تاریخ انتشار:1395/11/07 - 00:24 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 42105

حسام نواب صفویآن خوش‌تیپِ خوش‌پوش، آن عاشق یقه خرگوش، آن وکیل پایه یک، آن بلاک کننده فالوئرهای فیک، آن دشمن درجه یک آل سعود، آن که در اخراجی‌ها اسمش رسول بود، آن نوازنده باکلاس و نایس، آن بازیگر کلاغ‌پَر و آس‌وپاس، آن بت‌من و سوپرمن ایرانی، آن متحد کننده وکلای جهانی، آن آقای دژاکام در کلاه پهلوی، شیخنا و مولانا حسام نواب صفوی (ژسته فوق الژست، تیپه فوق التیپ)، حقوقدان بود و در نتیجه سرهنگ نبود.

در خبر است که از بزرگان بازیگری بود و در نوازندگی و خوانندگی شانی نیکو داشت و یگانه دوران بود. در مقام او گفته‌اند که تاریخ بازیگری به دو دوره «قبل از بازی او در کلاغ‌پر» و «بعد از بازی او در کلاغ‌پر» تقسیم شده و در همه کائنات بازیگری پیدا ‌نشود که به خوبی او دیالوگ «ببین می‌خوام بد بترکونیم… اوکی؟» را تلفظ کند.

نقل است که مغرضی الویس پریسلی نام در طریق وی بود و از روی عناد خود را شبیه به او می‌آراست و به خیابان می‌شد تا مگر از شهرت و بزرگی پیر ما چیزی نصیبش شود. این را با حسام گفتند. گفت: «بگذارید خوش باشد. جوان است و جوان‌ها معروفیت خوش‌تر دارند» و این از کراماتش بود. دیگر روز با جمعی از خواص در شارع عام می‌رفت. جمعی از مردم به خیال این که الویس است و خود را شبیه حسام کرده اعتنا نکردند. ناگاه مریدی او را شناخت و ولوله‌ای در جمع افتاد و جمله مریدان مونوپاد در دست نزد او دویدند، نعره‌ها زدند و پیراهن‌ها چاک دادند و سلفی‌ها گرفتند، گرفتنی.

نقل است که پاتوقش کوچه پشتی دادگاه لاهه بود و هرکس در دادگاه لاهه کارش گیر می‌کرد، نزد او می‌رفت و در طرفه‌العینی عریضه می‌نبشت و مشکلات حل می‌کرد. و او همان است که حکم محکومیت چارلز تیلور و اسلوبودان میلوشویچ را از دادگاه لاهه گرفت و با مامور از در خانه جلب‌شان کرد و در زندان انداخت تا درس عبرتی شود برای همگان.

آورده‌اند که با جمله بزرگان در ارتباط بود و جایگاهی جهانی داشت. شیخنا مدودوف گوید: شبی در معیت مولانا پوتین (اعصابه خراب، چشمانه زاغ) در کاخ کرملین بودیم و ایشان را از غایت مشکلات داخلی و جهانی و لوس‌بازی‌های اردوغان، حالی سخت پیش آمده بود و مدام راه می‌رفت و حرص می‌خورد. ناگاه پیکی رسید. سلام گفت و رقعه داد. تا مولانا پوتین نامه خواند، حالش خوش و رویش شاداب گشت. گفتم: «این نامه از که بود؟» گفت: «از داش حسام. سلام رسوند». گفتم: «چه نوشته بود؟» هیچ نگفت. رقعه بوسید و بر چشم نهاد.

و او همان است که مولانا کلایدرمن در وصف او گوید: «کاش می‌توانستم قطعه‌ای حداقل شبیه به حسام بنوازم» و مولانا دی‌کاپریو در ستایش او گوید: «کاش حسام نواب صفوی بودمی اگر لئوناردو دی‌کاپریو نبودمی».

در آخر کار او آورده‌اند که شبی در خواب به ضمیرش ندا آمد: «برخیز و آن کار ناکرده به اتمام رسان». از جا برخاست و دید که یقه پیراهنش را آهار نزده. پس دندان گزید و از آنچه دیده بود، سخت در فکر شد و همین راه رفت تا از نظرها محو شد. رحمه‌ا… علیه.

منبع : بی قانون/ حسام حیدری

برچسب‌ها:

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها