تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۸/۳۰ - ۱۸:۲۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 164643

سینماسینما، علی جوان فروزنده

فیلم مربع (The Square) محصول سال ۲۰۱۷ ساخته کارگردان سوئدی، روبن اوستلوند و برنده جایزه نخل طلای جشنواره کن است. داستان فیلم درباره شخصیتی به نام کریستین، مدیر هنری موزه ای در سوئد است که در حال برگزاری نمایشگاهی است که میدان مربع شکلی را در موزه نشان می دهد که بنا به گفته هنرمند آن، یک جایگاه اعتماد و مهربانی است و تصویر فضایی است که انسان ها در آن حقوق و مسئولیت‌های یکسانی دارند. اتفاقی نامنتظره حین کمک کریستین به یک نفر در سطح شهر که طلب کمک می کرد و ربوده شدن وسایل شخصی وی و وقایع بعدی، دستمایه ایجاد فیلمی شده است که درونمایه های متعددی را همراه خود دارد.

فیلم مربع با یک مصاحبه شروع می شود که در آن، مساله اصلی موزه ها از کریستین سوال می شود. وی در پاسخ به صراحت اعلام می کند: «از گفتنش خوشم نمی آد ولی احتمالا پول باشه.» این گزاره در ابتدای فیلم سایه اصلی خود را بر کل آن می اندازد و می توان ردپای این نوع نگاه منتج از سرمایه داری و تمرکزگرایی ثروت را در وقایع مختلف در طول فیلم مشاهده کرد.

فیلم پارادوکسی است نغز از دوگانگی آنچه که در موزه نشان داده می شود و آنچه که در زندگی روزمره شهری در جریان است. موزه و شهر در دو طیف مقابل هم قرار دارند که یکی زندگی نمایشگاهی و دیگری زندگی عادی و در جریان را به نمایش می گذارند. جایی که در موزه از بازدیدکنندگان در خصوص اعتماد آنها به دیگران سوال می‌شود و در شهر، جایی که گدایان و بی خانمان ها به همراه افراد و سازمانهای نوع دوست با تکرار کلمه «کمک» دنبال پاسخ می گردند. مربعی در محوطه موزه برقرار می شود و در توضیح آن این واژه نوشته می شود: «مربع جایگاه مقدس اعتماد و مهربانی است. در این محدوده همگی حقوق و مسئولیت‌های یکسانی داریم.» به زعم برگزارکنندگان نمایشگاه، توجه به حقوق انسان ها به صورت یکسان، بینش ایده آلیستی حاکم بر اتمسفر نمایشگاه است. به ظاهر محتوای این جملات بر برابری و تساوی انسان ها در حقوق و مسئولیت‌ها اشاره دارد ولیکن در ادامه فیلم، هم در زندگی شخصی کریستین و هم در ضیافت شام آخر نمایشگاه، آنچه که بیش از همه چیز خود را نشان می دهد مساله پول و سرمایه است. نقطه مقابل این نمایشگاه در فیلم، زندگی روزمره شهری است که گدایان و افراد بی خانمان به همراه سازمان ها و افراد نوع دوست را نشان می دهد که طلب کمک می کنند  و مردمی که بی تفاوت به این درخواست‌ها و بی اعتنا به این پرسش که «آیا می خواهید جان یک انسان را نجات دهید؟» از کنار آن می گذرند؛ در حالیکه در نمایشگاه به انتخاب خود گزینه اعتماد به دیگران را بر می گزینند. فیلم بیانی است نمادین از دوگانگی طبقه به ظاهر روشنفکر و در عین حال مرفه با دغدغه ها و جریان جاری بخشی از جامعه که نه تنها توسط موزه از توجه حذف شده اند، بلکه به اذعان کریستین در انتهای فیلم، در معادلات طبقه مرفه که به راحتی می توانند مسائل آنها را حل کنند نیز نادیده انگاشته شده اند.

در سکانس دیگری، مسئولین برگزاری موزه به دنبال ساخت فیلم کوتاه تبلیغاتی نمایشگاه هستند و در مورد چند و چون کار صحبت می کنند؛ حاصل امر ساخت فیلم تبلیغاتی است که  با نظر طراحان، کودکی سوئدی با لباسهای ژنده و و گدانما در درون مربع محوطه موزه را نشان می دهد که به یکباره بر اثر انفجار پیش بینی نشده محو می شود و نکته جالب استقبال زیاد مخاطبان شبکه اجتماعی از این ویدئو و رکورد زدن تعداد بازدیدکنندگان آن است. این رکورد استقبال در شبکه های اجتماعی،  بیانگر فرهنگ خطرناک پست مدرنیسم مورد اشاره گئورگ زیمل است که در این فرهنگ خطری خفیف از تروریسم، محیط زیست و… در بطن جامعه همیشه در جریان است که تبعات آن  توجه و اهمیت دادن به اخبار منفی در مقایسه با اخبار مثبت هم در رسانه ها و هم در مخاطبان است. وقتی که اعتراضات رسانه ها و همچنین افراد منتسب به طبقه اجتماعی تهیدست به این ویدئو نهایتا منجر به استعفای کریستین می شود، به وضوح می توان مقاصد اقتصادی و مادی رکوردزنی این ویدئو در شبکه های اجتماعی را با گزاره اول مساله اصلی فیلم از زبان کریستین-که پول عنوان می شود- منطبق دانست. ویدئوی تبلیغاتی محصول تفکری است که نهایتا اخلاق را فرع بر زیبایی شناسی می داند و مقاصد مادی را در اولویت قرار می دهد و این سوال مهم را مطرح می کند که تفاوت هنر و بازاریابی کجاست؟ و آیا اینکه هنر نیز در بستر فکری سرمایه داری رنگ و بوی دیگری خواهد گرفت یا خیر؟

فیلم تاخت و تازی است بر انسان مدرن امروزی که همانند مربعی که ساخته ذهن اوست، سرمایه داری و اصول اخلاقی ناشی از آن را که پوششی بر چرخه سرمایه داری است، به باد انتقاد می گیرد. در سکانس مراسم پایان نمایشگاه در فیلم، در ضیافت شامی که برای طبقه مرفه شیک پوش با تشریفات مخصوص به خود برپا می شود، این جملات بیان می شود: «به جنگل خوش آمدید، به زودی با یک حیوان وحشی روبرو خواهید شد. همانطوریکه می دانید غریزه شکار در اونها با دیدن ضعف در شکار فعال می شود. اگر از خود ترس نشون بدید، حیوان می فهمد. ولی اگر بی حرکت بمانید و حتی یک ماهیچه تکان نخورد، شما می توانید تو گله قایم بشید و از این مطمئن بشید که یکی دیگه قراره شکار بشه.» این جملات الگوی رفتاری حاکم بر جامعه فعلی در فیلم را نشان می دهد. در حالی‌که نیازمندان پیرامون این افراد هستند ولی رفتار گله ای عدم همیاری به نیازمندان هم در طول فیلم و هم در ضیافت شام پایانی نمایشگاه دیده می شود و این حیوان وحشی، انسان است؛ وقتی که پای غرایز به میان کشیده می شود. فلسفه حاکم بر این نوع نگاه، هستی انسانی را مطابق آنچه هابز و ماکیاولی، بر شرارت ذاتی انسان در نبود قانون و بر مبنای قدرت بیان می کند و بنیان همبستگی و تشکیل اجتماعات را نه خیرخواهی بلکه ترس از یکدیگر می دانند. نوع نگاهی که دقیقا در تقابل با نگاه قرارداد اجتماعی روسو قرار می گیرد و این نقض قراردادهای اجتماعی، هم در سکانس فحاشی مرد روانی بر سر منتقد هنری و هم در سرزنش آشپز بر سر حضار در افتتاحیه نمایشگاه قابل مشاهده است. 

 تضاد بین نوع دوستی اجباری نمایشگاه در موزه و جریان عادی زندگی در فضای شهری، تشابه فراوان با ابعاد زندگی شخصی کریستین به عنوان مدیر موزه دارد که در زندگی شخصی خود با رفتارهایش، رگه هایی از نفاق و بی اعتمادی را نشان می دهد؛ از یک طرف به زعم خود  دارای محبوبیت اجتماعی است و از طرف دیگر برای پیدا کردن موبایل و کیف پول گمشده خود به نوشتن نامه تهدیدآمیز و پخش آن در کل طبقات و واحدهای ساختمان مسکونی می پردازد. حتی عنوان ماشین کریستین در مسیر حرکت توسط همکار وی، «تسلای عدالت» نامیده می شود. شخصیت فردی کریستین با  پارادوکسی رفتاری و بیانی از آنچه که در زندگی شخصی و هم در نمایشگاه ارائه می شود، همراه  است. وقتی در نطق افتتاحیه نمایشگاه، بر ضرورت جواب دادن به درخواستهای کمک هر کسی که به ظاهر در یک مکان انتزاعی به نام مربع اشاره می کند، لیکن در زندگی شخصی خود در زمینه مداخله و تعدی بر حقوق افراد به تشخیص خود و نه بر مبنای ایده برابری، بلکه بر مبنای ایده قدرت عمل  می کند تا فیلم نشان دهد همانطور که مفهوم «مربع» انتزاعی و ساخته و پرداخته ذهن انسانی و غیر قابل حصول و شعاری است، در سطح جامعه نیز همین رویه برقرار است و انسانها همچنان در بستر غرایز خود، اولویتها را مورد سنجش قرار می دهند و این اولویت‌ها در دنیای مدرن سرمایه داری است. این دوگانگی ژست روشنفکری و رفتار مبتنی بر غرایز مبنا در فیلم، در سکانس معرفی آشپز افتتاحیه نمایشگاه از غذاهای سرو شده دیده می شود که حاضرین بدون توجه به صحبتهای وی، حمله وار به سمت بخش پذیرایی حرکت می کنند. رفتاری که از هر دو طرف نمایشگاه -برگزارکنندگان و بازدیدکنندگان- سر می زند، تصنعی بودن واژه های همدلی، کمک و توجه به دیگران را به عنوان قراردادهای اجتماعی مورد قبول نشان می دهد. 

در سکانسی از فیلم، کریستین دختران خود را برای بازدید به نمایشگاه می برد و در مقابل سوال «آیا شما به دیگران اعتماد دارید؟» دو گزینه برای انتخاب در اختیار بازدیدکنندگان وجود دارد: به دیگران اعتماد دارم، به دیگران اعتماد ندارم.  اعداد روی نمایشگر با اختلاف فاحشی به نفع اعتماد دارم است و دختران کریستین هم همین گزینه را انتخاب می کنند. نکته جالب وقتی است که در بخشی از نمایشگاه از آنها خواسته شده که موبایل و وسایل خود را در محل مشخصی روی زمین قرار دهند، کریستین در این موقع می گوید: «اگر برگردیم و ببینیم سر جایشان هستند، جالب خواهد بود.» این جمله بیانگر تردید درونی کریستین و تا حدی دخترانش است که با اکراه این کار را انجام می دهند. اعتماد انتخابی در بدو ورود به اندازه خود نمایشگاه، نمایشگاهی است.

اوج هجو و دوگانگی رفتار و بیان کریستین در سکانس برخورد وی با پسر بچه معترض به نامه تهدیدآمیز کریستین است که به گفته پسر بچه باعث محروم شدن وی از سرگرمی‌ها و تفریحات روزمره توسط والدینش به دلیل آنچه که در نامه مورد اتهام قرار گرفته و مطالبه به حق پسرک از کریستین، با پاسخ تند و زننده وی همراه است. در ویدئویی که بعدا کریستین برای عذرخواهی از پسر بچه آماده می کند، به صراحت اشاره می کند که به نظر وی این این اختلاف سطح زندگی، ریشه های تاریخی داشته و ناشی از سیاست و توزیع سرمایه است و او یکی از ۲۹۱ ثروتمند دنیا را می شناسد که بیش از ۵۰ درصد ثروت دنیا را دارند و می تواند کل این ماجرا را در یک لحظه درست کند؛ حمله صریح و انتقادی به سوسیال دموکراسی در جامعه سوئد.

فیلم انتقادی تند و تیز به هنر مدرن نیز دارد. در سکانسهای اولیه فیلم بر روی دیوار نمایشگاه این جمله نوشته شده است: «شما چیزی ندارید» و مجسمه فولادی جنگجوی اسب سواری را نشان می دهد که به پایین آورده می شود و به جای آن مربع در محوطه موزه برپا می شود؛ نوعی استعاره از تقابل هنر مدرن با هنر کلاسیک. از طرف دیگر مصاحبه ابتدایی کریستین با خبرنگار در ابتدای فیلم و پاسخ وی پس از تامل به سوال خبرنگار به مانیفست موزه که اشاره می کند حتی اگر کیف شما را در این موزه قرار دهیم تبدیل به اثر هنری می شود و این قدرت و جسارت را همراه خود دارد که وقتی نمایشگاه توده های خاک و ماسه در اثر نظافت به هم می ریزد، آنها را راسا و بدون اطلاع و کمک هنرمند اصلاح می کند؛ بیانی است تند و تیز و منتقدگونه به دنیای هنر معاصر و طبقه به ظاهر هنردوست و شاید روشنفکر. حتی معماری موزه نیز همانند نمایشگاه، یک رفتار ارتجاعی و متمایز است؛ مکعبی ساده و بدون تزئینات از شیشه که از درون ساختمان کلاسیک و توده‌وار موزه، بیرون زده است. در سکانسی دیگر در خانه خبرنگار، دوربین شامپانزه ای را از زاویه دید کریستین نشان می دهد که در حال نقاشی است و سپس دوربین از زاویه همان نگاه شامپانزه، دری بسته شده را نشان می دهد؛ بیانی استهزایی و هجو آلود از انسان مدرن که در دو زاویه دوربین در دو طرف هنر و غریزه حیوانی قرار می گیرد. 

به نظر می رسد همانند حرکات ریتمیک دختر کریستین به همراه همبازی‌هایش روی تشک مربع ژیمناستیک، نمایشگاه مربع در موزه، بیش از اینکه عمیق و درونی بوده باشد، بیشتر نمایشی و از قبل تمرین شده است و در آخرین سکانس فیلم، دوربین، نگاه دختران کریستین به وی در درون ماشین و بالعکس را نشان می‌دهد؛ سوال صامتی از ابعاد درونی انسان مدرن امروزی را به تصویر می کشد از دوگانگی آنچه که در ظاهر و باطن خود دارد و اینکه نسل های آتی این تفکر چه رویه ای در پیش خواهند گرفت.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها