تاریخ انتشار:1397/09/25 - 10:36 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 101573


یوسف حیدری در ایران نوشت :

 

«ما نان بازوی خودمان را می خوریم. به هیکل درشت و چهره اخموی ما نگاه نکن. خیلی دل رحم و مهربان هستیم اما موقع کار با کسی شوخی نداریم و باید به وظیفه مان عمل کنیم چون بادیگارد هستیم.»  وقتی دو جوان بادیگارد چپ و راستت باشند، خود به خود احساس غرور می کنی، پرستیژ خاصی دارد و بقیه هم متوجه می شوند که آدم مهمی هستی. حالا دیگر به حضور بادیگاردها کنار سلبریتی ها عادت کرده ایم و این موضوع به یک رویه عادی تبدیل شده طوری که ابهت و اهمیت هنرمندان و خوانندگان و بازیگران را در جشن ها و مراسم مختلف با تعداد بادیگاردها می سنجند.هر روز به تعداد جوانانی که علاقه به بادیگارد شدن دارند اضافه می شود ولی کمتر کسی از سختی ها و مشکلات این کار اطلاع دارد. هومن و پوریا دو جوان بادیگاردی هستند که در اینستاگرام فالوئرهای زیادی دارند. دو جوان با قدی نزدیک به ۲ متر و وزنی بالای ۱۰۰ کیلو. هیچ کدام با واژه بادیگارد میانه خوبی ندارند و می گویند کار اصلی شان تشریفات و مراقبت است. می گویند امنیت در ایران بالاست و کسی برای مراقبت از جان خودش بادیگارد استخدام نمی کند. بنابراین اغلب سلبریتی ها برای کلاس و بالا بردن وجهه، بادیگارد استخدام می کنند.«بعد از فیلم «بادیگارد» نگاه به حرفه ما بهتر شد و کار ما بین مردم جا افتاد. شاید درآمد ما خوب باشد اما سختی ها و مشکلات زیادی هم دارد که خیلی ها نمی دانند. بادیگارد شدن تنها به پوشیدن کت و شلوار و هیکل بزرگ نیست. باید علاوه بر فنون رزمی به زبان بدن هم آشنایی داشته باشید.» این ها را هومن می گوید. جوان ۲۹ ساله ای که چندسالی است بادیگارد شده و بازیگران وهنرمندان زیادی را در مراسم و جشن های مختلف همراهی کرده است. البته او معتقد است وجه سیاسی کلمه بادیگارد غالب تر است و در ادبیات سیاسی بادیگارد به کسی گفته می شود که در کنار فنون رزمی نحوه استفاده از انواع سلاح ها را هم بلد است و با این ویژگی ها از چهره های سیاسی و نظامی محافظت می کند. با این تعریف کار کسی مثل هومن صرفا پیشگیری از بعضی اتفاقات و برقراری نظم در مراسم ها یا کنسرت ها است:«بچه تهرانپارس هستم و در کنار ورزش حرفه ای به عنوان مربی بدنسازی هم فعالیت می کنم. سال ۸۷ وقتی متوجه اطلاعیه جذب و آموزش بادیگارد برای گروه «مردان سیاه پوش» شدم در دوره های آن شرکت کردم. در این دوره ها آموزش های مختلف دفاع شخصی، اطفای حریق و زبان بدن را یاد گرفتیم و برگزیده شدیم. کل دوره ۲ سال طول کشید ودر بعضی از کلاس ها پزشکان و روانشناسان هم به ما آموزش می دادند. برخلاف خیلی ها که تصور می کنند تشریفات و مراقبت، کار ساده ای است این کار سختی های زیادی دارد. گاهی اوقات در یک مراسم باید با دیدن چهره افراد متوجه شوی که چه کسی امکان دارد مشکل ساز شود و قبل از اینکه اتفاقی بیفتد پیشگیری کنی.»هومن با اعتقاد به اینکه امنیت در ایران بالاست می گوید: «خوشبختانه به دلیل امنیت بالایی که در کشورمان حاکم است کسی برای مراقبت و محافظت جانش بادیگارد استخدام نمی کند بلکه بیشتر برای نمایش و پز دادن از بادیگارد استفاده می کنند. معمولا زمان افتتاح یک فروشگاه یا مرکز خرید از دو یا سه بادیگارد استفاده می کنند تا میهمان ها احساس امنیت داشته باشند و کسی هم بدون دعوت وارد نشود.»

   رزومه مهم تر از هیکل است

هومن داشتن رزومه خوب را مهم تر از یک هیکل درشت برای بادیگارد می داند. او درعین حال از برخی افراد که تنها به اتکای هیکل و کت و شلوار خود را بادیگارد معرفی می کنند ناراحت است و می گوید آنها هیچ آشنایی با این دانش ندارند و با دادن قیمت پایین به مشتری، بازار را خراب می کنند: «شخصیت و دانش در این کار خیلی مهم است. خیلی ها به اتکای هیکل و با تصور به دست آوردن پول زیاد وارد این کار می شوند و از میانه راه برمی گردند. در کار ما درگیر شدن مرحله آخر است و باید با ذهن خوانی و همچنین بررسی شرایط اطراف، اجازه بروز اتفاق را نداد. متاسفانه این روزها فضای مجازی پرشده از آدم هایی که هیکل درشتی دارند و خودشان را بادیگارد معرفی می کنند و اغلب هم بدون آگاهی در دام افراد سودجو می افتند.»

او در مورد دستمزد و درآمد این شغل می گوید: «دستمزد شغل ما به ساعت و نوع کار بستگی دارد. اگر افتتاح فروشگاه یا مراسم خاصی باشد که معمولا ۵ تا ۸ساعت طول می کشد، هرنفر ۵۰۰ هزار تومان می گیرند که به صورت توافقی بالاتر می رود. اما کسانی که برای مراقبت یا نمایش، بادیگارد استخدام می کنند در ماه ۸ میلیون به بالا می گیرند.»

هومن از سلبریتی هایی نام برد که در مراسم مختلف بادیگارد آنها بوده: «در مراسم اکران فیلم و جشن های مختلف بادیگارد محمدرضا گلزار، رامبد جوان، حامد بهداد، کیانوش گرامی، هادی ساعی و مهرداد میناوند و چند نفردیگر بوده ام. بادیگاردها محرم راز هستند و همین طور کسی که قرار است از او مراقبت کنیم هم باید با ما رو راست و یکدل باشد. از آنجایی که مردم علاقه زیادی به سوپراستارها دارند معمولا این افراد با مشکلات زیادی مواجه می شوند. ساده ترین مساله اینکه خیلی از علاقه مندان دوست دارند با آنها عکس بگیرند و همین موضوع گاهی مشکلات زیادی برای آنها به وجود می آورد.

ما سعی می کنیم هنرمندها با کمترین دردسر در مراسم حاضر شوند. ما دست خالی هستیم و باید با فنون و چیزهایی که آموخته ایم از افراد یا مراسم مراقبت کنیم و درعین حال درگیر نشویم. خیلی از خواننده ها که سالهای قبل در کشورهای دیگر کنسرت برگزار می کردند، مجبور بودند بادیگارد خارجی استخدام کنند که زبان میهمان های ایرانی را بلد نبودند و معمولا بین شان مشکلاتی به وجود می آمد. اما مدتی است خواننده ها از ما برای برقراری امنیت در کنسرت های خارجی دعوت می کنند و ماهم با شناختی که از هموطنان خودمان داریم سعی می کنیم با کمترین تنش ساعتی به یاد ماندنی برای خانواده های ایرانی رقم بخورد.»

 

   بادیگارد در کنار داماد

پوریا از بچه های نظام آباد است. با قدی نزدیک به ۲ متر و ۱۶۵ کیلوگرم وزن. خودش را این طور معرفی می کند «۱۵ سال جودو کار کرده ام و مقام کشوری و مدرک بین المللی دفاع شخصی دارم. از نوجوانی وقتی می دیدم در فیلم ها اشخاص مهم بادیگارد دارند به این حرفه علاقه مند شدم. دوست داشتم از جثه بزرگ و ورزشی که در آن موفق بودم برای رسیدن به این حرفه استفاده کنم. در یکی از برنامه های تلویزیونی با آقای صفایی مسئول گروه سیاه پوشان آشنا شدم و بعد از آن در فضای مجازی با هومن آشنایی پیدا کردم و ۸ سال قبل وارد این حرفه شدم.

جذابیت این حرفه برای یک جوان در نگاه اول زیاد است اما این جذابیت ها را باید در کنار سختی ها و مشکلات آن دید. به طور مثال با این وزن سنگین گاهی اوقات مجبورم ۵ ساعت یک جا بایستم. بارها با افراد مختلف که قصد اختلال یا ایجاد مزاحمت داشته اند درگیر شده ام و باتوجه به اینکه جثه درشتی داریم معمولا اول از همه هم روی ما زوم می کنند. خانواده من هم از ابتدا به این کار راضی نبودند و سال های اول هربار برای کار دعوت می شدم تا زمان بازگشت، مادرم چند بار تماس می گرفت تا از سلامت من مطمئن شود.»

به گفته او چند سالی است که دعوت از بادیگارد برای حضور در جشن های عروسی هم زیاد شده است. داماد برای جشن عروسی هزینه زیادی متحمل می شود و دوست ندارد چند نفر که حالت عادی ندارند مراسم را بهم بزنند. به همین خاطر از آنها دعوت می کنند تا کنار داماد باشند و مراقبت کنند که جشن عروسی بهم نریزد. پوریا درباره مشکلات کار می گوید: «در یکی از جشن ها چند جوان برای پس گردنی زدن به یکی از بازیگرها شرط بندی کرده بودند و خوشبختانه قبل از اینکه موفق شوند، با یک حرکت مانع شدم. سختی های کار ما زیاد است و کسانی موفق می شوند که بتوانند حرفه ای رفتار کنند.»

پوریا می گوید جوانی که علاقه مند به این حرفه است باید حداقل با ورزش رزمی آشنایی داشته باشد و بتواند با عکس العمل بموقع از اتفاق ناگواری جلوگیری کند: «در یکی از کنسرت ها که در برج میلاد برگزار شد، تعداد میهمان ها بیشتر از ظرفیت سالن بود و آخر برنامه باید هرچه سریعتر سالن خالی می شد. ما ۱۰ بادیگارد بودیم که در کمترین زمان توانستیم ۲ هزار نفر را سالم از سالن بیرون ببریم و اگر دوره های این کار را ندیده بودیم به طور حتم اتفاق بدی می افتاد.»

   مراسم ختم آرنولد

این شغل دردسرهای زیادی دارد و یکی اش هم اینکه دوستانت ممکن است توقع زیادی از تو داشته باشند. هومن می گوید: «غروب که به خانه برمی گردم معمولا تلفن همراهم را خاموش می کنم، چون دوستانی که آن ساعت شب تماس می گیرند معمولا به دردسر افتاده اند یا درگیر شده اند و می خواهند به کمک شان بروم ولی من علاقه ای به درگیری ندارم و اگر خداوند من را این طور خلق کرده، قرار نیست که از این هیکل و بازو برای دعوا استفاده کنم.»

هومن با بیان این خاطره جالبی هم از ختم آرنولد دارد: «در کوچه و خیابان وقتی مردم از کنار ما رد می شوند نگاه خاصی می اندازند. بعضی از ما تعریف می کنند و بعضی هم با وجود جثه ای کوچک، سینه ستبر می کنند و شاخ و شانه می کشند و می گویند گول هیکلت را نخور!

یک بار همراه تعدادی از بادیگاردها برای انجام کاری به ونک رفته بودیم و بعد از مراسم مسیر خیابان ونک را پیاده می آمدیم. حالا فکرش را بکنید که مردم با دیدن یک گروه درشت هیکل مشکی پوش چه واکنشی ممکن است داشته باشند. با تعجب می پرسیدند اتفاقی افتاده؟ مجبور شدیم به تعدادی توضیح دهیم ولی سوالات تمامی نداشت. اتومبیل ها ترمز می گرفتند و راننده وسرنشین ها می پرسیدند چه شده؟ یک راننده تاکسی درحالی که تا کمر از شیشه بیرون آمده بود از من پرسید اتفاقی افتاده؟ گفتم آرنولد فوت کرده و داریم به مراسم ختمش می رویم. راننده که باور کرده بود آدرس محل ختم را پرسید که بچه ها زدند زیرخنده و راننده تازه متوجه شد شوخی کرده ام.»

اما خاطره تمامی که ندارد: «یک بار با مسئول یکی از سامانه های تلفن همراه رفتیم ورامین خانمی شمش طلا برنده شده بود و قرار بود هدیه اش را تقدیم کنیم. اما این خانم به محض اینکه در را باز کرد و من را دید، غش کرد!»

برچسب‌ها:

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها