
قاتل اهلی کیمیایی (بالاخره) به نمایش درآمد و در این روزهای (بدخبری) بهترین خبری بود که می توانست نسیمی از شادی را هدیه بیاورد. سال گذشته وقتی یادداشتی درباره مسعود نوشتم، برای جراحی عازم بیمارستان بودم، پس به چند سطر و جمله اکتفا کردم که نه حال جسمی خوبی داشتم و نه شرایط روحی مناسب- و ازقضا- امروز که دوباره درباره او می نویسم، گرفتار تب شدید، سرفه زیاد و ذات الریه هستم. بنابراین نه نوشته دفعه قبل کافی بود و نه امروزی وافی. اما از آنجا که معلوم نیست تکلیف و عاقبتم با این بیماری (بی پیر) چه خواهد شد، سعی دارم آنچه را آغاز کردم، به پایان برم. بهانه دفعه قبل کم لطفی عده ای از نویسندگان سینمایی بود که همه شان برایم عزیزند و نور چشم و محترم. اما بعد از دیدن فیلم کیمیایی و لابد نپسندیدن، اعتقادشان این بود- که استاد باید- به (استاد)ی بماند و از این کار کناره گیرد و فقط نگفتند «لطفا بمیرید آقای کیمیایی». مسئله مهم در این داوری این است که پهلوان را در میدان (خودش) داوری نمی کنیم چراکه کیمیایی اگر در هر زمان در میدان (خودش) داوری شود، همواره همان پهلوانی است که همیشه بوده است. کمتر کسی است از اهالی امروز که گودهای کشتی ۶۰، ۷۰ سال پیش را دیده باشد یا اگر دیده باشد، به یاد بیاورد. گودها آن روزها خاکی بود. کشتی در وقت دو دقیقه… سه دقیقه… ۱۰ دقیقه برگزار نمی شد. پهلوانان درهم می آویختند. فن می زدند، فن می خوردند، بدل می زدند، بدل می خوردند، خاک می کردند، خاک می شدند و در آخر کار، آن کس که میان گود هنوز بر سر پا مانده بود، دستش بالا می رفت. برای بسیاری این پهلوانی، آغاز بود و نه پایان. فصل بعد دوباره بازمی گشتند و آماده نبرد با پهلوانانی جوان تر و تازه نفس تر و روز از نو، روزی از نو. ذره ای از شرف خاک گود را به هیچ کاخی نمی فروختند. پهلوانی را با هیچ چیز (تاخت) نمی زدند. عنوان پهلوانی را همچون یک نشان بر سینه نمی آویختند. آنچه می خواستند این بود که شرافتمندانه تا زنده اند و جان در تن دارند، (برخی) خاک گود باشند و کسانی هم بودند که پهلوانی، آغاز زندگی شان بود. یا خود صاحب زورخانه می شدند یا هم پا و قلدر می شدند یا اصلا خود خان می شدند و خلاصه اینکه گود و کشتی و پهلوانی راه ورودشان بود به دنیایی که از پیش در ذهنشان ساخته بودند. کیمیایی را باید این گونه دید. بعد از ۵۰ سال، هنوز با موی سفید و پشت خم و هزار درد و مرض باز… هر سال… بر خاک گود می ایستد. اگرچه خسته و رنجور و دل شکسته. اما برای بار دهم و بیستم و سی ام و پنجاهم آماده است که با پهلوانانی جوان تر، پنجه در پنجه اندازد.
نه زورخانه ای را صاحب است، نه قلدری و کاسه لیسی کرده، نه خود خانی شده و هنوز و بعد از ۵۰ سال کار مستمر، دائم شبانه روز باز نیمی از بهای آپارتمان ۷۰، ۸۰متری خود را به این دوست و آن فامیل مدیون و وام دار است. مسعود کیمیایی را باید این گونه قضاوت کرد که هرگز پهلوانی را جامه نکرد تا با آن به میهمانی از ما بهتران رود. بلکه کناره ای از آن ساخت و بر سر راه دیگرانی که از پی او آمدند، گسترد و شوق آمدن به این گود را در دل و ذهن آنها به غلیان درآورد. مسعود کیمیایی را با قاتل اهلی قضاوت نکنیم. حتی با گوزن ها یا سفر سنگ یا قیصر… کاری که او در سینمای ایران کرد، بسیار فراتر از فیلم های اوست. بی تردید به عنوان کسی که بیش از ۵۰ سال در همه زیروبم این سینما بوده ام، از من خواهید پذیرفت که مسعود کیمیایی بر همه کارگردان های هم نسل و حتی نسل های بعد از خود تاثیر داشت و اگر او نبود، چه بسیار بزرگانی که هرگز امکان ساختن فیلم نمی یافتند. هیچ کارگردانی حتی آن بزرگانی غربی که روزگاری اسطوره های ما بودند هم تا آخر عمر شاهکار نساختند و تعهد هم نداده بودند که تا آخر عمر شاهکار بسازند. اما آنهایی که در یاد ما مانده اند، نه کسانی هستند که از این راه ثروتمند شدند و نه آنهایی که از برکت شهرت خود به پست و مقامی رسیدند. بلکه به یاد ماندگان، کسانی هستند که تا رمق داشتند، فیلم ساختند و فیلم ساختند و فیلم ساختند. گیرم یکی شاهکار، دیگری نیمه شاهکار و آن دیگری نامطلوب. اما آنها همیشه پهلوانان ما بوده و هستند. فورد، هاکز، هیچکاک و… چراکه تا نفس می کشیدند، در این گود ماندند و پروای شان نبود که عده ای آنها را در این مرحله از عمر و کارشان زیادی بدانند. فیلم قاتل اهلی را در خانه مسعود، همراه خود او بر پرده سینمای خانگی دیدم. اما حتی کوچکی پرده مانع از آن نشد که بزرگی هایی را در ساختار و ساختمان و تصویر نبینم که هنوز- و همین امروز هم- بسیاری را یارای چنین ساختی نیست.
امیدم این است که فیلم با کمترین جرح و تعدیل- یا جرح و تعدیل مناسب – روانه اکران شده باشد. اما هر طور هم که نمایش داده شود… باز برای بسیاری از سینمادوستان نکات و تکه هایی برای یادگیری خواهد داشت.
***
زمانی دور، یادداشتی برای شادروان حاتمی نوشته بودم با این مطلع – که دست روی شکم دردمندش و رنجورانه از پله ها بالا آمد – امیدوارم که مسعود سال های سال زندگی کند و فیلم بسازد. اما روزی که برای دیدن فیلم قاتل اهلی به خانه اش رفتم، او بعد از من رسید. دست روی معده دردناک و چهره اش درهم کشیده از درد، از کلاس می آمد. حتی توان غذاخوردن هم نداشت. اما وقتی فیلم آغاز شد، یکباره آدمی دیگر دیدمش. با همان هیجان و شور و نشاط بیست وچند سالگی اش.
مسعود کیمیایی را با غیرت کارکردنش قضاوت کنیم؛ با ایستادن ۵۰ساله اش در گود. در بی توقعی اش از این سینما که هر دستی به توقعی (صواب یا ناصواب) به گوشه ای از آن چنگ زده است. قضاوتش کنیم که نه خان شد و نه از نمدی که هزاران نفر بر سر آن دعوا داشتند، کلاهی برای خود دوخت.
کیمیایی را به عنوان مرد ۷۶ساله ای قضاوت کنیم که هنوز انگیزه حضورش، هنوز انگیزه حضور و رقابت بسیاری از جوان های هنرمند ما در عرصه سینما و جشنواره است؛ به عنوان کسی که بعد از مرحوم خاچیکیان، کلمه کارگردان را برای سینمادوستان معنی کرد.
***
در سال ۶۱، روزی در دفتر مرحوم توبه خواه (تهیه کننده فیلم تاراج و پنجمین سوار سرنوشت و…) و در جمعی که چند کارگردان و بازیگر حضور داشتند، صحبت از مسعود کیمیایی شد. حدود چهار سالی می شد که مسعود را ندیده بودم و بعد از آن هم شاید ۱۰، ۱۲ سال، باز او را ندیدم. آن زمان انگار کدورتی بین ما بود که امروز حتی دلیل آن کدورت هم یادم نیست. در بحثی که درباره او درگرفته بود، من گفتم اگر قرار باشد روزی تمبری به عنوان سینمای ایران چاپ شود، شاید بهترین تصویر برای این تمبر، تصویر مسعود کیمیایی است. هر کسی انتقادی بر این حرف من (سال ۶۱) داشته باشد، می پذیرم. اما مسئله کدورت و دوری چهار سال قبل و ۱۰، ۱۲ سال بعد را گفتم تا روشن کنم که این عقیده خالص و بدون هیچ حب و بغضی بوده است. امروز ممکن است بر آن عقیده نباشم، اما او را هنوز یکی از پنج نفری می دانم که تصویرش می تواند نشانه ای از تحول سینمای ایران باشد.
***
درخت ها ایستاده می میرند. تمثیل بسیار زیبایی است که همیشه آن را دوست داشته ام. اما شاید بتوانم درباره مسعود بگویم که او ایستاده در کنار دوربین فیلم برداری می میرد و از همان جا باید جمع وجورش کرد و فرستادش بهشت زهرا. عمرش طولانی باشد اما با آدمی که این چنین عاشق سینماست، کمی مهربان تر باشیم عزیزان عاشق سینما.
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- مسعود کیمیایی: حالم خوب است/۲۰ روز دیگر کار جدیدم را شروع می کنم
- نقد و بررسی «دندان مار» در بنیاد حریری بابل
- متفاوتترین بدمن تاریخ سینمای ایران
- پروانه ساخت سینمایی برای چهار فیلمنامه صادر شد
- در سالگرد تولد مسعود کیمیایی/ ادای دین به سینماگر آرمانگرا
- «خائن کشی» آنلاین میشود
- ماجرای برخورد کیمیایی با کاپولا و انتقاد کیمیایی از ساخت ادامه پدرخوانده توسط کاپولا
- کیمیایی از تجلیل تا تحلیل
- بزرگداشت مسعود کیمیایی برگزار شد؛ «قیصر» سخنگوی جامعه است/ کیمیایی بهزودی فیلم جدیدش را میسازد
- «قیصر»؛ خندقی در گذر زمان
- همزمان با سالگرد اولین نمایش عمومی «قیصر»؛ بزرگداشت مسعود کیمیایی برگزار میشود
- «جسدهای جاندار» در گالری ثالث؛ آثار مسعود کیمیایی تماشایی میشود
- رونمایی از فیلم مستند ساموئل خاچیکیان با پیام مسعود کیمیایی
- تحولات سیاسی و جریان موسوم به موج نو در سینمای ملی/ بهمناسبت روز ملی سینما
- عدالت به سبک قیصر مسعود کیمیایی/یادداشتی از کامبیز نوروزی
نظرات شما
پربازدیدترین ها
آخرین ها
- در اندوه فقدان چهره شاخص موج نو سینمای ایران؛ بازتاب جهانی درگذشت بهرام بیضایی
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ پروانه ساخت سینمایی برای ۷ فیلمنامه صادر شد
- در پاسداشت استاد بیبدیل هنرهای نمایشی ایران/ بیضایی، تاریخ و علامت تعجب
- در سوک سیاوش که از شاهنامه رفت
- یادبود بهرام بیضایی؛ ایرانی بودن بار بزرگی است بر دوش ما
- بریژیت باردو درگذشت
- برای رفتن غریبانه شیرین یزدانبخش؛ وصیتی به مثابه گلایه
- «کفایت مذاکرات» و خندههایی که از دل موقعیت میآیند
- «پرهیجان: نبرد برای اوبر»؛ چطور میتوانیم آرزوی شکستِ نجاتبخشمان را داشته باشیم؟
- درباره بازیگران زن مولف سینمای ایران/ ترانه علیدوستی؛ آخرین بازیگر زن مولف
- درباره اهمیت خواندن فیلمنامه اشغال بیضایی پس از جنگ ۱۲ روزه /بیگانه آزادی نمی آورد
- بهرام بیضایی درگذشت
- «موبهمو»؛ خط به خط، نفس به نفس، چهره به چهره
- در بیست و چهارمین دوره جشنواره؛ ۱۴ اثر از سینماگران ایرانی در داکا نمایش داده میشود
- از ۱۰ دیماه؛ «مرد خاموش» به سینماها میآید
- «بامداد خمار»؛ در منزلت فرودستی
- در ستایش سینمای بیچیز؛ همه چیز داشتن در عین بی چیزی
- آیین پایانی یازدهمین دوره انتخاب آثار برتر ادبیات نمایشی / گزارش تصویری
- شیرین یزدانبخش درگذشت
- افسانهای در حبس؛ سرنوشت «چریکه تارا»
- اقتباس بهمثابه ابزار فهم جامعه/ از روایت تراژیک تا روایت عاشقانه
- «دیدار بلوط»؛ بازگشتی به شکوه یک خاطره
- اشغال بهرام بیضایی وزمانه پس از جنگ ۱۲ روزه/به بهانه ۵ دی سالروز تولد بهرام بیضایی
- «سامی»؛ روایتی انسانی از جنگ بیپایان
- سینمای مستقل ایران را به رسمیت بشناسید
- گیشه سینما در دست کمدیها/ دو فیلم جدید اکران شدند
- اعلام بودجه فرهنگ و هنر در سال ۱۴۰۵
- مصوبهای برای حذف وزارت فرهنگ؛ مصوبه «سیاستهای صوت و تصویر فراگیر»؛ تعارض با جمهوریت
- «بابا پیکاسو»؛ در چنبره عواطف، حرمان و جداافتادگی
- «شمعی در باد»؛ جسورانهترین فیلم نیمه اول دهه هشتاد






آفرین