تاریخ انتشار:1396/07/28 - 23:01 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 70042

محمد تاجیک :شبکه افق  عصر روز جمعه اقدام به نمایش فیلم خیلی دور خیلی نزدیک ساخته سید رضا میرکریمی کرد.

به گزارش سینماسینما، این فیلم که تاکنون بارها از تلویزیون ایران نیز پخش شده ،در زمان نمایش خود با تحسین بی سابقه منتقدان و سینماگران مواجه شد. این فیلم در زمان نمایش خود بیشترین جوایز جشن خانه سینما و جشنواره فیلم فجر را کسب کرد.

این فیلم همچنین در نظرسنجی منتقدان ماهنامه فیلم به عنوان بهترین فیلم برگزیده نویسندگان و منتقدان این شناخته شد.

نگاهی به برخی واکنشها به اکران فیلم خیلی دور خیلی نزدیک در زمان اکران فیلم

محمد آفریده :خیلی دور خیلی نزدیک در راستای یک سینمای متعالی و منطبق با نگرش شرقی است
محمد علی ابطحی :فیلم خیلی دور، خیلی نزدیک با معنویت رابطه زلالی داشت
خبرگزاری فرانسه : ایران یک فیلم “معنوی” برای شرکت در مراسم اسکار انتخاب کرد
روزنامه همشهری :دکتر فکر می کرد حقیقت عالم همان چیزی است که او در ظاهر و یا در زیر انگشتان دستش می بیند اما د ر ورای این ظاهر، باطنی است که بازگشت همه به سوی اوست چه بخواهیم و چه نخواهیم. یکی از مصداق های خیلی دور خیلی نزدیک، می تواند خدا باشد. او هرگز از ما دور نیست.
کثیریان : میرکریمی در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک به بیان معجزه پرداخته است
باربد برزویه در روزنامه ایران :خیلى دور، خیلى نزدیک سینمایى ترین فیلم رضامیرکریمى به شمار مى آید

محمد تقی فهیم روزنامه کیهان :میرکریمی اعتبار جشنواره فجر
اصغر نعیمى در شرق:سرانجام رضا میرکریمى چراغ جشنواره بیست وسوم را روشن کرد
روزنامه جمهوری اسلامی :« خیلی دور خیلی نزدیک » توانست مخاطبان خودرا به تامل وا دارد و آنها را درگیر موقعیت ویژه خود کند و این کم کاری نیست

واکنش جالب عزت الله انتظامی

در زمان اکران این فیلم یعنی در سال ۸۴، عزت الله انتظامی در گفت وگویی  با ایسنا به ستایش از این فیلم پرداخته بود. در آن زمان آقای انتظامی گفته بود: فیلم‌هایی نظیر “خیلی دور، خیلی نزدیک” باید ساخته شود و بماند تا سینمای ایران زنده بماند. در آن زمان عزت‌الله انتظامی هنرمند پیشکسوت تئاتر و‌ سینما به آخرین ساخته رضا میرکریمی آفرین گفته و اظهار داشته بود: “خیلی دور، خیلی نزدیک” آنقدر جذاب، پر محتوا و آموزنده بود که هر انسانی را تحت تاثیر خود قرار داده و با معنویت همراه می‌کند.

خیلی دور خیلی نزدیک ۲۰ سال دیگر هم مورد استقبال قرار می گیرد

انتظامی گفته بود: ‌اگر می‌خواهیم سینما در کشورمان زنده بماند، باید فیلم‌های نظیر “خیلی دور، خیلی نزدیک” ساخته بشود، مطمئن هستم اگر این فیلم ۲۰ سال دیگر و برای هر فرهنگ و سلیقه‌ای دیگر نیز نمایش داده شود، باز هم مورد استقبال قرار بگیرد.این هنرمند پیشکسوت گفته بود: این فیلم، همانند فیلم‌های خوش ساخت دیگر در سینمای ایران ماندگار می‌شود، معتقدم کاری که سنگین ساخته شود و مورد استقبال هم قرار بگیرد، جاودانه می شود.

عزت‌الله انتظامی خاطرنشان کرده بود :مخاطبان سینما خیلی زیرک و فهیم هستند و دیدگاه و شناخت مردم نسبت به یک فیلم با ۲۰ سال گذشته خیلی تفاوت کرده است، زیرا مخاطبان در حال حاضر فرق میان فیلم معنادار و مبتذل را به خوبی تشخیص می‌دهند.

مثال فردى که در ته چاهى در کویر گرفتار آمده

فرامرز روشنایی در زمان نمایش این فیلم در مطلبی در روزنامه شرق نوشته بود :خیلى دور، خیلى نزدیک  فیلم رضا میرکریمى، نمونه اى از یک فیلم استاندارد و خوب است. فیلمى که براى بیان مقصودش از اتفاقات و نشانه هاى سینمایى استفاده کرده و براى مطرح کردن خودش دست به حاشیه سازى و جنجال آفرینى نمى زند. داستان فیلم درباره دکتر متخصصى است که به خاطر درگیرى هاى کارى و تفریحى اش از اطراف خود و حتى پسرش دور شده است. آگاهى از بیمارى پسرش او را وادار مى کند تا به هر ترتیبى است پسرش را که براى شرکت در یک مسابقه ستاره شناسى به کویر رفته است بیابد.

میرکریمى براى ساده بیان کردن داستان فیلمش با هماهنگ کردن امکانات پیچیده سینمایى مانند فیلمنامه، طراحى صحنه و لباس، مونتاژ، موسیقى، بازى ها و البته عناصر کارگردانى مانند دکوپاژ و میزانسن استفاده کرده است.هیچ صحنه ا دیالوگى از فیلم اضافه و نابجا نبوده و به درستى در فیلم گنجانده شده است. به طور مثال وقتى همراهان مریض لاعلاجى از دکتر مى پرسند که آیا امیدى براى زنده ماندن مریض شان است و با جواب رد دکتر مواجه مى شوند، همراهان مریض از دکتر راه چاره مى خواهند. دکتر در جواب آنها مى گوید که از هیچ کس کارى ساخته نیست و مثال فردى را مى زند که در ته چاهى در کویر گرفتار آمده. در نهایت همراهان مریض تنها راه چاره را زیارت مى دانند. و چه زیبا در فصلى دیگر از فیلم مى بینیم که خود دکتر در شرایطى مانند آنچه مثال زده گرفتار مى شود و در نهایت دست پسرش او را نجات مى دهد.

ارتباط با کسی که مطمئنی صدایت را می شنود

بابک غفوری آذر نیز در یادداشت دیگری در شرق نوشته بود: تا به حال که تنها «خیلی دور؛ خیلی نزدیک» توانسته آن طعم گس دوست داشتنی بعد از دیدن یک فیلم خوب را درونمان ایجاد کند. چهارمین ساخته رضا میرکریمی بعد از فیلم به شدت ناامید کننده اینجا چراغی روشن است نمونه مناسبی از نوع سینمای معناگراست که امسال به شدت از سوی مسولان سینمایی کشور مورد توجه قرار گرفته است. فقط ای کاش به جای آن تمهید دم دستی گرفتار شدن در طوفان شن اتفاق دیگری برای قهرمان داستان پیش می آمد تا بیشتر آن حس معنوی ارتباط با کسی که می دانی هست و مطمئنی صدایت را می شنود برایمان به وجود می آمد. من این حس را تجربه کرده ام.

تنهاایمان است که انسان رانجات می دهد

روبرت صافاریان نیز در مطلب دیگری بااشاره به اینکه  در این فیلم  نکته مهم دیگرى هم دنبال شده است و آن اینکه از علم کارى ساخته نیست، و تنها ایمان مى تواند انسان را نجات دهد. از این دیدگاه، خیلى دور، خیلى نزدیک رساترین و امروزى ترین فیلم معناگراست . سبک بصرى فیلم فوق العاده است.

تصاویر کویر به خصوص آنها که با عدسى تله یا در ساعات طلایى گرگ ومیش گرفته شده اند و بازى اى که با تابش نور چراغ هاى ماشین در گرد و غبارى که بلند مى کند شده است، کویر را از حالت لوکیشن صرف در مى آورند به آن وجهى رازآمیز مى بخشند.

صحرای محشر 

جهانبخش نورایی منتقد مطرح سینما در اسفند ۸۳ماهنامه فیلم می نویسد :

درخیلی دورخیلی نزدیک نگاهی کیهانی برجز جز فیلم مسلط است ودر مادی ترین مظاهرزندگی رایحه معنویت و رستگاری نشناخته ای حس می شود که درصحرای محشر آخرفیلم ولحظه ای که دستهای پدر و پسر چون سپیده دم آفرینش -که میکل آنژبرسقف نماز خانه ای نقاشی کرده -به هم می رسد ،خودرا به وضوح نشان می دهدودر این لحظه پاک وزلال و آرامش بخش است که انسان خودرا باز می یابد ومی بیندکه داروی آخر وی را به چشم خود در آن بیابان بی آب و علف دیده است خیلی دور خیلی نزدیک یک فیلم اندیشمندانه بااجرایی ساده وروان وپخته است که تماشاگررا غافلگیر می کند.

 

حسین معززی نیا :لطفا سعی کنید 

حسین معززی نیادر ماهنامه فیلم شماره اسفند ۸۳ در مطلبی می نویسد :تنهافیلم جشنواره امسال که به یادمان آورد سینما اصلا به چه دردی می خورد و قرار است با آدم چه بکند همین فیلم خیلی دور خیلی نزدیک میرکریمی بود تنها فیلم امسال بودکه وادارمان کرد خنده وشوخیهای مرسوم هنگام خروج از سالن سینما را تعطیل کنیم و اصلا حرف نزنیم وزودتر خودمان را به گوشه ای پنهان از چشم جمعیت برسانیم و فکری به حال بغض متراکمی بکنیم که در گلوی ما بالا وپایین می رودباعث خوشوقتی است که میرکریمی همه توانش را به کارگرفته تا یک فیلم آبرومند بسازد و الا برگشته ویادمان می اندازد که کودک وسرباز وزیرنورماه هم فیلمهای خوبی بودند ونباید به خاطر ضعف های فیلم سومش از او ناامید می شدیم …

 

مرگ هم نوعی رستگاری است 

محمد عبدی منتقد وروزنامه نگار هم در ۳۱ شهریور ۱۳۸۴درمطلبی می نویسد :
رویکرد میرکریمی به تم مورد علاقه اش- چست وچوی خداوند- این جا در خیلی دور خیلی نزدیک، به ثمر می رسد و با پرهیز از برخی نا پختگی های فیلم قبلی اش – زیر نور ماه – جهان در خود کاملی را ترسیم
می کند. فیلم بدون شعار – آفت انواع و اقسام فیلم های ایرانی،پخصوص با سوژه های مشابه- که تماشاگر را به دنیای دیگرتری هدایت می کند که ویژگی و مختصاتش پرای او آشنا و باورپذیر است.

انتخاب چنین طرحی معمولا فیلم را از پیش به شکست تهدیدمی کند. چنین طرح هایی بیشتر کلیشه ای از آب در آمده اند و تماشاگر را از چنین سوژه هایی بیزار هم کرده اند.در نتیجه فیلمساز علاوه بر کوشش برای پرداخت سینمایی- که این جا موفق است و به آن خواهم پرداخت- باید باتصورات از پیش شکل گرفته تماشاگر در قبال چنین داستانی هم بجنگد و بر آن غلبه کند.اما در خیلی دور،خیلی نزدیک تماشاگر بسرعت تماشاگر حس می کند که با فیلمی سفارشی و شعاری روبرو نیست. شخصیت اصلی یک شخصیت کاملأ واقعی وقابل درک است؛ با همه تردیدها ویقین هایی که هر انسانی می تواند با آنها سرو کار داشته باشد.
او مردعلم است و به فراتر از علم بشری باور ندارد.فیلم با کمترین دیالوگ،دیدگاه های او را به ما معرفی می کند؛ بی محابا و بدون مرز.حالا تماشاگر با شخصیتی روبروست که در زندگی واقعی هم نمونه اش را دیده، اما درسینمای ایران،هرگز.گام های بعدی به آهستگی ودقت برداشته می شوند: او از تردید حرف می زند واز جهل . تماشاگر بر اساس تفکرات و دیدگاه هایش می تواند او را دوست داشته باشد یا نداشته باشد اما نمی تواند نسبت به سرنوشت او بی تفاوت باشد. دوربین میرکریمی تماشاگر را با شخصیت اصلی اش درگیرمی کند.نماها کامل اند و ریتم- به رغم کندی- حساب شده است.هر کنشی،واکنشی به همراه داردوهیچ چیز دردرون کادر بی دلیل نیست. همه چیز حساب شده است واین محاسبه صحنه ها به چشم می آید،اما آزار دهنده نیست؛ نوعی خود آگاهی که اینجا –خوشبختانه- مزاحم نیست. فیلمساز به دقت در حال چیدن یک پازل است تا به نقطه نهایی برسد.او قراراست ازدل حرف بزند اما باعقل. به همین دلیل با دل فیلم نمی سازد و تا حدممکن هم راهش رامی بندد. تصوری ندا رم که اگر فیلمسازبه ناخودآگاهش هم اجازه بیشتری برای عیان شدن می داد،این فیلم چگونه از کار در می آمد، اماخیلی دورخیلی نزدیک از معدود مواردی است که با خودآگاهی کامل ساخته شده – آن هم درباه ناخودآگاه انسان!- و موفق از کار در آمده است.در نتیجه این محاسبه ،جزئیات صحنه هابه فیلم شکل می دهند و آن را پیش می برند. هر نکته ای که در ابتدا بی اهمیت به نظر می رسید رفته رفته جایگاهش را در فیلم پیدا می کند. پازل در نهایت شکل کامل خود رامی یابد و تماشاگر د رمی یابد استفاده ازمثلأ مرسدس بنز ،فقط یک امر تزئینی نیست و برای مثال باز شدن سقف آن چطور به کار قصه فیلم می آید؛یا گالن های آب به جای بنزین که رحمت خداوند را به خاطر می آورند – رحمتی که مرد درابتدابه آن لگدمی کوبد-. همین مثال های جزء را می شود به همه فیلم تعمیم داد: در نتیجه فیلم در عین سادگی ، بسیار پیجیده و تو در تو هم هست و می تواند برای تماشاگر جدی دردیدن های دوم و سوم هم نکته هایی داشته باشد.

فیلم با یک خبرتلخ فیلم مسیر اصلی اش را پیدا می کند؛ مرگی در راه، چیزی که مردکمتر به آن فکر می کرد. واین سرآغاز فکر کردن به چیزهایی است که پیشتر با نفی وانکار همراه بود.سفر مرد در عین کارکردش پیشبرد قصه ، سفر تمثیلی هم هست که در عین سفر در بیرون، سیری به درون را هم به همراه دارد. تماشاگر با هردو این سفرها همراه می شود. سرنوشت مرد در بیابان گسترده و بینهایت -که چنان خوب ترسیم می شودو تماشاگر گاه خاکش را د رون ریه های مان حس می کند. سفر برای تماشاگر بسیارمهم می شود و درعین حال درگیری درونی اش که هرلحظه جدی تر می شود به چالش عجیبی می انجامد ودغدغه اصلی تماشاگر می شود؛ دغدغه ای که تماشاگر تا انتها با خود به همراه دارد.
پایان فیلم نقطه عجیبی است. تمام طول فیلم فکر می کنی فیلم به چه شکل تمام خواهد شد.شکل فعلی پایان بدی نیست:نوعی رستگاری که شعاری هم نیست. اما من دوست داشتم فیلم درهمان سیاهی تصویر به پایان می رسید ومعنای رستگاری را صرفآ- و لزومآ- در زندگی مادی سراغ نمی کرد؛ چرا که مرگ هم نوعی رستگاری است.

 

رستگارى درکویر

رامتین شهبازى در یادداشتی دیگر در روزنامه ایران می نویسد :شاید درنگاه اول عناصر روایتى که سیدرضا میرکریمى در فیلم خیلى دور، خیلى نزدیک از آنها سودجسته، عناصرى تکرارى باشد.شخصیتى درپى حادثه اى سفرى را آغازکرده و درحین سفر اتفاقاتى رخ مى دهد که او بیشتر با خود و اطرافش آشناشده و متحول مى شود.
سفر اصولاً بسترمناسبى است براى تحول در یک داستان.اما نقطه درخشان فیلم میرکریمى که آن را به پدیده جشنواره امسال بدل مى کند، استفاده از جزئیاتى است که ما را وامى دارد عناصر تکرارشونده این فیلم را به فراموشى بسپاریم. فیلمنامه فیلم خیلى دور، خیلى نزدیک مبتنى به جزئیات است.وقتى فیلم را مى دیدم یاد سخن معروف آن درام نویس بزرگ افتادم که گفته بود وقتى نویسنده اسلحه اى را روى صحنه تعبیه مى کند، تا پایان نمایش باید حتماً از آن اسلحه تیرى شلیک شود. میرکریمى نیز دقیقاً چنین مى کند. هیچ پلان و یا دیالوگى نیست که در روند داستان نقشى اساسى برعهده نداشته باشد. به یاد بیاورید وقتى پدر و برادر مریم ، مریض دکتر نزد او آمده اند و دکتر وضعیت بحرانى دختر را برایشان توصیف مى کند. او از مادر و برادر مى خواهد اجازه دهند دختر سریع تر بمیرد تا راحت شود. او براى توصیف وضعیت دختر شرایط شخصى را توصیف مى کند که در کویر زیر توفان شن گرفتار آمده و هیچ پناهى ندارد و جز آنکه بمیرد. دقیقاً این وضعیت بغرنج در انتها به واقع براو حادث مى شود. یا در یکى از صحنه هاى گذرى مى بینیم شترى را براى عروسى مى برند و در ادامه گوشت همان شتر به عنوان غذا پیش روى دکتر قرارمى گیرد و هزاران نکته اینچنین.همانطور که آمد الگوى روایتى سفر یکى ازمعروفترین الگوهاى روایتى در ادبیات و سینماست. ناتالى هوشورن داستانى دارد به نام «آقاى براون خوب جوان».دراین داستان مردى به قصد یک مأموریت همسر و شهر خود را ترک مى کند و شبانه راهى را درپى مى گیرد. در ادامه راه به جنگلى مى رسد و درآن جنگل با واقعیتى دردناک روبه رو مى شود. ابلیس او را با خود به قعر جنگل مى برد و پرده از واقعیت هاى اطرافش برمى دارد. او تازه مى فهمد چه تصور اشتباهى از هنر و مردم شهرش داشته است. سفر دکتر در خیلى دور، خیلى نزدیک نیز چنین مى نماید واقعه اى شوم بیمارى دردناک پسر دکتر او را به کویر مى کشاند. چشم اندازى که به لحاظ تصویرسازى دراین مکان مورداستفاده میرکریمى قرارمى گیرد، تنها تصاویرى کارت پستالى و چشم نواز نیستند و به تنهایى دکتر صحه اى دوچندان مى گذارند. او هیچ راه گریزى ندارد و به هرطرف که مى چرخد در انتها به نقطه نخستین بازمى گردد.وى درتنهایى خود مدفون مى شود و با مرور سریع گذشته ناگهان به رستگارى مى رسد.اینجا صحبت هاى دختر پزشک داخل قلعه به یاد او مى آید که بیش ازاحتیاج به کمک سامان پسردکتر خود اوست که نیازمند کمک است. دستى از بالا مى آید و دکتررا نجات مى دهد. سفر دکتر بیش از آنکه سفرى صورى باشد، سفرى است به درون خود او. به نماهاى لانگ شاتى دقت کنید که میرکریمى از دکتر در دشت ارائه مى کند. بخش هاى دیگر نیز چنین است. فصولى که در شهر مى گذرد همه چیز در زاویه اى نزدیک اتفاق مى افتد. اطراف دکتر تا آن حد شلوغ مى نماید که او نمى تواند به چیز دیگرى فکرکند، اما آنجا هم صداى ترقه ها و اسباب آتش بازى چهارشنبه سورى خبر از یک بحران مى دهد. خطرى دکتر را تهدیدمى کند که متوجه اش نیست.الگوى سفر، رستگارى و… ( منظورم تنها فیلم سیروس الوند نیست) ، از مسائلى به شمار آید که امسال توسط فیلمسازان مختلف مورد استفاده قرارگرفته.
اما نمى دانم چرا فیلم میرکریمى به دل مى نشیند. همانطور که زیر نورماه به دل نشست.
راستى چقدرخوب شد، چهره واضح سامان را تنها در دوران کودکى دیدیم. گویا او هیچوقت بزرگ نشده است.

خاک
خسرونقیبی نبز در یادداشتی در شرق می نویسد :باید اعتراف کنم «خیلى دور خیلى نزدیک» غافلگیرم کرد. فیلم روان و جذاب رضا میرکریمى در دل کویر مى گذرد و قرار است کلى مفاهیم عمیق به خوردمان دهد اما چنان از ابزار سینمایى بهره مى برد و به لحاظ بصرى تماشاگرش را اغنا مى کند که نمى توان حرف هایش را نپذیرفت. هیچ کدام از فیلم هاى پیشین میرکریمى را دوست ندارم و دلیلش هم واضح است. او دیدگاه هاى ایدئولوژیک اش را بدون تکیه بر ابزار سینما، بیشتر در قالب یک داستان نویس یا طنزپردازى معمولى به مخاطب ارائه مى کرد و نمونه هاى خارجى این نوع سینما، نشان مى داد که میرکریمى تا چه حد جا براى روایت بهتر داستان هایش دارد. اما پیشرفت او در «خیلى دور خیلى نزدیک» کاملاً غریب است. فیلمنامه اى پرجزئیات که سیر و سلوک معنوى کاراکترش را به تدریج و با آرامى همراه تماشاگر مى کند، فضایى قابل باور از تهران معاصر که پس از دیدن فیلم این حسرت را بر جاى مى گذارد که کاش میرکریمى فیلمى درباره خود تهران بسازد و چشم اندازهایى بى نظیر از کویر که البته دست و دلبازانه هم خرج نمى شوند مهم ترین برگ هاى برنده میرکریمى هستند. این البته جدا از بازى هاى استثنایى مسعود رایگان و الهام حمیدى است که روح فیلم را شکل مى دهند. «خیلى دور خیلى نزدیک» را در دقایق پایانى دوست ندارم و این مشکلى است که از پیش هم به آن مطمئن بودم. داستانى این چنین، حتماً باید در دل کویر، با تنهایى مرد و شکل گرفتن همه حرف هاى داستان از آغاز، پایان مى گرفت و این یعنى مقدار زیادى شعار از جنس سینماى معناگرا که چندان سینمایى نیست. میرکریمى هم نتوانسته از این دام بگریزد هرچند فکر مى کنم مى توانسته و نخواسته؛ اما به هرحال با زیرکى این اتفاق را از نیمه فیلم به پانزده دقیقه پایانى سوق داده و همین ضیافت او را تا پیش از این پانزده دقیقه نهایى به هم نمى زند که خودش غنیمت است. اگر پدر آن دوراهى پایانى را درست و به سمت اقامتگاه پسر مى رفت، آن وقت دیدار پدر و پسر، فیلم میرکریمى را بهترین اثر جشنواره مى کرد.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها