تاریخ انتشار:1398/03/27 - 00:05 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 114685

سینماسینما، علی نعیمی:

فکر می‌کردم دیگر دوره‌اش سر آمده. اما بساط دی‌وی‌دی‌های قاچاق را که کنار خیابان دیدم فهمیدم ریشه این اتفاق که در پانزده سال پیش به ظاهر قطع شده بود باز هم مثل یک علف هرز رشد کرده و می‌توان نشانه‌هایش را دقیق‌تر در سطح شهر جستجو کرد.
مرد دستفروش با چهره سوخته و آفتاب خورده‌اش درست روبروی ایستگاه مترو در خیابان شهید بهشتی و کمی پایین‌تر از سینما آزادی داشت فیلم‌های روز سینمای ایران را می‌فروخت. هر دی‌وی‌دی ۱۰ هزار تومان. حیرت کردم از اسامی فیلم‌ها. «سرخ‌پوست»، «زهر مار»، «رحمان ۱۴۰۰»، «شبی که ماه کامل شد» که همگی یا یک ماه پیش اکران شدند و یا الان روی پرده هستند. «زهر مار» که اصلا هنوز نیامده و قرار است از چهارشنبه اکران شود! بهش می‌گویم این‌ها که هنوز روی پرده هستند. کیفیت فیلمهایت پرده‌ایه؟
گفت: نه. همگی اورجیناله. همشون نسخه‌های وزارت ارشاده!
وزارت ارشاد را نمی‌دانم از کجا آورد. آنقدر با اطمینان حرف می‌زد و اعتماد به نفس داشت که کمترین شک و شبهه را به حرفهایش می‌شد پیدا کرد. اما اگر حرفش واقعیت داشته باشد یک فاجعه تمام عیار است. منبع پخش این نسخه‌ها کجاست؟
چند قدمی از بساطش دور شدم. باز هم مردد ماندم. باید این افعی هزار سر که نشانه‌هایش دوباره شروع به رشد و نمو کرده بود در قالب یک خبر یا یک گزارش منتشر می‌کردم. برگشتم تا برای گزارشم سند معتبر داشته باشم. گوشی موبایلم را درآوردم و از میان شمشادها سعی کردم طوری که دستفروش متوجه نشود از بساطش عکس بگیرم. فقط از بساطش. برای همین دوربین را به سمت پایین گرفتم و عکسم را برداشتم. فروشنده متوجه شد. من به راهم ادامه دادم و فروشنده دنبالم دوید. جلوی راهم را گرفت و شروع کرد اصرار کردن که عکس را پاک کنم. دستش را پس زدم و خواستم به راهم ادامه دهم.
گفت: گفتم پاک کن. زنگ می‌زنم به پلیس بیاید!
هم خنده‌ام گرفته بود و هم حیرت کرده بودم از این حجم از اعتماد به نفس. با استحکام گفتم همین الان زنگ بزن به پلیس. اگر نزنی خودم می‌زنم. وقتی دید خیلی جدی و مسمم حرف می‌زنم جا خورد. دیگر اون تحکم اولیه را نداشت. حرفهایش شبیه التماس شد. دیگر تهدید نمی‌کرد. گفت: نامردیه. پاک کن عکستو. چیکار به کار من داری؟
گفتم: با تو کاری ندارم. از بساطت عکس گرفتم.
با دست پسش زدم و به راهم ادامه دادم. مرد دستفروش که حالا چند قدمی را همراه من آمده بود میان بساط دی‌وی‌دی‌هایش و من که از او دور می‌شدم مانده بود. نمی‌دانست من را به پاک کردن عکسش مجاب کند یا بساطش که کسی بالای سرش نبود را جمع و جور کند. شروع به فحاشی کرد. می‌خواست با فحش‌های کش‌دار و آبدارش من را به نقطه‌ای برساند که با او دست به گریبان بشوم و احتمالا از میان این زد و خورد به هدفش برسد. به فحش‌هایش اهمیت ندادم. من عکسم را برداشته بودم و باید گزارشی می‌نوشتم. مشکل مرد دستفروش نبود که خیال می‌کرد من به او و سفره زندگی‌اش و کسب و کارش تعرض کردم. مشکل سیستمی بود که این فرصت را به او داده بود تا در این آشفته بازار که هر روز یک اتفاق تازه می‌افتد؛ او هم سود خودش را ببرد. مرد دستفروش حتما از زحمتی که پشت ساخت فیلم‌ها بود خبر نداشت. او گمان می‌کرد کسی به بساط کاسبی‌اش دست درازی کرده و نانش را بریده است. او به فکر ۱۰ هزار تومانی‌هایی بود که بابت هر دی‌وی‌دی از مردم می‌گرفت و به گمانش آزارش به کسی هم نمی‌رسید. در حالی که اگر با خبر بود همین ۱۰ هزار تومانی‌ها باعث می‌شود میلیاردها تومان سرمایه یک فیلم نابود شود و عده بسیاری از نان خوردن بیفتند احتمالا در فحش‌هایی که به من می‌داد تجدید نظر می‌کرد! لابد او با این اتفاق بساطش را از آنجا جمع می‌کند و در جای دیگری شروع به فروش فیلم‌هایش می‌کند.

اگر روند مواجهه ام با مرد دستفروش به جایی نمی رسید که می توانستم یکی از دی وی دی ها را بخرم حتمن با قطعیت از محتوی داخل آن می نوشتم. اما نوع بسته بندی و چیدمان فیلم ها حتی اگر فرض را بر این بگیریم که فاقد فیلم های روی پرده است، باز هم این نوع دستفروشی نشان دهنده یک هشدار جدی برای سینما است. جریانی تعمدا سعی در ناامن کردن محیط سینما و دلسرد کردن مخاطب دارد. جریانی که یا به فیلم های روی پرده دسترسی دارد یا می تواند بر موج اقتصادی – اجتماعی مردمان شهر سوار شده و سود خودش را ببرد. ماجرا خیلی جدی تر از دستفروشی یک مرد آفتاب سوخته در خیابان های مرکزی شهر است.

اگر ریشه این اتفاق خشک نشود باید مجلس ختم باشکوهی برای سینمای ایران بگیریم. فحش‌های فروشنده صدای میخ‌هایی بود که به تابوت سینمای ایران محکم می‌شد!

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها