ژانر سینمای کودک و نوجوان که در هالیوود بیشتر آن را به عنوان KID میشناسند و عموماً با ژانر خانوادگی FAMILY همپوشانی و نسبت دارد، در اواخر دهه ۱۹۸۰ به بعد با برداشتن مرزهای خود با ژانر بزرگسال و تغییراتی در سبک و ساختار خود، شکل جدیدی از این گونه مطرح سینمایی را ایجاد و به زیرژانرهای سینمای کودک اضافه کرد.
شاید فیلم “چه کسی برای راجر خرگوشه پاپوش درست کرد؟” یا “آخرین قهرمان اکشن” با بازی “آرنولد شوارتزنگر” را دیده باشید. در این سه فیلم و نمونههای مشابه آن شخصیتهای کارتونی در کنار شخصیتهای واقعی فیلم که البته عموماً بزرگسال هستند برای اولین بار ظهور یافتند و با این ترکیب جدید و فضای کمدی و شاد، به ظاهر مخاطبان کودک و نوجوان خود را هدف قرار دادند. حتی پوستر، تیزر و اقلام تبلیغاتی آنان نیز نشان از توجه این فیلمها به مخاطبان کودک و نوجوان دارد.
اما واقعیت این است که در آنها موضوع فیلم درباره یک شخصیت بزرگسال است که دنبال حل یک معما و باز کردن گرهای است که حتی جنس آن نیز با دنیای کودکان نیز جور نیست. عملاً بچهها بیشتر جذب ظواهر فیلم میشوند و کسانی که مخاطبین فیلماند بیشتر پدران و مادراناند تا بچهها. در فیلم “چه کسی برای راجر خرگوشه پاپوش درست کرد؟” ماجرای مقابله شخصیتهای کارتونی هالیوود در مقابل تولیدکنندگانی که در حال نابودی کارتونها هستند را روایت میکند که این داستان به کمک کارآگاه فیلم با بازی “باب هاسکینز” ادامه پیدا میکند و حتی فضای “نوآر” دارد. پس فیلم اگرچه موضوعی دارد که درباره بخشی از رسانه و سینمای مرتبط با کودکان است اما مخاطبانش حقیقتاً بچهها نیستند.
رفته رفته این جنس از فیلم قوت گرفت و ادامه پیدا کرد و به گونهای از فیلمهایی تبدیل شد که در آنها ظواهر و صورت کار به دنیای بچهها شباهت دارد اما موضوع، ملات و جنس کار با دنیای بچهها فاصله فراوان دارد. هیچ کدام از المانها و عناصر مهم دنیای کودکان مانند شجاعت، بلندپروازی، تشویق به رفتار درست و دوری از اشتباهات، خیالپردازی -آنطور که بچهها دوست دارند و نه آنطور که کمپانیهای سینمایی برای بزرگسالان تعریف میکنند- در این فیلمها وجود ندارد و در نهایت بچهها بیشتر جذب بازیگوشیهای شخصیتهای کارتونی و رنگ و لعاب شاد آن هستند. اما بعد از تماشای فیلم دست آنان کاملاً خالی است.
در یک کلام بچهها بیشتر بهانههایی هستند برای آوردن والدین به سینما و فروش بیشتر وگرنه خود آنها چندان موضوعیتی ندارند. یادمان باشد که سینمای کودک یکی از پولساز ترین اشکال فیلم و سینما در دنیا است زیرا بچهها برای تماشای فیلم باید والدین خود را همراه داشته باشند و این یعنی هر یک نفر مخاطب در سینمای کودک در واقع سه نفرند. میتوان گفت که صاحبان کمپانیهای هالیوودی با این کار بیشتر برای بچهها پاپوش دوختهاند و پول حسابی به جیب میزدند. فیلم “آخرین قهرمان اکشن” با بودجه ۸۵ میلیون دلاری که البته در سال ۱۹۹۳ بسیار زیاد بوده است توانست ۱۳۷ میلیون دلار بفروشد یا “چه کسی برای راجر خرگوشه پاپوش درست کرد؟” با بودجه ۵۰ میلیون دلاری در سال ۱۹۸۸، ۳۳۰ میلیون دلار فروخت که در نوع خود بینظیر است.
البته نظام سینمایی هالیوود برای این شکل از ساخت فیلم دلایل غیر اقتصادی هم داشت. در صنعت سینمای آمریکا زمانی که شکل صنعتی جدیدی در سینما پیدا شود که پا بگیرد و بازار داشته باشد، ناخواسته دیگر فیلمسازان را به سمت خود جلب میکند و آنها نیز برای عقب نماندن از شکل جدید سینمایی، نیز دست به کار میشوند و اینگونه کم کم شاهد بروز و ظهور یک ژانر در سینما میشویم.
به عنوان مثال صعنت لایو-اکشن در سالهای اخیر یکباره به صورت چشمیگیری رشد کرد و فیلمهای زیادی از آثار قدیمی والت دیزنی به این صورت ساخته شدند؛ علاالدین و چراغ جادو، شیرشاه، بانو و ترمپ، سیندرلا و مولان نمونههایی از این سبکاند. یا فیلمهایی که با موضوعات پیشدرآمد و سرگذشت یک شخصیت که از آنها با عنوان SPIN OFF و PREQUELیاد میشود بازار بسیار گرمی پیدا کرده است که میتوان به سریالهایی مانند مندلورین (اسپینآفی برای جنگهای ستارهای) و بهتر است با سال تماس بگیری ( پیشدرآمدی بر سریال برکینگ بد) اشاره کرد.
فیلم “شهر گربهها” نیز شباهتی به فیلمهای مورد اشاره دارد. داستان و موضوعی بزرگسالانه با ویترین کودکانه. پیامهای فیلم شاید برای بچهها انتخاب شده باشد اما در بستری کاملاً بزرگسالانه. در نهایت بچهها تنها از لحظات شاد و سکانسهای شوخطبعانه آنها بهرهمند میشوند. این فیلم دارای موضوع و ماجرایی تریلر، جنایی و حتی جاسوسی است و همه این عناصر باعث میشود که رسماً با اثر بزرگسالانه روبرو باشیم.
“شهر گربهها” نیز از همین جا ضربه میخورد. فیلم تازه “سید جواد هاشمی” دارای موضوع و مفهومی بسیار مهم و درست است و طرح چنین موضوعی برای بچهها نیز منطقی است. بچهها باید بدانند که مهاجرت از سر تصمیم غلط چه پیامدهایی بدنبال دارد. اینکه زرسالاران دنیا در حال مکیدن خون قشر پایین دست دنیا هستند از جمله مفاهیم آگاهیبخش و مهمی است که باید مردم دنیا به بچههای خود از سنین کودکی بیاموزند. از این جهت فیلم هاشمی پیامی وطندوستانه و ملیگرا دارد اما افسوس که مسیر آن با سنگلاخ مواجه است.
اما تمام این نکات مهم تنها توسط بزرگسالان است که فهم میشود. بچهها در لابلای این فیلم تریلر و شبه ضدجاسوسی که به خوبی ساخته شده است، گم میشوند و بدنبال چیزی میگردند که با آن ارتباط برقرار کنند. شهر گربهها بزرگسالان را بیشتر از بچهها جذب میکند و البته نوجوانان را بخاطر موضوع و ماجرایی که روایت میکند. بنظر میرسد باید والدین بعد از فیلم برای بچهها توضیح دهند که پیام نهایی فیلم چیست؟
عدم انتقال مفهوم به بچهها بخاطر نبود بازیگران کودک و از همه مهمتر جدی و پیچیده شدن فضای فیلم از یک سوم به بعد باعث میشود که بچهها دچار سردرگمی شوند زیرا در این دنیای تیره و تار و خشن و خطرناک “شهر گربهها” جایی برای آنان نیست؛ اما راه چاره فیلم برای نگه داشتن بچهها پای فیلم چیزی جز رقص و آواز نیست؛ مقولهای که حالا فیلمسازش را بخاطر اعتراضها مجاب کرده تا آن را حذف کند اما شاید همین نقطه مطلوبی برای حاشیهسازی و فروش بیشتر فیلم شود. هاشمی در نشست خبری فیلمش هم اشاره کره بود که برای آنکه بچهها پیام فیلمش را بفهمند و به آنان منتقل شود، آن را با رقص و آواز، جذاب میکند تا کمکم بچه متوجه پیام شوند اما با دهها بار دیدن فیلم. در حقیقت فیلمساز با این روش تصور کرده که تضمینی برای انتقال پیام به مردم میدهد حال آنکه هیچ تضمینی برای این انقال نیست زیرا فضای فیلم کاملاً غیرکودکانه است. خصوصاً حالا که قلاب اصلی فیلم را هم قرار است از فیلمش بیرون بیاورد. اگرچه که جریان اکران در سینمای ما که متکی بر فروش فیلمهای بازیگر محور و حاشیهدار است همواره بها داده و بدون شک فیلم هاشمی فروش خواهد کرد.
کارگردان اگر این الگو را در فیلم قبلیاش یعنی “آهوی پیشونی سفید” را با موفقیت تجربه کرده بود دلیلش چیز دیگری است. تضمین فهم فیلم و جذابیت در فیلم اول هاشمی تا حدی قابل پذیرش بود؛ از موضوع و لحن فیلم گرفته تا شکل و فضای آن بمراتب بیشتر از “شهر گربهها” برای بچهها مناسبت داشت و باعث شده بود که بچهها برای چندین بار آن را تماشا کنند. چیزی که کارگردانش نیز به آن اذعان دارد و آن را مایه افتخار خود میداند. در آن حالت پیام فیلم در لابلا و تاروپود آن گنجانده شده بود و بچهها با تماشای فیلمی که با دنیای کودکانه یک ایرانی تناسب دارد، میتوانستند بدون رقص و آواز هم از تماشای آن لذت ببرند.
اما اشتباه کارگردان اینبار این است که بجای انتخاب همان فضای کودکانه، معصومانه و با داستان و فضایی ایرانی، سنتی و جذاب بسراغ دنیایی تاریک و تیره، فانتزیزده و خشن و غمناک رفته که باعث شده فیلم رسماً از دنیای کودکان به ریل دنیای بزرگسالان بیافتد و حتی رقص و آواز نیز از آنان دستگیری نمیکند. والدین نیز برای تماشا و فهمیدن چنین پیامی (ضد مهاجرت) نیازی به دیدن فیلمی که در آن بازیگران لباس گربه بپوشند ندارند.
در آخر میتوان شهر گربهها را مانند فیلم “چه کسی برای راجر خرگوشه پاپوش دوخت” دانست؛ با این تفاوت که شهر گربهها خود برای خودش پاپوش دوخت و با تکیه بیش از حد بر رقص و آواز آن را کلیشهای کرد و ضعف قصه غیر کودکانه خود را برای جذب بچهها با این کار عیان نمود. البته شاید این خودزنی چندان به ضرر جیب سرمایهگذار تمام نشود. باید دید در روزهای آتی برای گیشه شهر گربهها چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟
/نویسنده: محمدباقر صنیعی منش/