تاریخ انتشار:1396/11/07 - 12:37 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 78471

پوریا ذوالفقاری در آسمان آبی نوشت :امروز می‌دانیم که در تمام مکالمات آقای بدیعی با سرنشینان خودرو، خبری از بدیعی نبوده و خود عباس کیارستمی جای راننده نشسته‌است. از مصاحبه‌های کیارستمی فهمیده‌ایم برای رسیدن به واکنش‌های مدنظرش هربار حیله‌ای سوار کرده که شاید جالب‌ترینش قرار‌دادن چاقویی به ظاهر خون‌آلود (و درواقع آغشته به آب انار!) در داشبورد اتومبیل بوده تا شخصیت سرباز فیلم، به‌خواسته راننده(کیارستمی) آن را بگشاید و بعد با ترس بپرسد با من چیکار دارید تا لحظه مدنظر کیارستمی خلق شود. می‌دانیم که شخصیت پیرمرد ترک یک روز سر صحنه آمده و درگیری کلامی کوچکی با گروه پیدا کرده و کیارستمی گمشده‌اش را در او یافته‌‌است  و نقش پیرمرد را به او سپرده چراکه به گفته خودش دنبال کسی بوده که لهجه داشته باشد تا دیالوگ‌های اندرزگونه پیرمرد با بیانی سلیس و تهرانی تبدیل به شعار نشود (قابل‌توجه آن‌ها که کیارستمی را به فیلمسازی برای فستیوال‌ها متهم می‌کنند. کدام کارگردانی با جهت‌گیری مخاطبان جهانی صرف، به تمهید لهجه می‌اندیشد؟). با این همه باز «طعم گیلاس» فیلمی ساده جلوه می‌کند. گویی اصلا در غیاب کارگردان ساخته شده‌است و مگر سازنده‌اش جز این می‌خواست و مگر اوج کارگردانی جز این است؟ سال ۶۵ ایرج کریمی- این ستایشگر بزرگ کیارستمی که توانایی او را خیلی‌زودتر و پیش از «خانه دوست کجاست» کشف کرده و برای کیارستمی در سال‌هایی که هنوز نوشتن یک کتاب درباره یک فیلمساز کاری عادی در سرزمین ما نبود، براساس فیلم‌های کوتاه و کانونی‌اش کتابی نوشت- در مقدمه کتاب «عباس کیارستمی؛ فیلمساز رئالیست» نوشت: «کیارستمی هنوز به انتهای راه تکامل خود نرسیده و… رئالیسم او هنوز غنا و گستردگی هنری واقعا رئالیستی را ندارد.» «طعم گیلاس» برای نگارنده آن اوج تکامل است. چیدن و ساختن هر پلان و نظارت بر هر رخداد و مراقبت از هر لحظه و درنهایت دیده‌نشدن. «طعم گیلاس» فیلم سهل و ممتنع کیارستمی است. کیارستمی که همواره دلبسته ایهام و راه‌انداختن بازی گفتن و نگفتن و عریانی و پرده‌پوشی است، در «طعم گیلاس» از همان ابتدا بنا را بر دوگانه دلچسب می‌گذارد. (جالب این که راجر ایبرت از گفت‌وگوی طولانی و طفره‌رونده فیلم انتقاد کرده‌است. ایبرت در مواجهه با «طعم گیلاس» دقیقا همان جایی ایستاده که مخاطبان ایرانی با «خانه دوست کجاست» ایستاده بودند. او از گفت‌وگوهای فیلم انتظار بیان مقصود نهایی را دارد. چنان که زمان «خانه دوست کجاست» کسانی به انتقاد نوشتند که چرا آدم‌ها حرف اصلی‌شان را نمی‌زنند؟ زمان برد تا دریابیم در جهان کیارستمی زبان ابزار ارتباط نیست و او اساسا به صراحت بدبین و از آن گریزان است.) برای انگیزه آقای بدیعی می‌توان هر قصه‌ای ساخت و با هر تصوری دوباره به تماشای فیلم نشست. گویی منشوری پیش روی ماست که از هر طرف به آن نور بتابانیم، با نتیجه‌ای متفاوت روبه‌رو می‌شویم. خود کیارستمی می‌گوید کیف‌کرده وقتی از مخاطبی خارجی شنیده که حدسش مشکل شخصی آقای بدیعی است. استادی کیارستمی این‌جاست که خیلی‌زود این ایهام را برای ما پذیرفتنی و به پیش‌فرض بدل می‌کند. یعنی ما به‌سادگی این خواسته عجیب بدیعی را قبول می‌کنیم و با او در سفرش همراه می‌شویم. سکانس رفتن بدیعی به خانه‌اش باز با همین ایهام تصویر می‌شود. «طعم گیلاس» همان‌قدر که یله و رها جلوه می‌کند، از ما/مخاطب هم انرژی می‌گیرد. (کدام هنرمند بزرگی مخاطب منفعل را دوست دارد؟)
«طعم گیلاس» پس از دودهه همچنان تماشایی است. فیلم ابتدا با حاشیه زمان دریافت جایزه‌اش در ایران سر و صدا کرد. طول کشید تا روی پرده ببینیمش (این دومی الان خوش‌شانسی به‌حساب می‌آید که فیلمی با این رویکرد را بتوانیم روی پرده ببینیم) و بدتر این‌که برای مخاطبی در سن و سال نگارنده در زمان تماشای «طعم گیلاس» درکش آسان نبود. شاید بسیاری از هم‌نسلانم مثل من نخستین مواجهه متفاوت را با یک فیلم احساس کردند. اولین‌بار بود که فیلمی را به‌زحمت دوست داشتیم، ولی از ذهنمان بیرون نمی‌رفت. شاید همان زمان یا چند‌سال بعد باز به تماشایش نشستیم. شاید هم منتظر ماندیم شماره جدید ماهنامه «فیلم» بیاید تا نقدها را بخوانیم و بفهمیم چه دیده‌ایم. توان گفتن و توضیحش را نداشتیم ولی احساس‌مان پریشانی از مواجهه با شکل دیگری از سینما بود. شکلی که نمی‌شناختیمش. فیلم بازیگر شناخته‌شده‌ای نداشت، قصه‌اش را هم به شکل متداول تعریف نمی‌کرد. یک‌کلام این که عادت‌های‌مان را پس می‌زد و ما را به چالش می‌کشید. قصه‌ای که برای نسل‌های قبلی ما با طبیعت بی‌جان و یک اتفاق ساده شهیدثالث یا «خانه دوست کجاست» و «کلوز‌آپ» آغاز شده بود، برای ما با «طعم گیلاس» شروع شد. با این فیلم تلاطم و جست‌وجوی‌مان آغاز شد.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها