تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۲ - ۱۲:۴۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 114302

سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه
ترس در فیلم «یک مکان ساکت» جان کرازینسکی چیزی است هیولاوش. داستان فیلم در مورد موجودات بیگانه فضایی است که به زمین سلطه پیدا کرده اند. موجوداتی ترسناک با جنگال های بزرگ و با گوش هایی به شدت حساس به صدا که عامل هر صدای غیر طبیعی را در جا نابود میکنند. بشریت در آستانه نابودی کامل است.

زوم داستان روی خانواده ای است که فرار کرده و در مزرعه ای در دل طبیعت پناه گرفته اند. اشاره به روزهای خاص از حیات مانده بشر مثل روز ۸۹ ام که داستان با آغاز می شود یا روز ۴۷۲ ام، باب های عهد عتیق و جدید را به یادمان می آورد. انگار در حال تماشای تاریخ جدیدی هستیم در حال شکل گیری. هیولاهای باستانی در این دنیای بی شکل سربرآورده اند تا به خاطرمان بیاورند چیزهایی را که زمانی دور و فراموش شده در پیش از تاریخ عامل ترس و وحشت مان بوده. در این جهان تازه، دنیای هیولاهای آمده از دل قرون و اعصار، چاره ای نیست جز آن که سکوت کنیم تا شاید از دل این سکوت چیزی جدید درون مان زاده شود.

اشاره به مادر باردار خانواده فیلم از این رو است. چیزی جدید در حال به دنیا آمدن است. مسیحایی نجات بخش که خواهد آمد تا ریشه آلودگی و ترس را از زمین برکند. ایده درخشان فیلم، اما دخترک ناشنوای خانواده است که داستان انگار از دید او روایت می شود. نقص دخترک در جهانی که هیولاها سربرآورده اند به نقطه قوت او تبدیل شده. اعتماد به نفس و ایمانی که در چهره اش موج می زند شمایل یک قدیس را به او بخشیده. دخترک از همه آلودگی ها بری است. تنها او هم با تکیه بر همین نقص است که می تواند راه نابودی هیولاهای مهاجم را پیدا کند.

این لایه زیرین قصه است. بافت رویی داستان، یک فیلم خوش ساخت و جمع جور را تداعی می کند. فیلمی که اسپیلبرگ را در روزهای اوج خود در دهه ۷۰ میلادی به یاد می آورد. رد آثاری چون برخورد نزدیک از نوع سوم یا ای تی را در تک تک نماهای فیلم می توان دید. بخش عمده داستان در شب رخ می دهد. جایی که اتفاقات غریبی در دل آن قرار است رخ دهد. میان نیزارهای مزرعه ای که خانواده فیلم پناه گرفته اند موجودات بیگانه ای آماده ملاقات با قهرمانان فیلمند. درست همچون دیدار با بیگانه های فیلم های اسپیلبرگ که در شب و در جایی دور از هیاهو و سر و صدا آدمی رخ می دهد.

فصل آشنایی با ای تی درون همان مزرعه ای است که فیلم هم بدان مدام رجوع می کند. پسربچه فیلم با آن موهای بلند شبیه پسربچه فیلم ای تی است. منتهی این بار او از موجود بیگانه فرار می کند. در این دنیای وارونه آنچه زمانی عامل آشتی تلقی می شد چیزی است بی شکل که وحشت ایجاد می کند.

برخلاف بیگانه های صلح جوی فیلم اسپیلبرگ، بیگانه های این بار موجوداتی مهاجمند با شکل هایی کریه. شبیه هیولاهای فیلم های دهه ۵۰ میلادی. موجوداتی شبیه عنکبوت اما برخلاف ظاهر ترسناک شان به شدت آسیب پذیر. قدرت آنها در ویرانگری آنهاست. موجوداتی باهوشند و رد قربانیان خود را به دقت دنبال می کنند. در عین حال به شدت بدوی دور از شعور ابتدایی اند.
بیگانه های ترسناک فیلم چیزی شبیه تروریست هایی اند که در آمریکا و اروپا وحشت به پا کرده اند. از درون اما تهی و خالی از معنا اند. این تصوری است که دنیای غرب پس از رویارویی با چنین وحشتی تجربه کرده و حال در قالب فیلم ترسناک و علمی تخیلی درخشانی، که تحسین استیفن کینگ پدرخوانده داستان ترسناک را هم در پی داشته، به ما عرضه شده است.

به جان مایه فیلم برگردیم؛ خانواده که همه چیز داستان است. خانواده قربانی می دهد اما قرار نیست از هم بگسلد. خانواده عامل وحدت دهنده داستان است. پس باید همچون سپری باشد بین ما و ترسی که به شکل موجوداتی هیولاگونه ظهور کرده اند. یک مکان ساکت را می توان بازگشتی دانست به خانواده، به این تم جاودانه سینمای کلاسیک. فیلم گویی در پی زنده کردن یک حال و هوای از یاد رفته باشد. فیلمی است که بی پیرایگی در روایت را باز زنده می کند. لذت از داستان سرایی را به خاطر می آورد. فیلمی است که انگار از دل یک سفر زمانی به گذشته آمده با همه چیزی که می توانست هویت آن سینما باشد.

یک مکان ساکت در عین وفاداری به ساختار کلاسیک قصه گویی یک سینمای مینی مال است. سکوت ویژگی اصلی فیلم است. انگار به دوران اوج سینمای صامت برگشته باشیم. آدمها با اشاره با هم حرف می زنند. انگار زبان از این جامعه در حال نوزایی چیزی از یاد رفته باشد. به یاد بیاوریم که شخصیت های قصه وقتی هم زبان باز می کنند به ریشه ای ترین غرائز خود رجوع می کنند. فریاد می زنند. هر چند می دانند این آخرین صدای باشد که از آنها شنیده می شود.

در فیلم البته صدا هست. صدای طبیعت. صدای موجودات بیگانه مهاجم که شبیه پارازیت امواج رادیویی است. صدای موسیقی خلاقانه و زیبای سازهای ارکستر که تنش و تعلیق را منتقل می کنند. صدای نفس های فرو خورده خانواده ای که زیر سایه ترس برای بقا خود دست و پنجه نرم می کند. حتی نام فیلم هم اشاره به صدا دارد. دخترک خانواده ناشنوا است و وقتی گه گاه به او رجوع می کنیم از دید او سکوت محض را می شنویم یا صدایی گوشخراش چیزی شبیه بلندگویی خراب. عامل حمله و نابودی مهاجمان بیگانه هم همین صدا است.

تنها ترانه فیلم جایی است که زن و مرد قصه با هم می رقصند. آن را از هدفونی که زن به شوهرش قرض می دهد می شنویم. HARVEST MOON نیل یانگ. ترانه ای که در آن اشاره به صدا می شود. به خوابیدن بچه ها. به رویا پردازی شبانه. به رقصیدن در نور.

یک مکان ساکت این چنین با رویا و سکوت و صدا و ترانه و وحشت و هیولاهای فیلم های علمی تخیلی گره خورده. جان کرازینسکی کارگردان و بازیگر فیلم از این همه برای فیلم ترسناک علمی تخیلی گیرایش استفاده می کند تا ما را به چیزی درون خودمان ارجاع دهد. داستان سرایی را از جایی در اعماق فراموش شده ذهن مان آغاز می کند. جایی که هیولاهایی خفته اند تا با کوچکترین صدایی عنکبوت وار به سویمان بخزند. نبردی را آغاز کنند که فیلمساز به فرجام آن نگاه خوش بینانه ای هم دارد. هجوم هیولاها را از تلوزیون مدار بسته درون زیرزمین فیلم می بینیم. خانواده اما این بار آماده اند. مصمم برای نابودی تهدیدی که می آید.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها