تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۷/۲۸ - ۱۵:۲۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 191089

سینماسینما، زهرا مشتاق

روز پنج‌شنبه، در حالی‌که بسیاری از خبرنگاران حوزه جنایی و حوادث برای تهیه خبر از صحنه بازسازی قتل، در نزدیکی خانه مهرجویی‌ها در انتظار کارآگاهان بودند، فیلمی از بهروز افخمی در همان مکان منتشر شد که خبرنگاران با او گفتگو می‌کردند. او با خونسردی و خنده موقعیت خود را که چرا آنجاست تشریح می‌کند. او به دنبال داستان است. با تمام جزئیاتش. جنایت رخ داده او را برای نوشتن چنان به هیجان درآورده که به گفته خودش از همان ابتدا با دوربین‌های حرفه‌ای مشغول ثبت ماجراست. خبرنگاران از او می‌پرسند آیا می‌خواهد فیلمی درباره داریوش مهرجویی بسازد؟ و او با همان خنده‌ای که هنوز در صورتش است، پیچ و تابی به بدن خود می‌دهد و سرش را بالا می‌اندازد که یعنی نه و جواب می‌دهد فیلمی درباره جنایت. خبرنگاران از او می‌پرسند آیا با داریوش مهرجویی دوستی یا ارتباطی داشته و او می‌گوید خیر در حد سلام و علیک، چون ایشان یعنی داریوش مهرجویی خیلی از او بزرگتر بوده است. می‌پرسند آیا شما راجع به تهدیدها چیزی می‌دانستید، جواب می‌دهد بله، خانمم در جایی خوانده و به من گفته بود.
اینکه کسی حرفه‌اش نوشتن یا ساخت فیلم باشد و حتا ناخودآگاه در هر جا به جستجوی سوژه باشد، کاملا قابل فهم است. حتا این نیز قابل درک است که به محض وقوع رخداد، یک نویسنده یا فیلمساز بخواهد تمام جزئیات را برای آینده ثبت کند. اما هر چیز آدابی دارد. در حالیکه این جنایت هولناک مرزهای ایران را نیز حتا درنوردیده و بازتابی جهانی داشته است، چگونه می‌توان در کمال خونسردی و در چند قدمی محل قتل، نه درباره کشته‌شدگان، که درباره یک پروژه سینمایی جدید سخن گفت؟ من به عنوان یک شهروند و یک بیننده خیلی معمولی، با دیدن این تصویر دچار بهت می‌شوم. دچار اشمئزاز و از خود سوال می‌کنم، چگونه چنین خونسرد می‌تواند درباره جنایتی تا این اندازه هولناک سخن بگوید؟ چرا این خنده از صورتش جمع نمی‌شود و چرا این بدن، چنین روان و نرم در تکان و پاسخگویی است؟ چرا هیچ حس همدلی در اجزای صورت او و در بدنش نیست؟ مگر به صحنه قتل یک ناشناس آمده است، که در هیچ مرگی حتا غریبه‌ها هم، نمی توان چنین رفتاری داشت. آیا حفظ و امتداد شغل، آدمی را می‌تواند از احساسات و عواطف انسانی تهی کند؟ آیا ورود به خانه‌ای که در آن دو انسان، در شدیدترین و ترسناک‌ترین شکل ممکن به قتل رسیده‌اند، باز هم نتوانسته این خنده و حالت خونسرد را از چهره او بگیرد؟ با داریوش مهرجویی بزرگ، دوست نبوده. چون خیلی خیلی از او بزرگتر بوده. اما هم‌حرفه که بوده‌اند. فیلم‌های او را که حتما دیده، از تاثیر و جایگاه تاریخی او در سینمای ایران نیز آگاهی داشته، می‌داند که سر صحنه قتل مردی آمده که پری را نوشته، لیلا و سارا و بانو را خلق کرده. اجاره نشین‌ها، مهمان مامان. پس چرا هنوز این خنده نمی‌رود. چرا هیچ نشانه‌ای از تاثر در او دیده نمی‌شود؟ چرا و چطور هیچ انقباضی در خطوط صورتش دیده نمی‌شود؟ چگونه می‌شود صحنه قتل داریوش مهرجویی و همسرش به این سرعت برای او تبدیل به یک سوژه شود؟ آیا برای احترام به دیگران و یا حتا حفظ ظاهر نمی‌شد نخندد و کمی محترمانه‌تر رفتار کند؟ و چه جالب که به این سرعت توانسته مجوز لازم برای حضور در صحنه قتل و شروع پیش تولید و پیش نوشتن یک فیلم را دریافت کند. آیا اگر یک فیلمساز دیگر، مثلا یک مستندساز، نه کسی که فیلم داستانی بسازد، تقاضای مجوز می‌کرد، به همین سرعت با او موافقت می‌شد؟ آیا در دوربین‌های او که به گفته خودش از همان ابتدا شروع به کار کرده است، تصویر رضا درمیشیان در حالیکه پاهایش تقریبا جان ندارد و او را می‌کشانند تا بتواند راه برود نیز ثبت شده است؟ مونا چطور؟ یا بهت آمیخته به اندوهی دردناک در صورت تک تک آنهایی که با خشم و غم به تابوت‌های سفید نگاه می‌کنند و انگار در لحظه وقوع جنایت خشک شده‌اند.
آیا اگر مرگ تبدیل به کسب و کار شود، می‌تواند تبدیل به بخشی از روزمرگی‌ها بشود و عواطف انسانی را تحت‌الشعاع قرار دهد؟
چند سال قبل، برای نوشتن گزارشی درباره مشکلات غسال‌ها، مدتی به بهشت زهرا می‌رفتم. روزهایی به داخل غسالخانه می‌رفتم و به حرکات غسال‌ها، به هنگام کار نگاه می‌کردم. سالن دراز انباشته از مردگانی بود که بی هیچ صدایی در صف انتظار بودند. مردگان پیچیده در پتو، ملحفه‌های سفید یا کاورهای سیاه. روزهایی بود که مرده‌ها بچه بودند، یا دخترهای خیلی جوان. من بارها در صورت غسال‌ها اندوه و یا حتا اشک را دیده بودم. حتا دیده بودم که کسانی از آنها حین شست و شو دعا می‌خوانند و یا آهسته زمزمه می‌کردند که نترس، آرام باش. گویا که آن کالبد صدای آنها را می‌شنید و آرام می‌گرفت. پس چگونه است که بهروز افخمی، در نزدیک‌ترین موقعیت مکانی به صحنه دلهره‌آور دو قتل، در میان اتاق‌های خون‌آلود، که حتا فکر کردن به آن، آدمی را بی‌تاب می‌کند، چنین خونسرد لبخند می‌زند و از جستجویش به دنبال جنایت سخن می‌گوید؟ !

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها