تاریخ انتشار:1404/10/07 - 13:16 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 214635

سینماسینما، ایلیا محمدی نیا؛

ما تنها شدیم. نه از رفتن یک انسان، که از خاموشی ذهنی که سال‌ها یکی از ستون های فرهنگ‌مان بود.
ما تهی شدیم؛ خالی‌تر از همیشه، بی‌پشتوانه‌تر از هر زمان، تنها و بی‌پناه در برابر سهمناک‌ترین فقدان فرهنگیِ این سال‌ها.که فقدان فقط نبودن جسم نیست که خلا ژرف اندیشه ای پویاست که سالیان سال آبشخور فرهنگ و هنرمان بود.
گفتم» بود» اما درست آن است که بگویم هست و تا ابد روزگار خواهد بود.
او فقط هنرمند نبود؛ بخشی از حافظه وباور فرهنگی ما بود.حالا خبر مرگش رسیده و ما هنوز آماده نیستیم. نه برای خداحافظی، نه برای باور کردن. انگار بخشی از ستون فرهنگ فرو ریخته و ما مانده‌ایم با خلایی که نمی‌دانیم چگونه باید تحملش کنیم.
ما تهی شدیم؛ خالی‌تر از همیشه، بی‌پشتوانه‌تر از هر زمان، تنها و بی‌پناه در برابر سهمناک‌ترین فقدان فرهنگیِ این سال‌ها.
حقیقت این است که حتی لحظه‌ای هم به رفتنِ بهرام بیضایی فکر نمی‌کردیم. ایمان داشتیم که او روئین‌تن است؛ نامیراست؛ همچون اسطوره‌هایی که از دلِ تاریخ برمی‌خیزند و نمی‌میرند. او را نه فقط یک هنرمند، که بخشی از حافظه‌ی جمعی‌ فرهنگ و هنرمان مان می‌دانستیم؛ پناهی که اعتبار فرهنگمان به یکی اندک شمار چون او بند بود.
باورش سخت است که چنین روزی برسد. روزی که این قدر زود و شتابان مرگ نهیب سهمگینی بر ما بزند که بهرام بیضایی دیگر کنارمان نخواهد بود گرچه سال‌های سال بود که زخم زبان ها و نامرادی ها چنان عرصه زیستنش را در این سامان تنگ کرده بود که جان و جسمش را خراشی عمیق دادکه تاب نیاورد وبه هجرتی ناخواسته جلای وطنی کرد که عزیزش می داشت و تا نفس آخرش برای مام میهن نوشت و نوشت و برای آن خواند.
با این همه، ناگهان خبر آمد؛ بی‌آنکه مجال آماده‌شدن داشته باشیم، بی‌آنکه حتی بتوانیم با خود کنار بیاییم. انگار تکیه‌گاه قرن‌ها پژوهش، اندیشه، زبان و تاریخ فرو ریخت.
چگونه می‌توان پذیرفت که کسی که «زنده‌ترین اسطوره‌ی فرهنگ معاصر» بود، کسی که از دلِ تاریخ می‌آمد و خودش تاریخ می‌ساخت، ناگهان در شمار رفتگان قرار گیرد؟
ما مانده‌ایم و خلایی هولناک؛ خلایی که پرشدنی نیست. رفتن بیضایی تنها رفتن یک انسان نیست، رفتن حافظه‌ای فرهنگی، شرافت اندیشه و ژرفای پژوهش است.
اگر چه باور داریم که فقدان او مرگ نیست که او به قول شمس لنگرودی تنها «باز ایستاده» است که این هنر بزرگان عرصه فرهنگ هنر است که نامیرا می شوند.
رفتن بیضایی، رفتن یک انسان نیست؛ رفتن حافظه‌ای است که به ما یاد داده بود چگونه به تاریخ نگاه کنیم، چگونه زبان مادری را جدی بگیریم و چگونه شرافت اندیشه را پاس بداریم.
اگرچه می‌دانیم مرگ تنها می‌تواند حضور جسم را متوقف کند؛ اما اندیشه و اثر، اگر راستین باشد، در حافظه‌ی فرهنگی یک ملت می‌ماند.
بیضایی رفت چونان سیاوش از شاهنامه که به بهانه و بهتان جلای وطن کرد. او از سرزمین مادری رفت اما مام میهن از دلش نرفت که او ریشه در این جا داشت.
بیضایی رفت، و رفتنش فقط فقدان یک نام بزرگ نیست؛ رفتن یک وجدان بیدار است. و اگرچه مرگ جسمش را متوقف کرد، اما حقیقت تلخ این است: ما دیگر آن تکیه‌گاه را نداریم و این، درد واقعی ماست.

 

لینک کوتاه

 

آخرین ها