تاریخ انتشار:1399/02/21 - 18:58 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 135607

سینماسینما، ابراهیم عمران

سیاست و نسبت آن با مردم و بالمآل طبقه عادی جامعه چیست؟ و اصولا توده عادی اجتماع چه برداشتی از امور سیاسی، پیرامون زندگی خود و دیگران دارد؟ عموم مردمی که در پی زندگی روزانه ی خویش هستند و شاید توان تجزیه و تحلیل مسائل سیاسی را نداشته باشند که لامحاله امر مذمومی هم نمی تواند باشد؛ آیا سزاوار سرزنش و یا موضع گیری خاصی هستند؟ اگر در جامعه ای افراد زیادی وجود داشته باشند که در پی زندگی عادی و جاری خویش باشند و به خانی که آمده و رفته کاری نداشته باشند؛ می توان آن جامعه را غیر سیاسی خواند و یا اصولا سیاست زدگی برتری خاصی است که جوامعی در پی آن هستند که مردمشان را آگاه به امور سیاسی بنامند؟ این پیش قلیانی دارای پرسش، از آن جهت آمد تا نقبی به سریال ” زیر خاکی” شبکه یک بزنیم که از کنداکتور شبکه سه به یک آمد.(نمونه افسون سیاست زدگی در این نوشته) پژمان‌جمشیدی که در پی زیر خاکی هاست به طور غیر مستقیم و ناخود آگاه و ناخواسته در گرداب سیاست غوطه ور می‌شود و دل سپردن و دل دادن به گنج زیر خاک، سبب می‌شود تا زندانی سیاسی شود. طرز طنز گونه سریال و بازی طنازانه جمشیدی در نقش فریبرز، هر چند از جنبه بازیگری ادامه نقش هایی است که در سینما و تلویزیون داشته است؛ ولی به مدد افه های کلامی و حرکات چشم و صورت می تواند کماکان مخاطب را جذب کند. چه که مخاطب تلویزیون از کاری طنز، خنده بر لبان نشستن می خواهد و بس. و کاری ندارد که اینگونه نقش آفرینی ها، مسبوق به سابقه است. همسر فریبرز نیز زنی ساده و در پی بچه داری و شست و روب کار منزل است. بی خبر از آنچه پیرامونشان می‌گذرد. حرف اصلی این نوشته نه نقد بازی هاست و نه نقد ساخت؛ آنچه جان کلام این چند خط است؛ شخصیتی است که فریبرز نقش آفرین آن است. و رلی است که در آن برهه بیشتر به چشم می آمد. آدمهایی که بی توجه به اطراف، در پی دنیای ساده خویش بودند و برای شان فرقی نمی‌کرد که ” کشتیبان را سیاستی تازه آید و آمد”. به راستی هیچ گاه تا این حد رئال و عینی در تلویزیون شاهد آن نبودیم اینگونه مردمان نیز، نشان داده شوند که فرق زیر خاک و روی خاک را ندانند‌ و حرجی هم نبود که بدانند. و این دسته مردم، زندگی شان روز و شبی بود که در پی هم می‌آمد و می‌رفت. بی خبر از تشکیل کابینه و آمد و رفت این وزیر و آن وزیر. فقط می دانستند شاهی در مملکت است و بس. کارگردان و نویسنده سریال به باورم، قصه ی آدمهایی را نشان داد که گمشده بودند در تعریف و تفسیر تاریخ. افرادی که سمپات فرد و جناح و دسته و سمت خاصی نبودند. بی محابا آنچه برای شان ارجحیت داشت؛ سر در گریبان ِ خویشتن داشتن بود. نگاه شود به سکانس هایی که پری، زن فریبرز با توران خانم صاحب خانه اش، بعد به زندان رفتن فریبرز مشغول زندگی عادی خویش هستند. به کسی لعن و نفرین نمی کنند. اصولا نمی‌دانند دنیا دست کیست تا بشناسند و بخواهند موضعی بگیرند. این نگاه ها شاید به طنز در این سریال بیان شود و کارکردی بصری و مخاطب پسند داشته باشد ولی در باطن جز این نیست که نشان داده می‌شود. و سویه طنز است که جان ماجرا را بیشتر عیان می نمایاند. آن سان که در زندان گروه های مختلف سیاسی در پی جلب فری زیر خاکی هستند. فردی که انگار از سیاره ای دیگر آمده و دنیایش خاک و گنج و گنج یاب و آواز و آهنگ است. جلیل سامان نویسنده و کارگردان این اثر به خوبی کاراکترهایی خلق کرده از افراد غیر سیاسی اجتماع در زمان خویش. زمانی که در هر خانه یک یا چند نفر طرفدار و دل داده ی گروهی بودند. این بار اما این سریال نشان داد اینگونه افرادی هم بودند. گاه پایبند به اعتقادات و گاهی هم در پی منویات درونی خودشان. نسبت سیاست با اینگونه افراد آنجا مشخص می‌شود که در بطن ماجرایی قرار می‌گیرند و تازه عیار بی خبری و خوش بودن شان در زندگی مشخص می‌شود. افرادی که در هر دوره و زمانی می توانند باشند و شاید به چشم نیایند. تا اینجای سریال این دسته از افراد خوب تعریف و تفسیر شده اند. به حتم در ادامه تحولاتی در افراد رخ خواهد داد به واسطه بار دراماتیک قصه ولی چیزی از اصل داستان کم نخواهد شد. آدمهایی که به واقع زیر خاکی بوده اند تا به حال در سینما و به ویژه تلویزیون مان. انسانهایی که سیاست زده نبودند و این نگره حالیه بد بلایی شده در برهه کنونی زندگی مان که حتی کوچکترین موضع گیری های افراد مسئول در داخل و خارج را می دانیم، بی آنکه دریابیم شاید در کنه ماجرا بیشتر به ضررمان باشد تا سودی از آن یافت شود.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها