سینماسینما، سپیده شریعت رضوی
چهارمین تئاتری بود که در ۲ ماه اخیر تماشا کردم. با خودم و یکی از رفقا قرار گذاشتیم که ماهی ۲ بار به تماشای تئاتر برویم؛ اتفاقی که تصور میکنم به دید هنری هر دوی ما کمک میکند. اما نمایش دیشب با همه نمایشهایی که تاکنون در سالنهای تئاتر تماشا کردم، تفاوت داشت؛ برای اولین بار بود که به تالار مولوی میرفتم؛ سالن نمایش قدیمی که باعث شد ۷۵ دقیقهای که روی صندلیاش نشسته بودم، احساس درد نکنم اما زمانی که از جایم بلند شدم، متوجه شوم که به دلیل فاصله کم صندلیها پاهایم را به سختی میتوانم تکان دهم.
اعتراف میکنم که حداقل تا ۳۰ دقیقه اول نمایش متوجه قصه نشدم اما آن قدر درگیر بازی بازیگران غیرحرفهای و یکدستی آنها، میزانسنهای فراوان، غیرتکراری و نوآورانه در تمام صحنه برای خلق تصویر، نور، موسیقی و… شدم که کلافگیام بابت نفهمیدن موضوع کم و کمتر شد. گفتم بازیگران غیرحرفهای (شما بخوانید جدیدالورود) چرا که قبلا در رسانهها خوانده بودم که نقشآفرینان، شاگردان کارگردان هستند. الحق که باید به استاد بابت چنین شاگردان درخشانی تبریک گفت؛ اگرچه میتوان گفت شاگردان خوب بودند که استاد، حالا در کسوت استاد میدرخشد.
برای من که اخیرا تئاتر را جزو اولویتهای زندگیام قرار دادهام، شاید ابتدا فهم قصه سخت بود اما نمیتوانم منکر این قضیه شوم که تا انتهای نمایش با آن همراه بودم تا ببینم در نهایت قرار است چه اتفاقی رخ بدهد. شاید هم بتوانم بگویم جادو شده بودم! من این اتفاق را مدیون متن نمایش با ریتم و ضرباهنگ درست و احترام به ذکاوت مخاطب میدانم. البته در این میان ناگفته نماند که متن قوی، زمانی درست و خوب دیده میشود، که طراحی و اجرایی قوی داشته باشد؛ اتفاقی که مرتضی اسماعیلکاشی در جدیدترین اثر خود با نام «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» رقم زده است.
حتما لازم میدانم اشاره کنم که مرتضی اسماعیل کاشی به طور مشترک با هاله مشتاقینیا متن نمایش «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» را نگاشته، که برداشتی از نمایش «کله گردها و کلهتیزهای» برشت است.
راستش را بخواهید اسم عجیب نمایش مرا برای تماشایش جذب کرد؛ عجیبترین اسمی که تاکنون با آن مواجه شده بود؛ «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه». اسب نماد اصلی «شجاعت» و «آزادی» و وفادارترین همراه انسان در طول جنگها بوده است و همیشه هم به ما گفتهاند این حیوان نجیب است. اما چرا باید اسم نمایش این چنین باشد و حتی شاهد تبدیل آدمها به اسب باشیم؟ در ابتدای نمایش زن و مرد در نقش دو اسب ظاهر میشوند؛ اسبهایی پیر با یال طلایی و افساری بر گردن. جالب است بدانید در یادداشتی که برای این نمایش نوشته شده بود، خواندم که اسب در هنر تدفینی نماد مرگ است. آن زمان بود که متوجه شدم نویسنده این نمایش که روایتی غیرخطی دارد، هوشمندانه این وظیفه را بر عهده دو راوی نهاده است تا مخاطب شیههوار قصه را از زبان و ذهن آنها بشنود.
بگذارید خلاصهای از قصه نمایش که میتوان گفت نمایش دیکتاتوری و اساسا تئاتری سیاسیست، برایتان بگویم. داستان درباره زن و مردیست که پا به موزهای میگذارند که در روزگاری نه چندان دور شکنجهگاه افراد بیگناه بوده است. آنان جزو گروه نمایشی بودند که به دستور افسر نازی، تئاتری را تمرین و اجرا میکردند. قصه زمانی جالب میشود که متوجه میشویم همین زن و مرد روزی از این زندان گریختهاند و حالا با ورود به آنجا خاطراتشان زنده میشود. در حقیقت مخاطب در نمایشِ پیشرویِ خود، نمایشی دیگر را به تماشا مینشیند.
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، استفاده از اتاقکهای شیشهای بود که بخشی از نمایش بود و نابترین و در عین حال یکی از مخوفترین صحنههای نمایش را رقم زد. پس از آن دیگر محو تماشای بازی بازیگرانی شدم که آنقدر در نقشهای خود فرو رفتند که تماشاگر در نهایت با غم و اندوه شخصیتها عمیقا همدل و همراه میشود. حرکات بدنی بازیگران نشان از تمرینات متعدد آنان و اشراف کامل به بدنشان دارد. در این نمایش بدن و فیزیک بازیگر ارتباط معناداری با وضعیت اسیران اردوگاه دارد و نقشآفرینان با استفاده درست از آن در پی انتقال وضعیتی چون رنج، شکنجه، گرسنگی و … است. و اما تعبیر نابی خواندم که میگفت: «این بدن زمانی که لنگه کفش پاشنه بلند زنانه صدای سُم اسب را در صحنه ایجاد میکند، گویی بدنهایی زیر پای نظام تمامیتخواهی که صحنه را چیده و اداره میکند، خُرد میشود.»
لباسِ یکدست زندانیان، دلقکها، اسب-راویها، زندانبان و… نشان از تسلط یک طراح لباس بر حرفه خویش دارد. همچنین میتوان نمره بالایی به چهرهپردازی اثر نیز داد که رنج و غم، درد و مشقت، بیروح بودن و روح داشتن زندانیان بر مخاطب پوشیده نمیماند. طراحی صحنه خلاقانه نمایش نیز یکی از نقاط قوت این اثر است. موسیقی اثر نیز با روحِ آن یکی شده است و شاید بتوان گفت حتی دلهره، رنج، درد و… شنیدنیست.
در این نمایش آنقدر تصویر ساخته میشود که دو چشم برای آن کافی نیست. من صحنه پایانی نمایش را تاثیرگذارترین و غمگینترین صحنه آن میدانم که به شکل اتاق گازی طراحی شده است. بازیگران با جمع شدن در محفظه شیشهای در حالیکه سرودی از امید میخوانند، با دمیدن دود تبدیل به انبوه اجساد میشوند. برای این صحنه تعابیر بسیاری میتوان برشمرد که از حوصله این مطلب خارج است.
در پایان یاد جمله یکی از اسرای اردوگاه افتادم، زمانی که میخواست حکم بدهد، گفت: «آدم که با شکم گرسنه، نمیتونه حکم بده!»
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- ارکستر باشکوه/ نگاهی به نمایش «انسان، اسب: پنجاه، پنجاه»
- همه مردهاند!/ نگاهی به نمایش «انسان، اسب: پنجاه، پنجاه»
- کارِ دشوارِ ویران کردن انسان/ یادداشتی درباره نمایش «پنجاه –پنجاه»
- نمایش جدید کارگردان «۱۰۰٪» با نام «پنجاه/ پنجاه» روی صحنه میرود
- اجرای دوباره «صد در صد» با بازی ستاره پسیانی و هوتن شکیبا
پربازدیدترین ها
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ ۶ فیلمنامه پروانه ساخت سینمایی گرفتند
- درباره یک خبر بی نهایت وحشتناک و غم انگیز
- یادداشتی بر فلسفه دوستی بر پایه «چشمانت را ببند»/ در جستوجوی دوست
- پس از جنجال حرفهای مدیر جشنواره کمرایمیج؛ استیو مک کوئین رفت/ کیت بلانشت ماند
- با احکامی جداگانه از سوی رائد فریدزاده؛ حسینی و شفیعی معاون شدند/ ایلبیگی به موسسه سینماشهر رفت
آخرین ها
- «کارون – اهواز» در مراکش
- رونمایی از پوستر انیمیشن «شنگول و منگول» در آستانه اکران
- درباره «اتاق بغلی» اثر پدرو آلمودووار/ مرز باریک دوستی و مرگ زیر جهانی از زندگی و رنگ
- استادان و کارگاههای «سینماحقیقت۱۸» را بشناسید
- بر مبنای آمار سمفا؛ روند صعودی فروش سینماها در هفته گذشته نزولی شد
- محمد شکیبانیا رئیس سیزدهمین جشن مستقل سینمای مستند شد
- گفتوگو با محمد مقدم درباره سینمای مستند/ فیلم مستند، جهانی است ساختگی؟
- با احکامی جداگانه از سوی رائد فریدزاده؛ حسینی و شفیعی معاون شدند/ ایلبیگی به موسسه سینماشهر رفت
- کارگردان «سه جلد»: اقتصاد سینمای ایران را چند سکانس رقص میگرداند
- نمایش دو مستند از ناصر تقوایی در موزه سینما
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ کونان اوبراین، میزبان اسکار ۹۷ام خواهد بود
- «کارمند جماعت» رونمایی میشود
- یادداشتی بر فلسفه دوستی بر پایه «چشمانت را ببند»/ در جستوجوی دوست
- دنزل واشینگتن از دنیای بازیگری خداحافظی میکند
- تاد هینز رئیس هیئت داوران جشنواره فیلم برلین شد
- پس از جنجال حرفهای مدیر جشنواره کمرایمیج؛ استیو مک کوئین رفت/ کیت بلانشت ماند
- ابوالفضل جلیلی مطرح کرد؛ حضور در کلاس بازیگری عامل موفقیت نیست
- نمایش بلندترین سکانس پلان سینمای مستند ایران در آمریکا
- کدام سینما واقعی تر است ؟
- پیدا شدن جسد یک بازیگر در خانهاش
- دیدار اصغر فرهادی با علاقهمندان فیلمهایش در استانبول
- فیلمی که اطلاعاتش مخفی نگه داشته شده؛ لوپیتا نیونگو به فیلم کریستوفر نولان پیوست
- «کتابخانه نیمهشب» روی صحنه میرود
- سه نمایش برای مستند «۹۹-۱۹» در یک هفته
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ ۶ فیلمنامه پروانه ساخت سینمایی گرفتند
- درباره فیلم جدید رابرت زمکیس/ «اینجا»؛ یک قرن را طی می کند، اما بدون حرکت دوربین
- سوینا منتشر میکند؛ نسخه ویژه نابینایان «مورد عجیب بنجامین باتن» با صدای مهدی پاکدل
- «پینگو» بعد از ۱۸ سال بازمیگردد
- جوایز اصلی فستیوال فیلم هانوی به «بی سر و صدا» رسید
- درباره یک خبر بی نهایت وحشتناک و غم انگیز