تاریخ انتشار:1399/01/25 - 19:22 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 134174

سینماسینما، زهرا مشتاق

Un orthodox، غیر ارتدکس؛ با بازی درخشان شیرا (shira haas)
و کارگردانی قابل تامل و تحسین برانگیز ماریا شریدر، یک مینی سریال چهار قسمتی محصول نتفلیکس است که می تواند نفستان را از شدت تلخی حبس کند. سریالی مهم که تمام زنان و مردان باید حتما آن را ببینند. این سریال می تواند شامل حال همه آنهایی باشد که در جوامع سنتی و دگم، هنوز گرفتار رفتار تحجر آمیزی هستند که زندگیشان را بی آنکه خود بدانند، تباه کرده است.
غیرارتدوکس، داستان زن جوان ۱۹ ساله ای است که با شجاعتی تحسین برانگیز بر عقاید خانواده یهودی و متعصب خود می شورد.
سریال در تدوینی موازی، قصه استر شاپیرو را به تصویر می کشد. سریال میان گذشته و حال در نوسان است. از گریز او آغاز می شود و با ورود تعقیب کنندگان قصه تکمیل تر می شود.
غیرارتدکس انباشته از اطلاعات و تصاویر درخشانی از زندگی یهودیان شاخه حسیدیم است. فرقه ای از یهودیان متعصب، تندرو و افراطی. از این رو می توان گفت این مجموعه کوچک، دوره فشرده ای است راجع به یهودیان صهیونیست و آنچه که می شود درباره آداب و سنت ها و نگرش آنان دانست.
مراسم خواستگاری از استی است. می شود گفت اولین مواجهه او و یانکی است.
آنها برای صحبتی کوتاه در اتاق تنها می شوند. می توان این صحنه را که همراه با شرم و خجالت است، با خیلی از صحنه های خواستگاری در فیلم ها و واقعیت های جامعه تطبیق داد. به عروسی نزدیک می شویم و کسانی استی جوان را باید آماده کنند. درست همان کارکردی که مشاطه گران در قدیم های نه چندان دور داشته اند و در ادبیات و شعر پارسی نیز به آنان بسیار اشاره شده است. مفاهیمی که توسط این زنان برای استی بازگو می شود از چندین منظر قابل تامل است. یک نشان دهنده جامعه بسته ای است که به رغم ثروتمند بودن و زندگی در قلب نیویورک، سنت های بی چون و چرایی بر آنها حکفرماست که بی قیدو شرط موظف به اجرای آن هستند. قوانینی که در خصوصی ترین لحظات یک زوج نیز نه تنها دخالت دارد، بلکه به شکلی قاطع تصمیم گیرنده است. فاعل فقط باید مرد باشد. از دیدن اتاق خواب زن و شوهر و دو تخت مجزا شگفت زده نشوید. آنها طبق دستورات صریح دینی خود، فقط یکبار در هفته می توانند هماغوشی داشته باشند و تازه اگر زن پاک باشد. و بعد جزئیاتی شگفت‌انگیز و عملی از این که زن چطور از پاکیزه بودن خود اطمینان حاصل کند. و بعد تاکید بر اهمیت فرزندآوری. چون قوم یهود در برهه های مختلفی چون هولوکاست میلیون ها نفر از افراد جامعه خود را از دست داده است و‌ زنان موظف به بچه آوری هستند. از مکانیکی بودن صحنه های خصوصی زندگی استی و یانکی شگفت زده نشوید. لحظه های تنهایی نیز می بایست واو به واو با دستورات دینی ترکیب شود. یانکی مرد بدی نیست. اما او هم تمام و کمال دست پرورده جامعه ای مذهبی است که گاه تا مرز حقارت و حماقت آدم ها پیش می رود. مثل صحنه عصبانیت استی از شوهرش که جزئیات زندگیشان را برای خانواده اش تعریف کرده و استی را دچار چنان اضطرابی کرده که توان هر معاشقه ای از او ستانده است. او در جایی با خشم فریاد می کشد من در رختخواب با تو تنها نیستم. مادر و‌خواهرانت هم با ما هستند که اشاره تلخی است به عدم استقلال او.
فصل درخشان عروسی و تصویر جز به جز آدابی خاص میان این قوم، تکان دهنده است.
غیرارتدوکس بی هیچ قضاوتی به مخاطبان خود تصویری بکر و برهنه از افراطی گری میان یهودیان حسیدیم ارائه می دهد مخاطبانی که بیرون از این دایره اند، می توانند با چشمانی باز عمق زندگی دردناک آدم هایی را نظاره کنند که بسته بودن جامعه آنها و نگاهشان، هرگز فرصتی برای بازنگری به زندگی و اعمالشان نداده است. آنها به محض ازدواج باید موهای خود را بپوشانند. استی موهای بلند و زیبایی دارد. اما به محض ازدواج باید از موهایش خداحافظی کند. موهایش کاملا تراشیده می شود. زن های دیگر کاملا عادی او را نگاه می کنند. گویا از میان انبوه این زنان هیچ زن یا مردی نیست که هرگز به چرایی این قوانین حتی لحظه ای اندیشیده باشد. زیبایی یک زن از او گرفته می شود چون در کتاب مقدس شان چنین آمده است؟! زن های کلاه گیس بر سر، با جوراب های ضخیم و سفید، با صورت هایی بدون آرایش، کالسکه بچه های خود را به این سو و آن سو می برند و مردها با لباس های یک شکل و کسل کننده سیاه، با آن کت های بلند و کلاه های مسخره و‌ موهای بیگودی پیچیده تابدار، زندگی های هم شکل خود را قرن هاست، دست نخورده پیش می برند. و حالا کسی پیدا شده که بر قوانین بشورد. استی نماد لزوم تغییر در جامعه ای کهنه و پوسیده است. او با آنکه می هراسد، مصمم به تغییر است. تیر خلاص وقتی به او شلیک می شود که شوهرش بعد از یکسال زندگی، به دلیل آنکه فکر می کند استی حامله نمی شود و تحت تاثیر خانواده اش تصمیم به طلاق او می گیرد. معنای دیگر این تصمیم این است که در این اجتماع، زن تنها کارگاهی کوچک برای تولیدمثل است و جز این نمی تواند خواسته و جایگاه دیگری داشته باشد و تنها کسی که در این تصمیم او را تشویق و کمک می کند، معلم پیانویش است. هنری که به آن عشق می ورزد و با آنکه مثل مادربزرگش، صدای زیبایی دارد، اما قوانین می گویند شرم آور است که زن با صدای بلند آواز بخواند، و این طور می شود که استی از موسیقی که شنیدنش، چشم هایش را از فرط عشق، به اشک می نشاند، جدا می شود. و همه این هاست که به طغیان او منجر می شود. شجاعت گریختن از خدایی که انتظارات زیادی از او دارد. که البته سنت ها و قوانین تدوین شده کسانی که خود را مردان خدا می دانند؛ چنین توهماتی ایجاد می کند.
برلین رهایی است. شادمانی و انباشته از چیزهای جدید. گویا یک روستایی برای اولین بار به شهر آمده و با حیرت مشغول تماشای مدنیت است. چشم های استی نامطمئن، ترس زده و در عین حال در اشتیاقی عظیم برای فهم و تطبیق خود با جهان جدیدی است که به آن گام نهاده. او تنهائی بزرگی را به امید تغییر تجربه می کند.در چشم هایش مصمم بودن موج می زند و همین حوالی است که صحنه درخشان رهاکردن کلاه گیس مسخره اش در دریای بیکران شکل می گیرد. به موهای بسیار کوتاه و پسرانه اش دست می کشد و در ساحلی که همه با لباس مخصوص مشغول شنا یا صحبت هستند؛ با لباس کامل و پوشیده خودش را در آب های مواج رها می کند. دوستان تازه اش با تعجب متوجه او هستند. اما آنها هیچ کدام نمی دانند که استی از چه جهنمی گریخته است.
یانکی و پسرعموی ترسناکش موشه از راه می رسند و استی نمی داند چه چیزهای هولناکی می تواند در انتظارش باشد. آنها در هتلی گران قیمت ساکن می شوند و‌ موشه سراغ بسته ای را می گیرد که باید برایش رسیده باشد. رسیده، یک تفنگ. مخاطبان فارسی زبان در لحظات بسیاری به همذات پنداری عجیبی خواهند رسید. از انبوه شباهت ها. تنها نمادی که از زندگی مدرن نصیب یانکی می شود، این است که به جای کلاه سیاهش، یک کلاه اسپرت و جوانانه بگذارد و زلف تابدارش را پنهان کند. و البته روی تابلوی نقاشی زن برهنه با گردن بند برعکس را بپوشاند و با تکان دادن خود مشغول عبادت شود. اما موشه که دینداری متظاهر است، خود را بروز می دهد، موبایل دارد. چیزی که در جامعه بسته آنها از جمله فهرست بلندبالای ممنوعه هاست. اهل قمار و خوشگذرانی است و اولین کاری که می کند بردن یانکی به باری است که زن ها نیز در آنجا خود را عرضه می کنند. او یانکی را به اتاقی می برد تا با یک زن خوش بگذراند. یانکی ترس زده و در عین حال کنجکاو است. سرش را پایین می اندازد، از زن دوری می کند و می گوید در آیین ما به هیچ زنی به جز همسر خودمان نباید دست بزنیم. این سکانس از منظر دیگری نیز قابل تامل است. همان قدر که زنان هیچ نمی دانند، مردان نیز در فضای دگم دینی، از جهان دانایی و تجربه بی بهره اند و همین است که یانکی را تسلیم می کند. وسوسه چگونگی روبه رو شدن با یک زن، آنچنان که باید باشد و آنچنان که او و مردهای دیگر و زن های دیگر هرگز نیاموخته اند و درست در همین حین، استی نیز در حال همین تجربه عجیب، ناب و خالص است. تجربه ای که دیگر با درد و اضطرابی ترسناک همراه نیست و برای نخستین بار می تواند لذتی را که حق اوست، احساس کند. اما این اتفاق مشابه برای او توسط موشه هرزگی تعریف می شود و برای یانکی حق! و همین احساس مالکیت و شکلی از برده داری است که موشه به خود اجازه می دهد به استی دستور دهد خود را بکشد. موشه حتی لحظه ای فکر نمی کند که اشتباه می کند. مردی متظاهر به سنن دینی که هر چیزی را تجربه کرده و با تمارض به دینداری در میان جامعه خود جایگاهی کسب کرده است؛ استی را شایسته مرگی حقیرانه می داند. استی و جنس زن از نگاه بسته و حقیرانه موشه، کالای دم دستی و چه بسا دست چندمی است که فقط در ارائه خدمات جنسی و خانه داری و چند چیز پیش پا افتاده دیگر تعریف می شود. نگاه غالب مردان که تقریبا در تمام جوامع سنتی و بسته مشترک است و برای زنان به خصوص کاملا آشناست. موشه این احساس مالکیت را حتی به یانکی هم تعمیم می دهد و او را وادار به اطاعت بی چون و چرا از خود می کند. در نگاه موشه، استی، مادرش و معشوقه غیر یهودی او که یک زن است؛ همگی فاحشه اند. نگاه غالب مردانه در غیرارتدکس به شکلی عریان به رخ کشیده می شود. و زیبائی قصه زمانی دوچندان می شود که استی، به جای هراس، شجاع تر می شود. نه این که نترسد، هراس بخشی از زندگی اوست. اما سوی تازه زندگی چنان او را انباشته از شوق کرده است، که با تمام مشکلات و دلهره ای که دارد؛ زندگی جدیدش را که انتخاب شخص خودش است، به برگشت در زندانی که بوده، ترجیح می دهد.
یانکی هم تغییر کرده است. مادر استی که او نیز روحیه مطالبه گر داشته است و حاضر به زندگی با یک دائم الخمر نبوده است؛ از او می پرسد تا به حال از استی پرسیده ای که چه می خواهد؟ و یانکی را در برابر جهانی دیگر قرار می دهد.
غیرارتدکس اقتباسی است از کتاب «غیرارتدکس؛ با رد کردن ریشه های حسیدیم» نوشته دبورا فلدمن، قصه زندگی واقعی و تجربه کرده اوست که البته آنا وینگر فیلمنامه نویس، با پر رنگ کردن برخی عناصر این رمان آن را به زندگی زنان زیادی نزدیک کرده و تعمیم داده است. مواجهه تکان دهنده اندیشه های آزاد در برابر دیدگان بسته انسان هایی است که قوانین پایه گذاری شده دیرین را بی هیچ تاملی بر چرایی آن، بر زندگی و منش خود حکمفرما می کنند و خود را از درک ساحت های بسیار در هستی محروم می کنند. استی ساندویچ ژامبون می خورد، تی شرت و شلوار جین به تن می کند، کلاه گیس مسخره ای که او را زشت کرده، از سر بر می دارد، برای اولین بار ماتیک قرمز به لب هایش می زند، می رقصد، خلسه یک لذت واقعی را درک می کند و هیچ اتفاقی نمی افتد. مجازات نمی شود. چرا باید مجازات بشود. آن خدایی که انتظارات زیادی از او دارد، ساخته ذهن بیمار موشه هاست. در جهان آزاد و اندیشه های پرورش یافته، خداوند این اندازه جبار و ستمگر نیست که او را از بدیهیات زندگی محروم سازد. صدای آواز رسا و زیبایش را یانکی شنیده و غرق در لذت شده است. و حالا این یانکی است که با چیدن موهایش خواهان تغییر است. جهان با تفاوت هایش زیباست. با حافظ، با دوست ها و مادر همجنسگرایش، با موسیقی و همه چیزهای متفاوت دیگر که دنیای پیرامون ما را تشکیل می دهد. او دیگر موظف نیست طبق کتاب «تلمود» که فقط مردان مجاز به خواندنش هستند؛ کاری کند که شوهرش در رختخواب احساس پادشاهی کند! او دیگر موظف نیست آزار قوم یهود، آزار نازی ها و جور شش میلیون یهودی از دست رفته را با تبدیل خود به کارخانه بچه آوری تحمل کند. او دیگر ناچار نیست کارهای مرموزانه خدا را زیر سوال ببرد. چون می داند خدای ترسیم شده آنها، شکل حقیقی خدا نیست. او می داند که خدا هم نمی خواهد درد برای یکی باشد، لذت برای دیگری. یکی از شخصیت ها در جایی فریاد می کشد این جا ویلمز برگ آمریکا نیست که خندق هایش پر از کرکدیل باشد. استی به مکاشفه ای عمیق در خود می رسد. او مشکلی ندارد. او فقط کمی متفاوت است. متفاوت با روحی سرگشته و در جست و جوی دانایی، حقیقت، آگاهی و خدایی مهربان.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظرات شما

  1. معصومه
    ۳۱, فروردین, ۱۳۹۹ ۸:۱۶ ب٫ظ

    ممنون از قلم شیواتون خانم مشتاق. بعد از دیدن سریال نقدتون رو خوندم و الحق که حق مطلب رو ادا کرده بودید.

  2. سادات
    ۱, تیر, ۱۳۹۹ ۶:۵۹ ب٫ظ

    عالی بود. ممنون.

نظر شما


آخرین ها