تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۱۷ - ۱۸:۵۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 12962

 

افغانفریبا پژوه در روزنامه شرق نوشت :

 
صحرا کریمی، فیلم‌ساز افغان، در خانه‌اش در شهرک حاجی نبی در غرب کابل، خود را این‌گونه معرفی می‌کند: «من صحرا کریمی هستم، متولد ٣١ اردیبهشت ۶٢ در ایران- تهران».او یکی از زنان تأثیر‌گذار امروز جامعه افغانستان است. اولین بار با بازی در فیلم «دختران خورشید»، به کارگردانی مریم شهریار و «خواب سفید»، به کارگردانی حمید جبلی در ایران پا به عرصه سینما گذاشت. پس از آن تحصیلات آکادمیک خود را در رشته سینما در پراگ به پایان رساند. آثار این کارگردان جوان افغان در بیش از ١۵٠ جشنواره بین‌المللی فیلم به نمایش درآمده است. فیلم مستند «زنان افغان پشت فرمان رانندگی» او توانست ١٨ جایزه بین‌المللی، ازجمله جایزه بهترین فیلم مستند سال ٢٠١٠ اسلواکی را کسب کند و از تلویزیون آرته فرانسه پخش شود. همچنین فیلم بلند داستانی او به نام «نسیمه؛ خاطرات روزانه دختری مهاجر» در سال ٢٠١٠ توانست جایزه «گراند پریکس کداک» را کسب کند. این فیلم پیش‌تر کاندیدای کسب اسکار دانشجویی نیز شده بود. صحرا کریمی، درحال‌حاضر در کابل زندگی می‌کند و معتقد است برایش فیلم ساختن، ابزاری برای گریز از خانه نیست، بلکه به کمک آن به ماندن و ایجاد تغییر در کشورش فکر می‌کند. گفت‌وگوی پیش‌ِرو درباره نگاه صحرا کریمی به دنیای پیرامونش است. 

‌ صحرا کریمی، دختری مهاجر از افغانستان که امروز به عنوان یگانه زنی در سینمای این کشور شناخته شده که فیلم‌هایی درباره زنان می‌سازد، چطور وارد دنیای سینما شد؟ 
پدرم و مادرم در افغانستان به دنیا آمدند. ولی تا ١٧سالگی در ایران بودم و دوره دبیرستان را در ایران تمام کردم. همچنین یک ترم دانشگاه در رشته مهندسی عمران را در تهران درس خواندم. رشته تحصیلی‌ام در دوران دبیرستان ریاضی بود، ولی در همان سال‌ها کم‌کم با سینما آشنا شدم و به عنوان بازیگر غیرحرفه‌ای در فیلم «دختران خورشید» ایفای نقش کردم. بعد از آن در فیلم «خواب سفید» حمید جبلی هم نقش اصلی بازی کردم. این همه تجربه‌هایی بود که به طور اتفاقی من را وارد دنیای سینما کرد. در آن زمان، من اولین دختر افغان بودم که در سینمای ایران کار می‌کردم. هرچند کسی نمی‌دانست که من افغانستانی‌ام. واردشدنم به سینما دروازه‌ای بود تا در دنیای هنر سیر کنم. من به این ترتیب با هنرمندان، سینما‌گران و جهان‌بینی افراد مختلف آشنا شدم و زندگی من کلا تغییر کرد. فیلم «دختران خورشید»، در جشنواره بین‌المللی «بروتسلاوا» در اسلواکی در سال ٢٠٠١ جایزه بهترین فیلم را برد و پس از آن من هم به این کشور رفتم. باید بگویم از کودکی دختر بلندپروازی بودم. از سوی دیگر مهاجر بودم و مهاجرت محدودیت‌های خودش را داشت، اما بااین‌همه علاقه‌مند بودم ببینم که آن سوی مرزهای ایران چه خبر است و همین باعث شد در جشنواره اسلواکی شرکت کنم و دیگر به ایران برنگردم.
‌ علت ماندن‌تان در اسلواکی چه بود؟ 
در اسلواکی از من پرسیدند چرا می‌خواهی در این کشور بمانی و پاسخ دادم می‌خواهم در رشته کارگردانی درس بخوانم. آنها گفتند این خیلی ساده نیست؛ چون برای کارگردان‌شدن باید در دبیرستان در رشته هنر فارغ‌التحصیل شوی و بعد کنکور هنر بدهی. من قبول کردم و بعد از یک سال و یاد‌گیری زبان و گذراندن دوره فشرده کلاس‌های هنری کنکور دادم و به عنوان نفر اول رشته کارگردانی وارد دانشگاه شدم. هم‌زمان در «فامو»، -مدرسه فیلم جمهوری چک – نیز پذیرفته شدم. به‌این‌ترتیب در رشته کارگردانی سینمای مستند در اسلواکی و هم‌زمان در رشته کارگردانی سینمای داستانی در فامو درس می‌خواندم. لیسانس گرفتم و در امتحان فوق‌لیسانس نیز قبول شدم و در رشته کارگردانی فیلم داستانی فارغ‌التحصیل شدم. سپس در آزمون کنکور دکترا رتبه اول را کسب کردم و در رشته سینمای داستانی با گرایش نشانه‌شناسی و زیبایی‌شناسی در سینما دکترا گرفتم. موضوع پایان‌نامه‌ام بررسی فیلم‌های داریوش مهرجویی بود. من در پایان نامه‌ام تأثیر موج نوی اروپا را بر موج نوی سینمای ایران بررسی کردم و دراین‌میان به فیلم‌های زن‌محور داریوش مهرجویی توجه داشتم.
‌ حالا چرا فیلم‌های آقای مهرجویی را انتخاب کردید؟ 
به دلیل نگرش ایشان به زنان. همین مسئله باعث شد پس از سال‌ها به ایران بازگردم و با آقای مهرجویی مصاحبه کنم و بتوانم فیلم‌های ایشان را تحلیل کنم. من تا امروز ٣٠ فیلم داستانی کوتاه یا مستند ساخته‌ام. در سال ٢٠١٠ فیلم «نسیمه؛ خاطرات روزانه یک دختر مهاجر» کاندیدای کسب اسکار دانشجویی، از طرف اسلواکی بود. در سال ٢٠١٢ علاوه بر جوایز متعددی که از کداک گرفتم، جایزه آکادمی فیلم اسلواکی را که به «اسکار اسلواکی» معروف است نیز دریافت کردم. همچنین به طور رسمی عضو رسمی آکادمی فیلم و تلویزیون اسلواکی نیز هستم.
‌ چرا با وجود موفقیت‌های پی‌درپی در اروپا نماندید و به افغانستان برگشتید؟ 
من در جمهوری اسلواکی موقعیت زندگی خوبی داشتم، اما چون من از افغانستان و ایران به اروپا رفته بودم، نگاهم به سینما آسیایی و شرقی بود. من در ایران بزرگ شدم و زبان فارسی زبان مادری‌ام است. همچنان در ایران هم با ظرافت‌های این زبان آشنا شدم و نگاهی شاعرانه داشتم. در اروپای شرقی درس خوانده بودم و نگاه اروپای شرقی به این نگاه ایرانی و شاعرانه اضافه شده بود. من کتاب زیاد می‌خوانم و به رمان علاقه دارم. روش قصه‌گویی را هم بلدم؛ بنابراین فکر می‌کنم همین نگاه باعث شد فیلم‌های کوتاه من برنده جایزه شوند. در اسلواکی شرایط من ایده‌آل بود، اما خصلتی دارم که وقتی همه‌چیز خیلی خوب باشد، شک می‌کنم. به نظرم وقتی همه‌چیز بر وفق مراد باشد، فرد به نوعی رخوت و خودخواهی می‌رسد. این مسئله باعث می‌شود خیلی چیز‌ها دیده نشوند؛ بنابراین تصمیم گرفتم بعد از پایان درسم در دوره دکترا، به افغانستان برگردم.
‌ آیا می‌خواستید به سینمای افغانستان کمک کنید؟ 
همین‌طور است. احساس کردم به عنوان اولین زنی که در رشته سینما تحصیل کرده، حتما می‌توانم به کشورم کمک کنم و به کسانی که به این رشته علاقه‌مند هستند آموزش دهم. من باید می‌آمدم و هرچه را که آموخته بودم، با جوانان افغانستانی قسمت می‌کردم و سرانجام همین کار را کردم.
‌ در این مسیر دچار مشکلاتی نشدید؟ 
اولین مشکل من پس از بازگشت به کابل این بود که نمی‌توانستم فارسی را با لهجه کابلی صحبت کنم. من در ایران بزرگ شده بودم و لهجه ایرانی داشتم و این برای من امتیاز منفی محسوب می‌شد. در مجموع به مثابه فردی خارجی وارد افغانستان شدم. همه‌چیز را از صفر شروع کردم. بااین‌حال شروع به نوشتن کردم. اولین فیلم‌نامه بلند خود را به نام «پیانیستی از کابل» نوشتم و از سال ٢٠١٢ به طور مستمر در کابل زندگی می‌کنم.
‌ در این مدت، دیگر چه کارهایی انجام دادید؟ 
در این سه سال، شش فیلم مستند کوتاه و یک فیلم مستند بلند به نام «پرلیکا» ساخته‌ام. پرلیکا، نام یک زن افغان مدافع حقوق زنان است. این فیلم در سال ٢٠١۶ در جشنواره‌های بین‌المللی به نمایش درخواهد آمد. من همچنین گالری هنری «کاپیلا» را در کابل راه‌اندازی کردم. این گالری برای هنرمندانی که امکان نمایش آثار خود را ندارند، برپا می‌کند. همچنین برای اولین‌بار در افغانستان کارگاه آموزشی عکس کانسپچوال (مفهمومی) در گالری کاپیلا برگزار کردم. بنیاد «پرنس کلاوس» هلند از این پروژه حمایت کرد.
‌ افغانستان بیش از سه دهه است که در شرایط جنگی قرار دارد. در شرایط کنونی جامعه افغانستان تا چه حدی توانسته کار هنری را بپذیرد و با آن ارتباط برقرار کند؟ آیا شما با جامعه امروز افغانستان دچار چالش نشدید؟ 
وقتی شما به عنوان یک زن در یک جامعه کاملا مردسالار که یک نگاه اولتراسنتی به زن دارد کار می‌کنید، حتما با مشکلات زیادی مواجه می‌شوید، اما وقتی متوجه شدم رسالت زندگی‌ام هنر و سینماست مشکلات، موانع و چالش‌ها چندین برابر شد. باید دقت کنید تصور جامعه افغانستان از سینما، تصوری کاملا سطحی است. سینما برای آنها، تنها به سینمای بالیوود و ملودرام‌های هندی خلاصه می‌شود. آنها سینمای اندیشه‌گرا، اجتماعی، مستقل و هنری را نمی‌شناسند. این نگاهی عوام است. البته تا حدودی می‌توان نگاه عوام را درک کرد، اما گاهی در میان قشر تحصیل‌کرده نیز چنین مسائلی وجود دارد.
‌ به طور مشخص از یکی از مشکلات‌تان بگویید؟ 
در سال ٢٠١١ دانشگاه برکلی آمریکا، جشنواره فیلم‌سازان ایرانی را برگزار کرد و از چهار فیلم‌ساز دعوت کردند. یکی از آن فیلم‌سازان بهرام بیضایی بود. آقای بیضایی برای من که در ایران بزرگ شده‌ام، نقش استادی داشت و دارد. من همه نمایش‌نامه‌ها و فیلم‌های ایشان را خوانده و دیده‌ام و هنوز هم خود را شاگرد کوچک ایشان می‌دانم. من هم یکی از آن چهار فیلم‌ساز بودم که در آنجا شرکت کرده بودم. وقتی من کنار آقای بیضایی قرار گرفته بودم از شدت هیجان اشک می‌ریختم؛ چراکه این مسئله برای من خیلی مهم بود. چون دختری افغان و مهاجر از جنوب شهر تهران بودم که حالا کنار بهرام بیضایی در برکلی ایستاده‌ام. همه ایرانی‌ها از این فیلم‌ساز ایرانی حمایت کردند، ولی هیچ‌کس از جامعه افغانستان که تعدادشان هم در آمریکا کم نیست، از حضورم در آنجا حمایت نکرد و سالن تنها با حضور ایرانیان پر شده بود. این فقط یک مورد بود تا وضعیت مخاطبان سینما را در افغانستان مشخص کنم. برای فیلم‌ساز همیشه مخاطب مهم است. رابطه میان فیلم، فیلم‌ساز و مخاطب، رابطه‌ای مثلثی است. هر یک از آن اضلاع نباشند، آن رابطه ناقص است. ما اینجا فیلم‌ساز داریم، فیلم هم با مشکلات بسیار ساخته می‌شود، ولی مخاطب وجود ندارد! و به همین دلیل فیلم‌هایی که فیلم‌سازان افغانستانی می‌سازند، نگاهی به جشنواره‌های جهانی دارد. البته هیچ‌کدام از این مشکلات باعث نمی‌شود من در مسیری که انتخاب کرده‌ام متوقف شوم.
‌ با وجود مشکلات متعدد، چه چشم‌اندازی برای آینده‌تان متصور هستید؟ 
خب، من در بهترین شرایط در اروپا به افغانستان بازگشتم و فکر می‌کنم حالا که همه از افغانستان رفته‌اند، من باید بمانم. به نظرم فیلم‌ساختن ابزاری برای گریزم از خانه نیست، بلکه فیلم‌ساختن می‌تواند ابزاری برای ماندن و ایجاد تغییر باشد. من به این نکته باور دارم. باور دارم وقتی خیلی به مسئله‌ای فکر کنید، آن مسئله اتفاق می‌افتد و من این صبر را مدیون آمدنم به افغانستان می‌دانم. در افغانستان هنرمند نمی‌تواند با جامعه‌ستیز کند. باید صبور بود. اگر بخواهیم به جامعه نشان دهیم که ما فرهیخته هستیم و شما عوام، فاصله ما و جامعه هر روز بیشتر می‌شود و هیچ‌وقت از سوی جامعه فهمیده نخواهیم شد. باید توجه داشته باشیم به‌هرحال این جامعه افغانستان بیش از سه دهه با جنگ دست‌به‌گریبان بوده و هست. این جامعه کتاب نمی‌خواند و سواد ندارد. نیاز‌های اولیه جامعه هنوز برطرف نشده و بنابراین جز صبوری راهی نیست. به نظرم در نهایت برای جامعه افغانستان، یک افغانستانی می‌تواند دلسوزی کند نه یک خارجی. خارجی‌ها روزی می‌آیند و بالاخره روزی هم می‌روند، ولی ریشه‌های من در این خاک است. به سهم خودم همه تلاشم را برای بهبود شرایط انجام می‌دهم. من مدعی نیستم نسل من، نسل خوشبختی است، اما من به پروسه تغییر فکر می‌کنم و خود را بخشی از آن پروسه می‌دانم.
‌ در دو دهه گذشته ایران میزبان بسیاری از مهاجران افغان بوده است. شما هم سال‌ها در ایران زندگی کردید. چه خاطره‌ای از ایران در ذهن‌تان مانده و برای ایرانیانی که مخاطب سخنان‌تان هستند، چه حرفی دارید؟ 
احساس می‌کنم اگر پدر و مادر من در سال‌های جنگ افغانستان و شوروی از روستاهای افغانستان به ایران مهاجرت نمی‌کردند، این اتفاقات خوب برای من نمی‌افتاد. من اگر ایران نمی‌رفتم، درس نمی‌خواندم و شاگرد ممتاز نمی‌شدم و اگر از سوی ایرانی‌ها تشویق نمی‌شدم، هر گز در جایگاه امروزی‌ام نبودم. من هرگز فراموش نمی‌کنم بهترین مشوق من در زندگی کارت‌های آفرین، صدآفرین و‌ هزارآفرینی بود که در مدارس در ایران می‌گرفتم. هرچند همیشه دوست داشتم‌ هزارآفرین داشته باشم. نمی‌توانم بگویم که همه موفقیت‌هایم را مدیون اسلواکی هستم، بلکه من مجموعه‌ای از تجربیات مهاجرت‌هایم هستم. ١٧ سال در ایران و ١٣ سال هم اسلواکی زندگی کردم. مطمئن نیستم که معلم‌های دوره مدرسه‌ام، خواننده این گفت‌وگو باشند یا نه یا من را یادشان هست یا نه، اما من همیشه دوست داشتم به طریقی از معلمانم در ایران تشکر کنم. معلم‌هایم در ایران در دوره‌ای که درس می‌خواندم هیچ‌وقت مهاجربودنم را به من یاد آوری نکردند. هر چند ممکن است برخی از هم‌وطنانم خاطرات خوبی از دوران مهاجرت خود در ایران نداشته باشند، ولی دوران ١٢ ساله مدرسه‌ام در ایران را بسیار دوست دارم. این دوران پایه‌ای برای موفقیت من در اسلواکی بود و بابت آن دوران از همه مردم ایران تشکر می‌کنم.

برچسب‌ها:

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها