ,

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها