تاریخ انتشار:1402/06/04 - 14:34 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 189769

سینماسینما، ابراهیم عمران

نوشتن درباره تئاتر آنچنان آسان نیست. چه که بر خلاف سینما نفس تماشاگر و مخاطب در آن و لحظه با بازیگر همپوشانی خاصی دارد. در تئاتر اگر لحظه‌ای روایت را از دست بدهی، تمرکز از بین می‌رود. حال نگاه شود که خود بازیگر چقدر باید در این تمرکز کردن سربلند بیرون آید. پس بهتر است حین تماشای هر اثر نمایشی یکدل نه بلکه صد دل، دل و جان به اجرا دهیم. با این پیش غلیانی به قول قدما، نگاهی به نمایش «بک تو بلک» سجاد افشاریان، به صواب و ثواب است. آن هم قبل به صحنه وارد شدن شخصیت داستان(علی) که صداهای متفاوتی شنیده می‌شود و از جمله کارهایی است که مخاطب باید از پیش آماده آن باشد.

داستان تک ماندگی و در حقیقت درماندگی و تنهایی انسان معاصر با نمادی از زندان. که این زندان استعاره از زندان روحی و جسمی است که برای انسان امروزی به نحوی مهیا و تنیده شده است. اجازه دهید از دیالوگ آخر اثر شروع کنیم. آنجایی که علی در جواب  ُسرمه زنش که از تجربه  «انفرادی» می‌پرسد و جواب می‌شنود که اگر ده دقیقه تونستی چشماتو ببندی و به چیزی فکر نکنی؛ آنگاه میفهمی انفرادی و زندان چیست. آری، اگر کلیت کار از از روی آنچه بر مخاطب عرضه می‌شود؛ سنجیده شود داستان زندانی‌ای به نام علی است که با دو نفر حرف می‌زند. حیدر دوستش و سرمه همسرش که باردار است. حال به واقع نمی‌دانیم که این حرف زدن‌های مداوم علی خیالی است یا واقعی و یا حالتی از هر دو و یا اینکه غلیان های درونی شخصی منزوی و تنهاست؟ البته بر حسب ظاهر شاید انزوایی خود خواسته نباشد. اطلاق منزوی بودن زیاد درست نیست. بیشتر این شخصیت تنهاست. و مشتاق حرف زدن و شنیدن است. آنجایی که می‌گوید سال‌ها صدای آدم‌ها را ضبط می‌کرده است. البته تعریضی هم می‌زند به این گفته‌اش که صدای آدم‌هایی را ضبط می‌کرده که هیچ رسانه و مدیایی صدای آنها نبودند‌ آدم‌های معمولی و ساده اجتماع. چه زیبا هم از ترانه نوستالژی نسل سوخته اجتماع استفاده کرد. نوا و آوای «علی کوچولو». آن هم علی کوچولویی که «تو قصه ها نیست». کودکی عادی که نه قهرمان است و نه خیلی ترسو. اشارات کلی اثر رهنمودهای مشخصی ندارد. نمی‌توانی از آن ارجاعات بیرونی به دست آوری. کدهای خاصی نمی‌دهد. و این مهم به حتم برگ برنده و پنهان نمایش است. برگشتن به تاریکی و زهدان مادر، شاید آرزو و غایت علی در تنهایی باشد. نمی‌دانم چرا حیدر دوست تلفنی و نامرئی علی در بیرون زندان، هم اراده‌ای برای ادامه زندگی ندارد. و چه خوب که سیر نمایش به سمت و سوی نشان دادن این چرایی نرفت و در پایان نقبی کوتاه بدان زد. زندان درون و زندان بیرون؛ انگاره‌ای که نویسنده اثر به نحوی سعی در نشان دادن آن داشت. مونولوگهایی گوناگون از برداشت‌های ذهنی و روحی خویشتن ارائه دادن و ذهن و روان مخاطب را درگیر کردن با چاشنی طنز گذرا، از جمله حربه‌های افشاریان برای درگیر کردن تماشاگر است. آن هم با طراحی صحنه و موسیقی بجا. با آن چهار پایه‌ای که هر برداشتی می‌توان از حضورش داشت. با ضربه زدن‌های ناگهانی و موقت علی بدان. گویی نمادی است برای پایان این زجر و سختی زندگی. فرجامی تلخ از آرزوهای محقق نشده. کج و معوج ایستادن علی و خم کردن انگشتان دو دست و پا هم شاید کنایه‌ای باشد به ناقص به دنیا آمدن‌مان. اینکه اگر اینگونه به دنیا نمی‌آمدیم شاید اوضاع مطلوب‌تر می‌شد. البته برداشت‌ها از این کار می‌تواند شخصی و درونی باشد. هر کس فراخور رهیافت‌های ذهنی، گوشه‌ای از کلیت اثر را ببیند. اثری که راه خروج و پایانی‌اش مخرج مشترکی یکسان دارد. بازگشت به تاریکی. آن تک کلمه‌ی پر نغز پایان کار که علی بر روی چهارپایه مرگ و زندگی‌، سیگار به دست با دودی در اطراف، با فراغ بالی خاص می‌گوید: حله! می‌تواند مانیفست کلی اثر باشد. حل شدنی ناب در تاریکی محض. بک تو بلک توصیه‌ای ندارد. می‌گوید اجازه نده کسی برایت تصمیم بگیرد. و این حل شدن را در سکوتی مطلق با تاریکی مفهوم‌دار معنا می‌دهد. داستان انسان و آدمی عادی که از پوست و گوشت است و رنجش زیاد. آدمیانی که به حتم زیاد دیده‌ایم که ماوا و جان پناهی برای بروز دردشان نداشتند. کمی حرف زدن آرامشان می‌کند چنین افرادی؛ افسوس اما که چنین بهره و شانسی ندارند. و بک تو بلک فقط خواست کمی به خود آییم. می‌توان به روشنایی هم امید داشت. شاید معنای پنهان این اثر نیم نگاهی هم به روشنایی باشد. روشنایی پس از تاریکی. راستی شاید نام دوم این تئاتر در اذهان اسمی دیگر باشد. هر چه باشد پس از بیرون آمدن از سالن، به راحتی نمی‌توان پیام‌های مستتر در ذهن را فراموش کرد. آنگاه که برای چند دقیقه چشمان‌مان را بستیم در تاریکی محض سالن. هر چه در آن دقایق بوده‌ایم، به حتم خود خودمان بودیم بی تاریکی و بی روشنی مطلق. آنانی که تئاتر را دیده‌اند به حتم دیالوگی را یادشان می‌ماند. آنجایی که علی از فرط تنهایی و برای از یاد نبردن خواندن، نوشته روی خمیر دندان را بارها برای خویش می‌خواند. آری تنهایی و بی کسی بسیار سخت است. انگاره‌ای که در دنیای کنونی نمود آن زیاد است. شاید همه به نوعی بک تو بلکی در ذهن و گذران روزانه داشته باشیم و جرات بیان آن اما نه. به بک تو بلک‌های خویشتن بیشتر بها دهیم تا فرجامی چون علی داستان پیش رویمان نباشد.

لینک کوتاه

 

آخرین ها