تاریخ انتشار:1402/04/07 - 14:41 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 188188

 آرش شفاعی در جام جم نوشت : 

شاید بارها از خودتان پرسیده باشید باوجود تصویر منفی همه ادیان و فرهنگ های جهان از موجودی به نام شیطان، چگونه این موجود پلید و منفور در برخی جوامع تطهیر شده و کار به جایی رسیده که گروه هایی انحرافی آن را جانشین خدا کرده و می پرستند؟

شیطان دوستی و شیطان پرستی از راه های مختلفی در جوامع امروز ترویج می شود اما یکی از مهم ترین راه های ترویج این پدیده از طریق هنر است. هنرمندان منحرفی که به فرقه های انحرافی تعلق دارند از طریق بازنمایی مثبت چهره شیطان در فیلم های سینمایی و سریال ها، دیدگاه منفی از این موجود پلید را در ذهن مردم خرده خرده فرومی ریزند و به جای آن، چهره ای از شیطان می سازند که نه تنها شورشگر، طاغی و پلید نیست، بلکه موجودی مستقل بازنمایی می شود که در برابر قدرت برتر یعنی خدا ایستاده است. خوانشی اومانیستی که حتی اگر به شیطان پرست شدن افراد منجر نشود، باورهای دینی و الهی را در آنان سست می کند و در عرفی شدن جامعه بسیار موثر است.

تاریخ نشان دادن چهره شیطان در آثار سینمایی به نخستین سال های اختراع هنر هفتم بازمی گردد. ژورژ ملیس، کارگردانی بود که فیلم کوتاه «خانه شیطان» را در سال ۱۸۹۶ ساخت. این شعبده باز فرانسوی که پس از دیدن جادوی سینما به سمت این هنر کشیده شد به تولید فیلم هایی با موضوع شیطان علاقه زیادی داشت و از جمله آثارش در این خصوص می توان به آزمایشگاه شیطان، نفرین دکتر فاوست، نشان مسیحیت، دختران شیطان، ۴۰۰ حیله شیطان و شیطان در زندان اشاره کرد. او نخستین کسی است که در فیلم هایش لحنی جانبدارانه نسبت به شیطان داشت. لحنی که در طول دهه های بعد در بسیاری از فیلم های سینمایی تا همین سال ها ادامه داشته است. مثال قابل توجه در این زمینه «نیکی کوچولو» به کارگردانی استون بریل محصول ۲۰۰۰ است که در آن با شیطانی رو به رو هستیم که مانند هر پدری در تربیت و ارتباط با پسران خود دچار مشکل است و سعی می کند رابطه اش با آنها را تغییر دهد، نیکی پسر کوچکش می خواهد او را از این بحران نجات دهد.در فیلم هایی که در آنها شیطان به عنوان یک قهرمان حضور دارد، اغوای جنسی یک اصل اساسی به شمار می رود. به همین دلیل این فیلم ها از جاذبه جنسی برای نشان دادن قدرت وسوسه گری شیطان استفاده بسیاری کرده است. حتی در فیلم «دروازه نهم» رومن پلانسکی، شیطان در قالب زنی افسونگر بازنمایی شده، گرچه در غالب این فیلم ها، شیطان موجودی مذکر است اما از اغواگری زنان برای پیشبرد اهداف خود استفاده می کند و در نهایت در بسیاری از این فیلم ها، قهرمانان فیلم به یک معامله با شیطان می رسند. مشهورترین اثر هنری در این زمینه، افسانه فاوست است که یوهان ولفگانگ گوته براساس آن کتاب مشهور «فاوست» را نوشت و چند برداشت سینمایی و نمایشی از آن ساخته شده است. از این جنس آثار سینمایی می توان به وکیل مدافع شیطان، قلب فرشته، فاوست: عشق نفرین شدگان و عصاها اشاره کرد. دسته بزرگی از فیلم هایی که شیطان یا نمایندگان و فرستادگان او به عنوان قهرمانان داستان در آنها حضور دارد، فیلم های جن گیری و تسخیر ارواح است. البته با شنیدن نام جن گیری به یاد فیلم مشهور «جن گیر» (۱۹۷۳) می افتیم اما فهرست دور و درازی از فیلم های مرتبط با جن گیری در تاریخ سینما، به خصوص در آمریکا ساخته شده که بسیاری از آنها سویه ای حمایت کننده از کلیسای کاتولیک دارد و از آخرین نمونه هایش می توان به «جن گیر پاپ» محصول ۲۰۲۳ به کارگردانی جولیوس ایوری و با بازی راسل کرو اشاره کرد.

در این نوشتار مروری بر فیلم هایی می کنیم که در آنها شیطان یک عامل اصلی و یکی از قهرمانان داستان است و نویسندگان و کارگردانان فیلم سعی کرده اند مخاطب را با تصویر عینی و تجسدیافته ای از شیطان آشنا کنند.

تغییر روایت به نفع شیطان

عریان ترین و مستقیم ترین تصویرسازی از شیطان، به سریال آمریکایی «لوسیفر» مربوط است. این مجموعه تلویزیونی به تهیه کنندگی کاپینوس از ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶ در شبکه فاکس پخش شد. نت فلیکس نیز ساخت فصل های سه گانه پایانی (۴ تا ۶) را وقتی شبکه فاکس تصمیم به تمام کردن سریال به دلیل اعتراضات داشت، برعهده گرفت. شخصیت های این داستان از یک مجموعه کتاب کمیک استریپ الهام گرفته شده اند. در سری کتاب های کمیک سندمن و اثر جانبی آن یعنی کتاب های کمیک لوسیفر نوشته مایک کری که انتشارات ورتیگو از کمپانی دی سی کامیکس آن را منتشر کرده بود، شخصیت هایی حضور داشت که مبنای نوشتن سریال لوسیفر شد. واژه لوسیفر ریشه در زبان لاتین و به معنی آورنده نور است. بر طبق متون یهودی این واژه، نام اصلی همان فرشته مطرودی است که در نزد خداوند سرکشی و سقوط کرد و باعث سقوط آدم نیز شد. البته واژه لوسیفر به معنای ستاره صبح یا ستاره روشن هم هست و با نام ستاره ناهید ارتباط دارد.

داستان این مجموعه تلویزیونی درباره لوسیفر مورنینگ استار (با بازی تام الیس) است که به دلیل شورش در برابر پدر (خداوند) از بهشت بیرون انداخته شده است. لوسیفر، به زمین می آید و در لس آنجلس، کلوپ شبانه ای را راه می اندازد اما در این مسیر درگیر عشق به یک موجود زمینی یعنی کارآگاه کلویی دکر (با بازی لارن جرمن) می شود و به واسطه همین رابطه عاطفی در حل پرونده های قتل به کارآگاه کمک می کند. البته در ادامه می فهمیم کارآگاه هم موجودی زمینی – آسمانی و برگزیده است.

از دیگر شخصیت های سریال می توان به امندیل، فرشته رنگین پوستی اشاره کرد که برادر لوسیفر است و بعد از آمدن به زمین برای بازگرداندن لوسیفر، خود نیز پایبند زمین می شود و یک زندگی انسانی تشکیل می دهد. در این داستان، روایت های آشنا و دیرپای مذهبی درباره آفرینش زیر و رو شده است. برای مثال حوا (با بازی اینبار لاوی، هنرپیشه اسرائیلی) به این دلیل از بهشت رانده شده که عاشق لوسیفر شده است. همچنین نویسندگان سریال در رقابت برای گذشتن از مرزهای کفرگویی، خدا را به تصویر می کشد. با عرض معذرت از خوانندگان باید بگوییم، خدا در این سریال پیرمردی سیاهپوست، متزلزل و همیشه در حال جنگ و دعوا با همسر و فرزندانش است. شاید نتیجه نهایی دیدن این سریال برای بسیاری از مخاطبانی که سریال هایی مانند لوسیفر را می بینند، تنها سرگرمی و فراموش کردن داستان باشد اما نویسندگان و سازندگان چنین سریال هایی به دنبال کاشتن بذر تشکیک درباره روایت های دینی و الهی درباره آفرینش هستند. نتیجه چنین سریال ها و فیلم هایی این است که زندگی مادی و بشری با همه اشتباهات و کاستی هایش واقعی و درست است و انسان ها نیازی به راهنمایی از طرف آسمان و خداوند ندارند. وقتی بیننده ای باور کند که خدا موجودی مانند دیگر موجودات است و قادر مطلق نیست، آنگاه در روایت های دینی و لزوم تشریع قانون های الهی نیز شک خواهد کرد.

البته که ساخت این گونه سریال های کفرگو و بی پرده حتی در آمریکا هم با اعتراض و مقاومت رو به رو می شود. سریال لوسیفر از همان آغاز خشم بسیاری از محافل مذهبی را برانگیخت به گونه ای که تمدید آن برای فصل دوم هم با تردید رو به رو شد.

پویش های اعتراضی از جمله اعتراضات نهاد غیردولتی «یک میلیون مادر» که علیه ابتذال در سینما و تلویزیون آمریکا مبارزه می کند، به این سریال اعتراض کردند و در همان زمان در وبسایت خود نوشتند: «پیام این سریال واضح است. لوسیفر فقط یک سوء تفاهم است. او نمی خواهد بد باشد، بلکه این خداست که او را مجبور به بازی در این نقش می کند.» البته این اعتراضات چندان فایده ای نداشت و زور سازندگان این سریال خداستیز و ضدمذهب بیشتر بود که از حمایت نهادهای صهیونیستی هم برخوردار هستند به گونه ای که حتی زمانی که فشارها بر شبکه فاکس بالاگرفت، نتفلیکس ادامه سریال را تا پایان آن به عهده گرفت.

یک لوسیفر دیگر اما خشن

سریال دیگری که ارجاعات بسیاری به سریال لوسیفر و مانند این سریال، موضوعی ضد خدا داشت و به باورهای دینی ومذهبی حمله می کرد، فراطبیعی (Supenatural)به کارگردانی اریک کریپکه با بازی جنسن آکلز، جرد پادالکی، میشا کالینز است که سال ۲۰۰۵ منتشر شد.

داستان «فراطبیعی» به زندگی دو برادر (با بازی جرد پادالکی و جنسن آکلز) می پردازد که مانند پدرشان در پی شکار شیاطین سرگردان در زمین هستند. این تعقیب و گریزها سرانجام باعث می شود آنان ناخواسته لوسیفر و صدها شیطان دیگر را از جهنم آزاد کنند. یکی از فرشتگان مغضوب که به زمین می آید، کستیل (با بازی میشا کالینز) است که در جریان اتفاقاتی که برایش می افتد، صاحب قدرتی بسیار می شود و تا جایی پیش می رود که قدرتش حتی از خدا هم بیشتر می شود. همچنان که سریال لوسیفر به دنبال القای این تفکر شیطانی بود که خداوند مانند انسان ها زن و فرزند دارد، فراطبیعی هم که سریال مکمل آن محسوب می شود، در پی القای این فکر است که قدرت خداوند دارای شریک و همانند است و نیروهایی وجود دارند که بتوانند در این قدرت با او همتایی کنند. آیات سوره نورانی توحید را به یاد بیاوریم که در بیان یگانگی خدای بی همتا دقیقا بر همین دو مورد انگشت گذاشته است: خدایی که نه زاده شده و نه می زاید، و هیچ کس همتای او نیست. می بینیم که سازندگان و نویسندگان سریال هایی از این دست دقیقا با فکر و برنامه ریزی شده، موضوع حضور شیطان را در داستان هایشان می آورند. آنان به دنبال القای قدرت برتر شیطان و داشتن نیرویی همسان خداوند برای او هستند. این اندیشه به شدت تحت تاثیر تفکرات انحرافی بازمانده از دوران فراعنه همچون کابالیسم است که در هالیوود طرفداران بسیاری دارد و برخی کارگردان های مشهور آمریکایی خود را مامور ترویج تفکرات آنها اعلام کرده اند.

رد پای آشکار کابالا

آلاندا لوئیس باودن، پژوهشگر سینما و هنر در مقاله ای با نام «جادوی سینما: متحد کردن دیگرباره خلاقیت، هنر و جادو از طریق ظهور لوسیفر کنت آنجر» که در شماره ۲۹ فصلنامه علمی، ادبی و زیبایی شناسی در سال ۲۰۱۹ منتشر شده است، به صورت ویژه به فیلم «ظهور لوسیفر» به کارگردانی کنت آنجر (متولد ۱۹۲۷) فیلمساز آمریکایی پرداخته است که سال ۱۹۷۲ به عنوان یکی از فیلم های پیشگام در عرصه نمایشی کردن تصویر شیطان در سینما ساخته شده است. آنجر به صراحت گفته بود این فیلم، هم یک فراخوان آیینی سینمایی و هم ادای احترام به خدای شخصی او، لوسیفر است. او تحت تاثیر آموزه های فرقه تلما بود که در آن شخصیت لوسیفر به معنای شر مطلق یا شیطان نیست، بلکه با خدای مصری، هوروس، برابر نهاده شده است. فرقه تلما توسط غیبت شناس بریتانیایی، آلیستر کراولی سال ۱۹۰۴ تاسیس شد و تلفیقی از سنت های باطنی گرایی شرقی و غربی مانند کابالا،، تانترای هندی و هرمتیک عرفان مصری است. کراولی که معتقد بود جامعه را باید از طریق «کفر درمانی» معالجه کرد به دنبال تهاجم شدید به مرزهای اجتماعی و تابو بود. کراولی در کتاب خود به نام قانون (۱۹۰۶) با طرفداری از این باور فروید که سرکوب غریزه جنسی علت اصلی پریشانی روانی است، بیان کرد آشفتگی خشونت آمیز دنیای مدرن در سرکوب غریزه جنسی نهفته است و به همین دلیل او در آیین های فرقه اش به طرز دیوانه واری سحر و جادو و لجام گسیختگی جنسی را درهم آمیخته بود. کراولی فرمان های هرمتیک مصر باستان، کابالا و رزیکلاسیسم یا چلیپای گل سرخ را با هم تلفیق کرده بود. چلیپای گل سرخ نام یک انجمن سری تاسیس شده توسط یوهانس والنتینوس آندره آلمانی در قرن ۱۷ است که عقاید باطن گرایانه داشتند و آموزه های آنها خود تخت تاثیر کابالا، هرمسیه و عرفان مسیحی بود.

کراولی بین سال های ۲۲ ۱۹۲۰ با ایجاد جامعه ای در سیسیل ایتالیا به نام «کلیسای تلما»، تلاش کرد دیدگاه های دیوانه وار خود را در ایجاد آرما نشهری! سرشار از مواد مخدر، رابطه جنسی و افراط جسمانی تجسم بخشد. از دید او لوسیفر به عنوان خدای مصری هوروس و به معنای واقعی نام او، به عنوان ستاره صبح و روشن کننده و نه به عنوان شیطان معرفی می شد. این باور در «ظهور لوسیفر» کاملا تحقق یافته است و فیلم در موارد زیادی چهره و شعرهایی از کراولی را به مخاطب نشان می دهد. کارگردان فیلم سرسپردگی خود به آموزه های انحرافی کراولی را هیچ گاه کتمان نکرده و زمانی در یک مصاحبه در سال ۱۹۷۱ گفته بود: «من محصولی دارم که آن را به مخاطبانم می فروشم، اسم این محصول نابغه ترین نابغه قرن بیستم به نام آلیستر کراولی است.»

فیلم لنجر از مجموعه وسیعی از تناظرهای تلما مانند رنگ ها، تصاویر و نمادها به عنوان ابزاری برای به کارگیری نیروی عاطفی برای بازسازی چهره لوسیفر استفاده می کند. مقاله لوئیس باودن نمونه هایی از نمادها و نشانه های به کار رفته در فیلم ظهور لوسیفر را که بازتاب دهنده عقاید کابالیستی مانند سفیروت یا درخت زندگی یا پنتاگرام (ستاره پنج پر) است اما نکته اصلی اینجاست که کارگردان فیلم خود تحت تاثیر شدید تفکرات کراولی است که فرقه اختراعی او شعبه ای کفرگوتر و بی اخلاق تر از سرچشمه اصلی یعنی کابالا محسوب می شود. ضمن این که در فیلم ظهور لوسیفر شاهد به نمایش درآوردن صحنه های بی پروای همجنس گرایانه هستیم که با توجه به زمان ساخت آن در نیم قرن پیش نشان دهنده پیش رو بودن فیلم در عرصه بی اخلاقی است.

ستاره های سینما و جلوه های شیطان

همان طور که گفتیم سیاهه فیلم هایی با حضور شیطان در سینما بسیار بالابلند است. مرور این فیلم ها بدون اشاره به نام چند فیلم مهم که گرچه در آنها شیطان شخصیت اصلی نیست اما یکی از محورهای اساسی پیشبرد داستان است، کامل نیست. فیلم هایی که برخی از آنها از جمله آثاری است که از نظر سینمایی اهمیت دارند و در فهرست آثار ماندگار تاریخ سینما، ثبت خواهند شد اما آموزه های انحرافی را به مخاطبان القا می کنند. یکی از این فیلم ها «وکیل مدافع شیطان» محصول ۱۹۹۷ به کارگردانی تیلور هکفورد است که بازیگران مشهوری چون آل پاچینو، کیانو ریوز و شارلیز ترون در این فیلم بازی کرده اند. در این اثر که بر اساس رمانی از اندرو نیدرمن، نویسنده نیویورکی ساخته شده است، یک وکیل جوان و موفق ناخواسته به استخدام سازمانی برای دفاع از حقوق مجرمان درمی آید و نقش کارگزار شیطان را بازی می کند. در این فیلم شاهد حضور شیطانی هستیم که بیش از هر فیلم دیگری چهره ای انسانی دارد، از گریم عجیب و غریب و آتش بیرون زدن از دهان و نگه داشتن زمان و کارهایی مانند آن خبری نیست. شیطان این فیلم اما قدرت وسوسه، اغواگری و دستکاری در نظام های جاری را به حد نبوغ آمیزی داراست و با استفاده از نقاط ضعف افراد، آنها را به زیر یوغ خود درمی آورد. آل پاچینو هم نقش این شیطان را تا دل تان بخواهد خوب بازی کرده است.

حالا که بحث قدرت وسوسه گری شیطان را بیان کردیم، باید حتما از «آخرین وسوسه مسیح» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی محصول ۱۹۹۸ هم یاد کنیم که فیلمی بسیار جنجال ساز شد و نکته جالب این که در این فیلم هم با چهره ای تازه و منحصر به فرد از شیطان که دختری جوان است روبه رو می شویم. این فیلم یکی از موهن ترین آثار درباره پیامبران الهی است و در ادامه تلاش برای تخریب چهره و شک وارد کردن به روایت الهی درباره شیطان، خدا، فرشتگان و انبیا ساخته شده است. تلاش برای جذاب کردن چهره و شخصیت شیطان در فیلم جادوگران «ایست ویک» محصول ۱۹۸۷ مرهون بازی یکی از ستاره هایی است که شیطان بودن از چهره اش می بارد: جک نیکلسون!

این فیلم که اقتباسی از کتاب جان آپدایک به همین نام است، یک کمدی جادوگری است که در آن شیطان با سه جادوگر زن در رقابت است. فیلم به شکل واضحی متکی به جک نیکلسون است و او هم با آن چهره منحصر به فرد، لبخند شیطانی و پیشانی بلند، هرچه از دستش بر می آید در باورپذیر کردن نقش شیطان رجیم به خرج می دهد. البته تا یادمان نرفته از یک شیطان تاثیرگذار دیگر هم یاد کنیم، رابرت دنیرو شیطان منحصر به فرد «قلب فرشته» محصول ۱۹۸۷ است که گرچه نقشی فرعی دارد اما به خوبی می تواند در این تریلر روان شناختی نقش شیطانی فریبنده و خونسرد را بازی کند که شخصیتی هول انگیز گرچه جنتلمن دارد، با ریشی بلند و آنکادر شده و ناخن هایی دراز اما تمیز.

از دیگر شیطان های به یادماندنی تاریخ سینما باید از پیتر استورماره ابلیس خودشیفته، خشمگین و چند رنگ فیلم «کنستانتین» محصول ۲۰۰۵ به کارگردانی فرانسیس لارنس نام برد که فیلمی اقتباسی از روی یک مجموعه کتاب های کمیک است. این فیلم هم از تفکرات منحرفی سرچشمه می گیرد که قدرت لوسیفر و خدا را هم اندازه می داند و برای هردو، فرزند تصور می کند.

دیوید ورنر، هنرپیشه کهنه کار انگلیسی که پارسال درگذشت، در «سارقان زمان» یک فیلم علمی تخیلی و کمدی به کارگردانی تری گیلیام محصول ۱۹۸۱ یک شیطان درجه یک است و با وجود این که خود فیلم چندان ارزش هنری ندارد، بازی این هنرپیشه در کلاس بالاتری از مجموعه بازیگران است. در این فیلم فانتزی پسربچه ای به یک ماجراجویی علمی تخیلی می رود، پس از آن که همراه با گروهی دزد که از برهه های مختلفی از تاریخ دست به دزدی می زنند، سفر در زمان را تجربه می کند. دیوید ورنر نقش شیطان را به عهده دارد، کسی که از تکنولوژی برای کنترل بشریت استفاده می کند. او همچنین در میان دیگر بازیگران و شخصیت های فیلم متمایز است، زیرا در حالی که دیگر شخصیت های خنده دار را بازی می کنند، او شبیه این است که یکی از شخصیت های ساخته و پرداخته شکسپیر است که او را برای نقش ابلیس بی نقص می سازد.

اما مگر می شود از شیطان و تصویر او در سینما گفت و به یاد دو فیلم رومن پولانسکی یعنی بچه رزمری (۱۹۶۸) و دروازه نهم (۱۹۹۹)، نیفتاد. نام پولانسکی با شیطان و شیطان پرستی نه فقط با این دو فیلم گره خورده است، بلکه یک رخداد تلخ در زندگی شخصی او هم، نامش را با این تفکرات انحرافی گره زده است.

در آگوست ۱۹۶۹ شارون تیت، بازیگر و همسر پولانسکی درحالی که باردار بود، در لس آنجلس به شکلی فجیع کشته شد. باردار بودن مقتول و این که زمان کوتاهی از اکران موفق فیلم بچه رزمری می گذشت، اذهان را متوجه احتمال ارتباط این قتل با موضوع شیطان پرستی مطرح کرد تا سرانجام اعضای گروه جنایتکار به سرکردگی چارلز منسون دستگیر و به زندان ابد محکوم شدند. اما داستان فیلم که با این اتفاق، معنای تازه و خاصی هم به خود گرفت، درباره چیست؟ درباره زنی که نطفه شیطان را در شکم دارد. شوهرش او را به شیطان وانهاده تا در عوض به مقام و ثروت برسد. این زن (رزماری) بعد از چالش های بسیار با خودش سرانجام به این که فرزند شیطان را بپروراند، تن می دهد. فیلمی درباره وسوسه های شیطان که از روش های گوناگون و چگونگی سرسپردگی انسان ها به این مایه شر می پردازد.

پولانسکی بعدا درباره همین موضوعات فیلم دیگری هم به نام دروازه نهم با بازی جانی دپ، لنا آلین و امانوئل سینیه ساخت که به جست وجو برای کامل کردن نسخه هایی کتاب نفیس قدیمی به نام «دروازه نهم پادشاهی تاریکی ها» توسط یک نسخه شناس می پردازد. جست وجویی که می تواند به باز شدن راه شیطان به زمین منجر شود. بسیاری معتقدند این فیلم واکنش هنری پولانسکی به گروه های شیطان پرستی است که عاملان قتل خونین همسرش بودند.

دشمنی با جبرئیل

یکی از مضمون های مورد توجه سازندگان فیلم های مروج شیطان، مقابل هم گذاشتن شیطان به عنوان یک فرشته و فرشتگان محبوب بارگاه الهی به خصوص جبرئیل است. به عبارت دیگر سازندگان این گونه فیلم ها تنها به فکر آسیب زدن به جایگاه و نام والای خداوند نیستند، بلکه هرچیزی که نام و عنوانی الهی و مقدس دارد، هدف آنهاست و البته جایگاهی ویژه که جبرئیل در تفکرات مسیحی دارد، باعث شده است یکی از هدف های اصلی سازندگان این فیلم ها، این فرشته مقرب الهی باشد. فیلم «گابریل» محصول ۲۰۰۷، به کارگردانی شان آدیس یکی از مشهورترین نمونه ها در این حوزه است. در این فیلم شاهد آن هستیم که گابریل(جبرئیل) فرشته مقرب الهی خود شاگرد فرشته دیگری به نام میکائیل است. یعنی این که مقام جبرئیل تنزل داده می شود و در نهایت هم این فرشته که نماد تعبد و سرسپردگی به امر الهی و پیام رسان وحی الهی است، در این فیلم مقابل خدواند می ایستد و طغیان می کند. دلیل طغیان و اعتراض او به خداوند این است که او متوجه شده خداوند فرشتگان را فریب داده است. شاید خیلی از مخاطبان با خواندن این چند سطر با خود بگویند دیدن چنین فیلم موهنی هرگز از ما برنمی آید اما واقعیت این است که این فیلم ها چنان در هزارتوی پرکششی از داستان های تعقیب و گریز و رازآمیز پیچیده شده است که مخاطبان ناخودآگاه داستان آن را دنبال می کنند و این جذابیت های داستانی، ترفندی برای به دنبال خود کشیدن مخاطبان و القای تفکرات انحرافی به اوست. از همین جنس فیلم ها، می شود به «پایان دوران» به کارگردانی پیتر هایمز، محصول ۱۹۹۹ با بازی آرنولد شوارتزنگر اشاره کرد که در این فیلم اساسا جبرئیل در آستانه تغییر قرن و ورود جهان به دوران تازه، به شیطان تبدیل شده است. شوارتزنگر یک پلیس نیویورکی است که گابریل به او پیشنهاد می دهد در ازای بازگرداندن خانواده از دست رفته اش، با او همکاری کند تا بتواند ضدمسیح را برای نبرد آخرالزمان به دنیا بیاورد اما او این خواسته را نمی پذیرد و شاهد جنگ و گریز پلیس وظیفه شناس و فرشته از دست رفته هستیم که یک فیلم با ظاهر ژانر پلیسی جذاب را رقم می زند.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها