تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۱۳ - ۰۰:۱۲ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 47742

«سقای تشنه‌لب»، مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ ترین فیلم کوتاه رسول ملاقلی‌پور است.
به گزارش سینماسینما، ملاقلی پور در زمان جنگ، مستند می ساخت و در این راه، جراحات و آسیب های جنگی را هم نصیب خود کرد. وقتی در بیمارستان بستری بود، روی تخت کناری اش، پسر جوان مجروحی افتاده بود که نباید آب می خورد. از قضا، آن پسر در جبهه، سقا بود. این ماجرا، دستمایه ساخت فیلم کوتاه ۱۶ میلیمتری «سقای تشنه لب» شد.(بخشهایی از یک گزارش مفصل در هفته نامه چلچراغ.تیر۹۴).علی ملاقلی پور درمصاحبه ای با روزنامه جوان درباره این نوجوان توضیحات بیشتری داده وگفته : آن نوجوان در همین شرایط شهید می‌شود و شهادت وی نه تنها روی پدرم بلکه بر همه افرادی که در آنجا بستری بودند، اثر می‌گذارد.

ناصر صفاریان منتقد سینما در سال ۷۷ در یادداشتی در ماهنامه فیلم درباره این ساخته ملاقلی پور می نویسد :تقارن سال‌های نخست جنگ با سال‌های نخست فیلمسازی ملاقلی‌پور، این اثر را از یک سو با محتوای دوست‌داشتنی و دلنشینی که روایت ایثار رزمندگان ایرانی ست، و از سوی دیگر با ساختاری ضعیف و از هم گسیخته روبه‌رو ساخته.نمایش تلویزیونی این فیلم در آن سال‌ها، به دلیل این که مردم را با واقعیت‌های جبهه‌های جنگ آشنا می‌کرد، نظر مثبت بینندگان را به خود جلب کرد؛ و چندین بار از تلویزیون پخش شد. اما حالا که به فیلم نگاه می‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم، یک سیاه مشق تصویری است از فیلمساز تازه‌کاری که هنوز به سینما خو نگرفته بوده.

/روایت اکبر نبوی از سقای تشنه لب/

اکبر نبوی در مصاحبه ای در سال ۸۶ درباره ماجرای واقعی آن سقای تشنه لب گفته است :در برنامه «برداشت دو» که با هم صحبت می کردیم، یک چیزی گفت که آن موقع برای من خیلی شیرین و جذاب بود و هنوز هم برایم جذابیت دارد. اشاره می کرد به این نکته که من داشتم فیلم می گرفتم، کاست تمام شد. در یک وضعیت خاصی آمدم از دستیارم کاست بگیرم و دوباره فیلمبرداری را شروع کنم. چون جهتم تغییر کرد، پای من بالا آمد و چون به سمت دستیارم دراز شده بودم، تیر به پایم خورد و مجروح شدم. رسول تنها کسی هم هست که فیلم مجروح شدنش وجود دارد. شاید خیلی از هنرمندان جبهه رفتند، فیلم گرفتند، تصویر گرفتند، مجروح هم شدند، ولی از آنها فیلم وجود ندارد. اما رسول تنها کسی است که فیلمش هست، چون وقتی مجروح می شود و دوربین از دستش می افتد، دستیارش (کسی که از بچه های حوزه هنری بود و اسمش ابراهیم بود، و بعدش هم شهید شد) شروع می کند از رسول با همان دوربین تصویر گرفتن. یعنی ادامه تصاویری که خود رسول گرفته، تصاویر مجروح شدن خودش است تا زمانی که او را درون آمبولانس می گذارند و می برند. می گوید: «مجروح شدم و خیلی داد و بیداد می کردم. درد داشتم و از طرفی می ترسیدم.» یک نوجوانی بود که خود رسول می گوید: «تازه پشت سبیلش داشت سبز می شد. این خیلی به من بد و بیراه می گفت. خودش تقریباً شش گلوله به شکمش خورده بود؛ می گفت تو آبروی همه را بردی». رسول می گفت: «کوچک بود، ولی مرد بسیار بزرگی بود».البته خاطره آن بچه ای که در بیمارستان هفتم تیر تهران در اتاقش بود و مبنای آن «سقای تشنه لب» شد، آن هم چیز شیرینی بود. یک نوجوانی خودش در جبهه توزیع کننده آب باشد، دچار جراحتی بشود که آب را بر او ممنوع بکنند. او آن قدر به این وضعیت حساس شده بود که اگر در اتاق مجاور شیر آب باز می شد، گوش هایش را تیز می کرد. تا اینکه حتی یک روز شلنگ سرم را کشید و در دهان خودش کرد. چون تابستان بود و هوا هم گرم. اینها را که تعریف می کرد، فکر می کنم یک نکته خیلی مهم در ذهنش بود. چون در آن بخشی هم که اشاره می کند من مجروح شدم و آن پسر هم تیر خورده بود، می گوید: «کوچک بود، اما در درون، مرد بسیار بزرگی بود».

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها