تاریخ انتشار:1395/11/26 - 15:46 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 45562

فصل باران های موسمیسینماسینما، آیدا مرادی‌آهنی: آن‌چه هولدن کالفیلد را هنوز در جهان ما زنده نگه می‌دارد، عبارت است از این‌که کنش‌های تخریبی او، عاری از انگیزه‌های منسوب به شرارت است. با جهان پیرامونش می‌جنگد، چون نوجوانی یعنی مرزی که حواس نسبت به درک جهان حساس‌تر است. مثل کسی که صداهایی را ورای صدای معمولی می‌شنود. هولدن در حال عبور از دنیای معصومیت کودکی به دنیای بزرگ‌سالی است. باید چیزهایی را بگذارد و برود. دلیل آن همه بدخلقی ما در سال‌های نوجوانی که یا شکل یاغی‌گری داشت یا افسردگی، نفرت از ورود به جهان جدید نبود؟ جهانی که روشن‌تر از پدر و مادرها، تعفن آن را درک می‌کردیم؟ مدینه‌ فاضله‌ای که آن‌ها از ما می‌خواستند مطابق قوانینش رفتار کنیم، تنها یک جهنم بی‌انتها بود که خودشان هم هیچ دل خوشی از آن نداشتند.

سینای «فصل باران‌های موسمی» روی همان مرز است. پدر و مادرش در مرحله‌ جدایی از همدیگر، مثل دو کودک قهر کرده‌اند. و به‌عنوان اولین رویارویی جدی سینا با جهان بزرگ‌ترها از او می‌خواهند رفتار کودکانه‌ دنیایشان را بپذیرد. از او تقاضای مسئولیت‌پذیری دارند وقتی خودشان برای لج‌کردن با یکدیگر بزرگ‌ترین مسئولیتشان را در آپارتمان رها کرده‌اند. قواعد دنیای بزرگ‌ترها مجموع همین ضد و نقیض‌هاست. و او این را از روزی فهمیده که مجبور شده همه کاری بکند تا از بازی کثیف یک آدم بزرگ دیگر برود بیرون.

کارهای او برخلاف آن‌که به چشم می‌آیند، برای لطمه زدن به این دنیا نیستند. او می‌فهمد که جهانی با وجود آدم‌هایی مثل مسعود را نمی‌تواند تبدیل به جای بهتری کند. در مقابل برای تبدیل دنیای خودش به محیطی آرام‌تر قدم برمی‌دارد. سعی می‌کند پول را جور کند و از این بازی وحشتناک بیرون برود. حتی اگر به‌خاطرش مجبور باشد از شرایط احمقانه‌ بزرگ‌ترها استفاده کند و از پدر و مادرش پول بگیرد. اگر برخلاف قوانین خانه و حتی ساختمان و عرف و… به دختری پناه می‌دهد، به این خاطر است که به گمانش دارد حباب کوچک امنی دور آن دختر می‌کشد. به موازات سینا دوستش را می‌بینیم که تن به قواعد بازی بزرگ‌ترها می‌دهد، و با مسعود معامله می‌کند. حالا از نظر سینا، دوستش هم مثل مسعود است و همه‌ آن‌ها آدم‌هایی هستند که مثل جهانشان قلابی‌اند. پس هیچ‌وقت نمی‌توانند به قوانین آن جهان وفادار باشند. برای آن‌که مثل دیگران نشود، ترجیح می‌دهد اسباب خانه را بفروشد. او در هر مرحله یکی از قوانین دنیای بزرگ‌ترها را زیر پا می‌گذارد تا دنیای کودکی را حفظ کند. مثل شکاری از دست‌های شکارچی کودکی می‌گریزد. اما بالاخره لحظه‌ای می‌رسد که برای آخرین بار مقابل مسعود قرار می‌گیرد. می‌تواند پول‌ها را بگذارد، یا دست‌کم مسعود را نجات بدهد. یا حتی می‌تواند بدون گفتن کلمه‌ای -همان‌طور که اغلب  ساکت است- از آن‌جا برود. اما برخلاف انتظار ما و خودش می‌ایستد و همان‌طور با مسعود حرف می‌زند که زمانی او با سینا حرف می‌زده. آیا این اولین قدم او در دنیای جدیدی که تا حالا نفی می‌کرده، نیست؟ یا به معنای آن نیست که در مبارزه با دیگران کم‌کم شبیه آن‌ها شده؟

شاید جواب این سوال‌ها را وقتی می‌دهد که در مقابل حرف‌های پدر و مادر به اتاق می‌رود. پشت دری که روی دنیای بزرگ‌سالان و کودکان با هم بسته می‌شود.

ماهنامه هنر و تجربه

 

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها