تاریخ انتشار:1398/12/09 - 15:05 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 131850

سینماسینما، فرنوش زندیه

«آتابای» مجموعه‌ای از داستان‌های عاشقانه‌ای است که فصل مشترکشان کاظم یا آتابای است. عشق بین خواهر و برادر، دایی و خواهرزاده، دو دوست قدیمی و رفیق گرمابه و گلستان، زن و مردی سردوگرم‌چشیده، یا حتی عشق به موطن و زبان مادری. پررنگ‌ترین داستان، داستان عشق برادری به خواهر جوانش است که سال‌ها پیش خودسوزی کرده و چرایی این اتفاق برای او زخمی تازه است، تا آن‌جا که با گذشت ۱۶ سال هنوز در خواب و رویا و زمزمه‌های درونی‌اش به دنبال شنیدن دلیل این اتفاق از زبان فرخ‌لقاست. بعد از این‌که کاظم متوجه می‌شود چطور خواسته یا ناخواسته به کمک یحیی فرخ‌لقا را مثل همان تیوپی که بنزین بر آن ریخته و آتش زدند و از بالای تپه هستی به قعر دره نیستی فرستاده‌اند و جواب سوال ۱۶ساله‌اش را می‌گیرد، رفیق و یار غارش یحیی را از دست می‌دهد.

به دنبال ماجراهایی که برای خواهرزاده‌اش آیدین اتفاق می‌افتد، از داستان عاشقانه جوانی‌اش تعریف می‌کند. عشق به سیما هم‌دانشکده تهرانی و همه چیز تمامش. عشقی که کاظم برای به دست آوردنش به زادگاهش برگشت، تلاش کرد و رشد کرد تا کسی شود مثال‌زدنی که به چشم او و اطرافیانش بیاید. عشقی که به وصال نینجامید، اما همیشه شیرین ماند و باعث رشد کاظم شد.

«آتابای» هر دو سوی ماجرای عاشقانه‌ای را که وصال ندارد، به تصویر می‌کشد. عشقی که عاشقش را به مرحله‌ای می‌رساند که تاب تحمل دنیا بدون معشوق را ندارد و خودسوزی می‌کند و در طرف مقابل، عشقی که عاشق را قوی و دست‌نیافتنی می‌کند. همین ایده‌آل بودن است که جیران را عاشق می‌کند و باعث می‌شود این‌طور فکر کند که راه رهایی از زندگی فعلی و رستگاری‌اش صرفا بودن در کنار کاظم است.

کاظم بعد از فهمیدن ماجرای فرخ‌لقا و کنار آمدن با مرگ او و رفتن یحیی حالا یاد گرفته که از دست دادن هم جزء جدایی‌ناپذیر زندگی است. علی‌رغم تمام تلاش‌ها و ایستادگی‌های مقابل دلش، او این‌بار عاشق سیمایی می‌شود که می‌داند خیلی در این دنیا ماندنی نیست. یاد می‌گیرد که هر آن‌چه در زندگی به‌غایت دوست دارد، قرار نیست ابدی و همیشگی باشد. اما عشق بین سیمای شهرستانی و کاظم خیلی ریشه‌دار نمی‌شود و کاظم باز هم یک سیما را از دست می‌دهد. کاظم از عشق نافرجام به سیمای شهرستانی/تهرانی لذت بردن از اکنون را یاد می‌گیرد.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها